توفیق شکر و استغفار
یکی از نعمت های بزرگ الهی به بشر، توفیق است. اگر توفیق رفیق انسان نشود هرگز نمی تواند امید داشته باشد به هدایت و کمال دست یابد و از خسران ابدی رهایی یابد. تعلیم و تزکیه انسان نیز به توفیق الهی است. این که انسان توفیق یابد به دانش و تقوا و خودسازی دست یابد، خود فضل الهی است.
اما بسیاری از مردم به علل و عوامل این نعمت و فضل الهی را از خود سلب می کنند و به سخن دیگر سلب توفیق از ایشان می شود. یکی از مهم ترین توفیق ها در زندگی بشر توفیق شکر نعمت و استغفار از گناه است که سلب آن بزرگ ترین بدبختی و شقاوتی است که بشر به آن مبتلا می شود.
نویسنده در این مطلب بر آن است تا با مراجعه به آموزه های قرآنی نقش و آثار توفیق به ویژه توفیق شکر و استغفار و سلب آن را بیان کند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
نسبت توفیق با اراده و اختیار انسان
اصطلاح توفیق در آموزه های اسلامی همانند توکل و تفویض از اصطلاحات کلیدی برای بیان نسبت های اعمال انسان با خداست. این اصطلاح به ما کمک می کند تا رابطه میان خدا و اعمال انسانی را تبیین کنیم و میزان و نقش انسان از سویی و خدا از سویی دیگر را در اعمال خودمان بدانیم و بشناسیم. به این معنا که آیا اعمال انسانی جبری است یا اختیاری؟ یا آن که شق سومی نیز وجود دارد که در ادبیات و فرهنگ شیعی و معارف اهل بیت(ع) از آن به الامر بین الامرین تعبیر می شود؟
توفيق از مادّه «وفق»، به معنای ايجاد مطابقت و موافقت بين دو چيز در كار خير و نيك،(مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص877-878، «وفق») و يا قرار دادن شخصى يا چيزى موافق با ديگرى است تا اندازهاى كه تنافر و مخالفت از ميانشان برود و موافقت و همدلى حاصل شود.(التّحقيق، المصطفوی، ج13، ص159، «وفق»)
واژه توفیق در قرآن به کار رفته و خداوند در آیه 88 سوره هود به نقل از حضرت شعیب(ع) می فرماید: وما تَوفيقى اِلاّ بِاللّهِ؛ توفیق و موفقیت من جز به خدا نیست.
این آیه به موضوع رابطه اسباب و نقش خداوند توجه می دهد و مشخص می کند که اسباب طولی در کنار فعل خداوند چه میزان نقش و تاثیری دارد؟
علامه طباطایی در ذیل این می نویسد: اين جمله در مقام استثناء از استطاعت است؛ چون بعد از آنكه آن جناب به مردم فرمود: جز اصلاح مجتمع آنان به وسيله علم نافع و عمل صالح به مقدار استطاعتش منظورى ندارد، در ضمن گفتارش براى خود استطاعت و قدرت اثبات كرد، در حالى كه عبد و مملوك از پيش خود و به طور استقلال استطاعتى ندارد و لذا آن جناب نقص و قصورى كه در كلامش بود تتميم نموده، فرمود:" وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ" يعنى آنچه در مورد تدبير امور مجتمع شما از اراده من ترشح مىكند و هر استطاعتى كه در توفيق و رديف كردن اسباب و مساعد كردن بعضى از آنها با بعضى ديگر بذل مىكنم و- از آن اراده و آن استطاعت و آن رديف كردن اسباب- سعادت شما را نتيجه مىگيرم، همهاش از خداى سبحان است و من بدون او هيچ قدرتى ندارم و از احاطه او بيرون نتوانم شد و در هيچ امرى مستقل از او نيستم. اوست كه هر مقدار استطاعت كه در من است به من داده و اوست كه از طريق آن استطاعت كه به من داده، اسباب را رديف مىكند، پس استطاعت من از او و توفيقم به وسيله اوست.
جناب شعيب (ع) اين حقيقت را بيان كرد و اعتراف نمود كه توفيقش از خداى تعالى است و اين خود يكى از فروعات فاطر بودن خدا نسبت به هر چيز است و همچنين از فروعات حافظ بودن خدا بر هر چيز و قائم بودنش بر هر نفسى (هر كسى) به آن چه است كه انجام دهد؛ هم چنان كه خودش فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ؛ سپاس و حمد همهاش براى خداست كه فاطر آسمانها و زمين است. ( فاطر، آیه 1) و نيز فرموده: وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ؛ پروردگار تو بر هر چيز حافظ و نگهبان است.( سبا، آيه 21) و نيز فرموده: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ؛ آيا كسى كه قائم بر هر نفسى است بدانچه مىكند- مثل معبودى سنگى و بى شعور است؟(رعد، آیه 33) و نيز فرمود: إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا؛ خداى تعالى است كه آسمانها و زمين را از اينكه فرو بريزند نگه مىدارد.( فاطر، آيه 41)
و حاصل اين آيات اين است كه خداى تعالى كسى است كه اشياء را از عدم بيافريد و اعمال اشياء را نيز او به اشياء داد. هم چنین روابطى هم كه بين اشياء هست او برقرار كرد، چون هستى هر چيز از خدا است و او است كه هر چيزى را در قبضه قدرت خود نگه داشته و آثار روابط بين اشياء را نيز در قبضه قدرتش دارد و نمىگذارد اشياء زايل گشته در پس پرده بطلان غايب گردند.
و لازمه اين مطلب اين است كه خداى تعالى وكيل هر چيزى در تدبير امور آن چيز باشد؛ پس اثر هر چيز در تحقق روابطى كه بين آن اثر و ساير اشياء هست منسوب به خدا و مستند به اوست؛ چون او محيط به هر چيز و قاهر بر آن است و در عين حال اثر آن چيز به اذن خدا منسوب به آن چيز نيز هست.
و بر كسى كه خود را بنده او مىداند و عالم به مقام پروردگار خويش و عارف به اين حقيقت باشد واجب است كه با انشاى توكل بر پروردگارش و رجوع به او آن حقيقت را ممثل سازد، و به همين جهت جناب شعيب (ع) بعد از آنكه گفت: توفيقم به خدا است، دنبالش انشاى توكل و انابه نموده، گفته است: عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب؛ بر او توکل می کنم و به سوی او باز می گردم.
توفیق، صفت اسباب
از این مطالب به دست می آید که توفیق بیانگر نقش خداوند در اعمالی است که بنده انجام می دهد. در حقیقت، خداوند در اعمال انسانی بی کار ننشسته است و این گونه نیست که انسان به تنهایی در کارها دخالت می کند، بلکه این خداوند است که به عنوان مسبب الاسباب در کارها و اعمال دخالت می کند و توفیق میان دو چیز را ایجاد کرده و مناسب را پدید می آورد تا موفقیتی تحقق یابد.
پس این گونه نیست که انسان ، به طور مطلق مختار و آزاد یا مجبور محض در انجام کارها باشد. برای فهم معنای توفیق اصطلاحی روایت امام صادق(ع) می تواند کمک کند. مؤلف كتاب معانى الاخبار به سند خود از عبد اللَّه بن فضل هاشمى از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: به آن حضرت عرضه داشتم: (با در نظر داشتن اينكه علل و اسباب در كار ما مؤثرند) معناى اينكه خداى تعالى در يك جا از قول شعيب حكايت كرده كه گفت: وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ و در جايى ديگر خودش فرموده: إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ چيست؟ امام (ع) در جواب فرمود: وقتى بنده خدا آنچه كه خدا به وى امر كرده اطاعت كند عملش موافق امر خداى عز و جل است و بدين جهت آن عبد را موفق مىنامد و هر گاه بنده خدا بخواهد داخل پارهاى از گناهان شود و خداى تعالى بين او و آن گناه حايل گردد و در نتيجه بنده آن گناه را مرتكب نشود ترك گناهش به توفيق خداى تعالى صورت گرفته و هر زمان كه او را به حال خود بگذارد و بين او و معصيت حايل نشود و در نتيجه مرتكب گناه گردد در آن صورت خدا او را يارى نكرده و موفق ننموده است.
از این بيان امام صادق(ع) اين معنا استنباط می شود كه توفيق خداى تعالى و یا خذلان بنده یعنی توفيق ندادن و يارى نكردن خداوند نسبت به بنده اش، از صفات فعلى خداى تعالى است نه این که از صفات ذاتی خداوند باشد.
هم چنین دانسته شد که توفيق، در اصطلاح فرهنگ قرآنی عبارت از اين است كه خداى تعالى اسباب را طورى رديف كند كه قهرا بنده را به سوى عمل صالح بكشاند و يا بعضى از مقدماتى كه در ارتكاب گناه لازم است براى او فراهم نكند در نتيجه بنده آن كار واجب را انجام دهد و اين كار حرام را ترك كند. در برابر توفیق اصطلاح خذلان است که به معنای همان سلب توفیق الهی از شخص است.
بنا بر اين، باید گفت که متعلق توفيق، عبارت از آن اسباب است؛ چون گفتيم توفيق عبارت از ايجاد توافق بين آن اسباب است. پس این اسباب هستند كه متصف به توفيق مىشوند و اگر انسان موفق را نیز موفق مىناميم در حقيقت توصيف به حال متعلق است.
توفیق شکر و استغفار و سلب آنها
یکی از مهم ترین توفیقات بشری این است که شرایط و اسباب به گونه ای فراهم آید که انسان بتواند نسبت به هر نعمتی شاکر و سپاسگزار باشد و در برابر هر گناهی راه استغفار و توبه را در پیش گیرد. بسیاری از مردم عادت کرده اند که نسبت به نعمت های الهی شاکر نباشند و وقتی نعمتی خداوند به ایشان می دهد می گویند: مگر خدا به ما چه داده که شکرگزار باشیم؟ این مردم عادت کرده اند که تنها شاکر نعمت های مادی و ظاهری بزرگی چون ثروت کلان قارونی یا قدرت فرعونی باشند؛ در حالی که اگر تعقل می کردند می دانستند که می بایست نسبت به هر چیز خرد و بزرگ شاکر باشند. انسان می بایست شاکر خداوند باشد که وجودی به او بخشیده است و هم چنین نسبت به نعمت اصل زندگی و وجود سپاسگزار باشد.
سعدی در دیباچه گلستان می نویسد: منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به در آید.
اما چنان که خداوند می فرماید: وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور؛ بندگان شکرگزارم اندک و قلیل هستند(سباء، آیه 13)؛ چرا که مردم عادت به کفران نعمت دارند و ناسپاسی را پیشه خود کرده اند.
هم چنین از گناهان کوچک بلکه بزرگ استغفار و توبه نمی کنند و با آن که می دانند گناهی است که مرتکب می شوند و می بایست از آن شرم و حیا کنند و به سوی خداوند توبه و استغفار نمایند، باز هم آن را تکرار می کنند. این گونه است که گناهان کبیره و صغیره را مرتکب می شوند.
کسی که شاکر خداوند باشد و توبه و استغفار را پیشه خود سازد، واقعا توفیق الهی رفیق او شده است؛ وگرنه گرفتار خذلانی است که استدراج و امهال یکی از آن هاست. استدراج موجب می شود تا شخص توفیق نیابد تا شکر نعمت گوید و از گناه استغفار نماید. امام صادق(ع) هم چنین فرموده است: خداوند وقتی بخواهد به بنده اش خیری برساند وقتی بنده اش گناهی می کند به دنبال گناهش ، او را به بلاء وگرفتاری دچارش می سازد ، تا استغفار کند؛ اما وقتی بخواهد به بنده اش شرّی برساند وقتی بنده اش گناهی کرد دنبال گناهش نعمتی به او می رساند ، تا بدین وسیله استغفار از یادش برود ، واو همچنان به گناه کاری خود ادامه دهد. سپس امام(ع) افزود: واین سخن خداست که می فرماید : سنستدرجهم من حیث لایعلمون ؛ واین استدراج همان نعمت دادن در وقت معصیت است.( اصول کافی، کلینی ؛ و نیز الدر المنثور ، ج3، 149)
امام حسین(ع) در بیان تعریف استدراج می فرماید: الِاسْتِدْرَاجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ يُسْبِغَ عَلَيْهِ النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْر؛ استدراج از ناحیه خداوند نسبت به بنده اش، به این معنا است که خدا «نعمتی» را به سمت بنده میفرستد و سرازیر میکند و از آن طرف، «شُکر» را از او میگیرد. (بحارالأنوار، ج 75، ص 117)
پس استدراج دادن نعمت و گرفتن شکر نعمت از آن شخص است. از این رو می توان گفت که هم چنین از آثار استدراج، سلب شکر از شخص است؛ چنان که ویژگی سلب شکر، بیانگر معنا و مفهوم استدراج و یکی از دو مولفه اصلی آن نیز است. به این معنا که برای استدراج دو مولفه اصلی بیان شده که یکی افزایش نعمت و دیگری سلب شکر نعمت از شخص گرفتار استدراج است. پس گرفتن توفیق شکرگزاری از شخص را می بایست در مولفه ها و عناصر استدراج دید.
امام صادق(ع) درباره املا و استدراج می فرماید: الْعَبْدُ يُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيُمْلِي لَهُ وَ يُجَدَّدُ لَهُ عِنْدَهُ النِّعَمُ فَيُلْهِيهِ عَنِ الِاسْتِغْفَارِ مِنَ الذُّنُوبِ فَهُوَ مُسْتَدْرَجٌ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ؛ بنده گناه می کند و خداوند به او مهلت می دهد و نعمت هایش را تجدید می کند پس آن نعمت او را از استغفار گناهان باز می دارد. پس شخص گرفتار استدراج می شود از جایی که نمی داند.( بحارالأنوار، ج 5، ص 217)
پس می توان گفت که مهم ترین علت خذلان و سلب توفیق از بنده آن است که خداوند شکر نعمت ها و استغفار از گناهان را از او سلب می کند و این گونه اهل شقاوت و بدبختی می شود.
دیدگاه علامه طباطبایی در باره توفیق و مساله آزادی تکوینی و تشریعی انسان
آن گاه علامه در گفتارى در معناى حريت انسان در عملش به بیان معنای آزادى تكوينى و تشريعى می پردازد و آزادى انسان را متاثر اسباب و علل، و حيات اجتماعى و مدنى می داند. ایشان می نویسد: انسان به حسب خلقتش موجودى است داراى شعور و اراده است و تنها او است كه مىتواند براى خود هر كارى را كه مىخواهد اختيار كند و به آزادی و انتخاب انجام دهد.
به عبارتى ديگر، انسان در هر فعلى كه به آن برخورد نموده و از آن مطلع شود (هم) مىتواند طرف انجام دادن آن فعل را انتخاب كند و (هم) مىتواند طرف ترك آن را برگزيند؛ پس هر فعلى از افعال كه آوردنش براى آدمى ممكن باشد وقتى به انسان پيشنهاد شود انسان به حسب طبعش در سر يك دو راهى مىايستد و مىانديشد كه آيا اين فعل را انجام دهم و يا ترك كنم؟ و اما انسان با این همه، در اصل اين اختيار مجبور و به عبارتى صحيحتر، مضطر و ناچار است، هر چند كه در انجام و ترك افعال مختار است و به همين جهت فعل را به او نسبت مىدهيم؛ چون انسان به حكم فطرتش نسبت به فعل و ترك مطلق العنان است و اين انتخابش نه در طرف فعل و نه در طرف ترك مقيد به هيچ قيدى و معلول هيچ علتى غير از انتخاب خودش نيست و اين است معناى اينكه مىگوييم انسان به لحاظ تكوينی و به حسب خلقتش موجودى آزاد است.
لازمه اين آزادى تكوينى يك آزادى ديگر است و آن آزادى تشريعى (قانونى) است كه در زندگى اجتماعيش به آن آزادى تمسك مىكند و آن اين است كه از ميان انواع راه هایی كه براى زندگى اجتماعى هست طريق دلخواه خود را انتخاب كند و هر جور كه دلش مىخواهد عمل كند و هیچ کسی از بنى بشر حق ندارد بر او استعلاء يافته و او را برده و بنده مطيع خود كند و این گونه اراده و عمل او را مالك گشته و هواى دل خود و خواست خود را بر خلاف ميل آ» شخص بر او تحميل كند؛ براى اينكه افراد اين نوع، همه مثل هم هستند. پس هر حق و مزيتی و امتیاز و مانند آن را كه اين دارد غير اين نیز داراست؛ از آن جمله طبيعت حر و آزادی است كه اگر اين دارد همه نيز دارند و نبايد يكى سرور ديگران باشد هم چنان كه قرآن كريم (كه همه دستورهای آن مطابق با فطرت است در اينجا نيز به همين حكم فطرى و طبيعى تصريح نموده) مىفرمايد:" وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؛ اى اهل كتاب اين دعوت را بپذيريد كه ما ابناى بشر به جاى خداى تعالى بعضى از خودمان را ارباب بعضى ديگر نگيريم.( آل عمران، آيه 64) و نيز فرموده: ما كانَ لِبَشَرٍ … ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ؛ هيچ بشرى حق ندارد … پس به مردم بگويد بنده من باشيد نه بنده خدا.(آل عمران، آيه 79)اين وضع انسان است نسبت به مثل خود و بنى نوع خود است.
اما نسبت به علل و اسبابى كه اين طبيعت و ساير طبيعتها را به انسان داده هيچ حريت و آزادى در قبال آن ندارد؛ زيرا آن علل و اسباب، مالك و محيط به انسان از جميع جهات هستند و انسانها چون موم در دست آن علل و اسبابند، اين علل و اسباب همانهای هستند كه با انشاء و نفوذ امر خود، انسان را آن طور كه خواستهاند، پديد آوردهاند، و انسان را بر اساس آنچه از ساختمان و آثار و خواص در او بوده درست كردهاند (پس این انسان چگونه مىتواند در كار آن علل مداخله كند؟ بله! انسان در كار خودش مختار هست به اين معنا كه هر چه را كه دوست بدارد مىتواند قبول كند و هر چه را كه كراهت دارد مىتواند رد كند، بلكه به يك معنايى دقيقتر بايد گفت: هر چه را كه از او خواستهاند دوست بدارد و بپذيرد دوست مىدارد و مىپذيرد حتى اعمال اختيارش هم كه ميدان و جولانگاه حريت آدمى است انسان در آن اعمال نيز آزاد آزاد نيست؛ بلكه آزادى خود را طورى اعمال مىكند كه آن علل و اسباب از او خواستهاند، پس اينطور نيست كه انسان هر چه را كه دوست بدارد و اراده كند واقع بشود و هر چه را كه براى خود بپسندد و اختيار كند موفق به آن بشود و اين بسيار روشن است؛ چرا که هر كسى آن را بارها در زندگيش تجربه كرده است.
اين علل و اسباب همانهاي هستند كه انسان را به دستگاه ها و سازه هایی مجهز كردهاند. این دستگاه ها و جهازها كه حوايج و نواقص وجود او را به يادش مىآورند و به كارهايى وادار مىكنند كه آن كارها سعادتش را تامين و نواقص وجودش را برطرف سازد؛ مثلا دستگاه گوارشش با غش و ضعف كردن به او اعلام مىكند كه بدنت سوخت مىخواهد، برخيز و غذايى برايش فراهم آور و يا بدنت به آب احتياج دارد برخيز برايش آب تهيه كن، و نه تنها به ياد او مىآورد كه بدنت سوخت و يا آب مىخواهد بلكه او را به غذايى هم كه با ساختمان بدنى او سازگار است هدايت مىكند اگر گوشت خام به اين دستگاه عرضه شود پس مىزند و با زبان بى زبانى مىگويد من نان مىخواهم و يا گوشت پخته مىخواهم و او را آرام نمىگذارد تا وقتى كه سير و سيراب شود، و همچنين دستگاههاى ديگرى كه علل و اسباب عاليه در ساختمان بشر قرار داده هر يك انسان را به ياد نواقص و كمبودهايى كه دارد مىاندازد و راه جبران آن كمبود را نيز به او نشان مىدهد.
اين علل و اسبابى كه گفتيم آن انگیختن و بعثها و آن هدايتها را دارد با حكمى تشريعى و قانونى امورى را بر فرد فرد انسانها واجب كرده كه داراى مصالحى واقعى است، مصالحى كه انسان، نه مىتواند منكر آن شود و نه مىتواند از امتثال حكم تشريعى علل سرپيچى نموده، بگويد: من فلان چيز را نمىخواهم، مثلا من نمىخواهم غذا بخورم و يا آب بنوشم و يا براى خود سكنايى بگيرم و از سرما و گرما خود را حفظ كنم، و من نمىخواهم در مقام دفاع از خود بر آمده، هر چيزى كه وجود و منافع مرا تهديد مىكند از خود دور سازم.
علل و اسباب مذكور علاوه بر آن هدايت و بعث تكوينى و علاوه بر آن گونه احكام تشريعى، درك يك مسالهاى را نيز در فطرت بشر نهاده و آن اين است كه بايد زندگى اجتماعى تشكيل دهد و خود به تنهايى نمىتواند ادامه حيات دهد، و انسان نيز اين مساله را اذعان كرده كه آرى واجب است من نخست اجتماعى منزلى و سپس اجتماعى مدنى تشكيل دهم و جز زندگى اجتماعى و جز در مسير تعاون و تعامل نمىتوانم به سعادت برسم، بايد با ساير افراد تعاون داشته باشم آنها هر يك گوشه كارى از كارها را بگيرند من نيز گوشه كارى ديگر را و نيز بايد با ساير افراد تعامل داشته باشم يعنى از آنچه توليد كردهام هر مقدار كه مورد حاجت خودم است بردارم و ما زاد آن را با ما زاد توليد ديگران معامله كنم تا همه افراد همه چيز را دارا شويم اينجا است كه ناگهان متوجه مىشود كه به حكم اضطرار بايد از دو جهت از موهبت حريت و آزاديش چشم بپوشد:
جهت اول اينكه: اجتماع وقتى از افراد تشكيل مىيابد كه يك فرد به ساير افرادى كه با او تعاون دارند حقوقى را بدهد كه آنها آن حقوق را به وى دادهاند، و حقوق آنان را محترم بشمارد تا آنها نيز حقوق وى را محترم بشمارند و اين حقوق متقابل اينطور تاديه مىشود كه اين فرد براى مردم همان عملى را انجام دهد كه مردم براى او انجام مىدهند و همان مقدار براى مردم سودمند باشد كه از مردم سود مىبرد و همان مقدار مردم را محروم از آزادى بداند كه خود را محروم مىداند، نه اينكه مردم را محروم بداند ولى خود را آزاد و افسار گسيخته بپندارد، پس يك فرد از مجتمع حق ندارد هر كارى كه دلش مىخواهد بكند و هر حكمى كه دوست دارد براند، بلكه او در موردى حر و آزاد است كه به حريت ديگران تنه نزند و مزاحم آزادى ديگران نباشد، پس در حقيقت اين محروميت از آزادى، محروميت از بعضى آزاديها است براى رسيدن به آزادىهايى ديگر.
جهت دوم اينكه: مجتمع تشكيل نمىشود و دوام نمىيابد مگر وقتى كه سنن و قوانينى در آن جارى باشد، قوانينى كه مردم دور هم جمع شده، آن را پذيرفته باشند و اگر همه آنان آن را نپذيرفته باشند حد اقل اكثر مردم آن را قبول كرده و خود را تسليم در برابر آن دانسته باشند، قوانينى كه منافع عامه مردم را به حسب آن حياتى كه اجتماع دارد ضمانت كند، چه حيات متمدن و پيشرفته، و چه منحط و پست و مصالح عالى اجتماع مردم را حفظ نمايد.
و پر واضح است كه احترام به اين قوانين (وقتى كاربرد دارد و آن مصالح را تامين مىكند كه افراد به آن عمل كنند و به آن احترام بگذارند و عمل به آن قوانين خواه ناخواه) آزادى افراد را در مورد خودش سلب مىكند، پس كسى كه قانون را جعل مىكند و يا سنت را باب مىكند حال چه اينكه سازنده قانون عامه اهل اجتماع باشد و چه برگزيدگان آنان و چه پادشاهشان و چه اينكه خداى تعالى و رسول او باشد تا ببينى سنت و قانون چه باشد، به هر حال پارهاى از آزاديهاى مردم را به منظور حفظ پارهاى ديگر سلب مىكند، خداى عز و جل در كلام
مجيدش به اين حقيقت اشاره نموده، مىفرمايد:" وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ؛ و پروردگار تو است كه هر چه بخواهد خلق مىكند و هر چه بخواهد اختيار مىكند و خلق در اين باب اختيارى ندارند.( قصص، آيه 68) و نيز مىفرمايد:" وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً؛ و هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد در جايى كه خدا و رسول او در باره امرى حكمى رانده باشند اظهار نظر كند و خود را در كار خود آزاد و مختار بداند بلكه بايد تسليم امر خدا و حكم او باشد و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند به ضلالتى روشن گمراه شده است.(احزاب، آيه 36)
پس خلاصه كلام ما اين شد كه انسان در مقايسه با همنوعانش در مواردى آزاد است كه مربوط به شخص خودش باشد و اما در مواردى كه پاى مصلحت ملزمه خود او و بالاخص مصلحت ملزمه اجتماع و عامه مردم در كار باشد و علل و اسباب او را به مصالحى و به مقتضيات آن مصالح هدايت كند در آنجا ديگر به هيچ وجه آزادى اراده و عمل ندارد و در چنين مواردى اگر كسى و يا كسانى او را به سوى سنت و يا هر عملى كه قانون و يا مجرى قانون و يا فردى ناصح و متبرع آن را موافق با مصالح انسانيت تشخيص داده دعوت كند و به اصطلاح امر به معروف و نهى از منكر نمايد و براى دعوت خود حجت و دليلى روشن بياورد نبايد او را به زورگويى و سلب حريت مشروع افراد متهم نمود.
و اما آن علل و اسبابى كه گفتيم دست در كار تجهيز انسان به جهازات مختلف و هادى و يادآور انسان به تكميل نواقص و حوايج خويش و به زندگى اجتماعى و به تسليم در برابر قانون و … است هر حكمى كه مىكنند از نظر تعليم توحيدى اسلام مصاديقى هستند براى اراده خداى سبحان و يا اذن او.
آرى بنا بر آنچه تعليم الهى ما را به آن هدايت مىكند خداى تبارك و تعالى مالك على الاطلاق است و غير او جز مملوكيت از هر جهت، چيزى ندارد و انسان جز عبوديت محض، مالك چيزى نيست و همين مالكيت على الاطلاق خداى سبحان هر گونه حريتى را كه انسان براى خود توهم مىكند سلب مىنمايد هم چنان كه همين مالكيت على الاطلاق خداى سبحان بود كه انسانها را از قيد بردگى و بندگى انسانهاى ديگر آزاد نموده و او را نسبت به ساير همنوعانش آزادى بخشيد، و ربوبيت و مولويت هر انسانى نسبت به انسانهاى ديگر را ممنوع اعلام نموده، فرمود:" أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؛ اينكه جز خدا را بندگى نكنيم و چيزى را شريك او در ربوبيت و مولويت ندانيم و يكديگر را به جاى خدا، رب خود نگيريم. (آل عمران، آيه 64)
پس خداى سبحان حاكم على الاطلاق و مطاع بدون قيد و شرط است هم چنان كه خودش فرمود:" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ؛ هيچ حكمى نيست مگر آنكه تنها از آن خداى تعالى است.(انعام، آيه 57؛ يوسف، آيه 67)و اگر رسولان اولى الامر و بعضى از افراد امت اسلامى حق امر به معروف و نهى از منكر دارند و امت، مامور به اطاعت از آنان هستند اين حق را خداى عز و جل به آنان داده و به همين جهت امت اسلام در قبال كلمه حقى كه از آن حضرات صادر مىشود و مردم را به سوى آن دعوت مىكند هيچگونه حريتى ندارند (نه اينكه حريت داشتهاند ولى رسول و اولى الامر و مثلا فقهاء آن حريت را از مردم سلب كرده باشند) هم چنان كه خداى تعالى فرموده: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛ مردان و زنان مؤمن بعضى ولى بعض ديگرند، آنان را امر به معروف و نهى از منكر مىكنند.( توبه، آيه 71)