اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمقالات

حقیقت تمثل و آثار تمثلات در زندگی بشر

samamosبسم الله الرحمن الرحیم

تمثل به معنای مثل و همانند چیزی در آمدن است بی آن که ماهیت اصلی خود را از دست دهد. به این معنا که چیزی شکل و صورت دیگری را می گیرد و خود را همانند آن در می آورد؛ چنان که تجسم به معنای آن است که چیزی که مجرد است جسمی را قبول کند و خود را به شکل موجودی دارای جسم نشان دهد. در آیات قرآنی از تمثل یک بار در آیه 17 سوره مریم استفاده شده است؛ با این همه به سبب آن که مباحث مربوط و یا مرتبط با آن، نقش اساسی را در زندگی انسان دارد و در سیر نزول و صعود بشر از خدا به خدا، انسان با عوالم مثال متصل و منفصل مواجه است و عالم برزخ یک عالم مثال منفصلی برای آدمی است که گذر از آن برای همگان طبیعی است و یا مساله خواب و رویا و مباحث آن زندگی بشر را تحت تاثیر جدی قرار می دهد، پرداختن به تمامی ابعاد موضوع امری بسیار مهم و اساسی است.

نویسنده به سبب اهمیت و ارزش آن در حوزه های معرفت شناختی و روان شناسی به سراغ آموزه های وحیانی قرآن رفته تا برخی از ابعاد و نکات آن را از زبان قرآن تبیین و روشن نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

حقیقت تمثل و عوالم مثال متصل و منفصل

خداوند در آیات 16 و 17 سوره مریم می فرماید: واذكُر فِى الكِتـبِ مَريَمَ … فَاتَّخَذَت مِن دونِهِم حِجابـًا فَاَرسَلنا اِلَيها روحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَويـّا؛ در قرآن از مریم یاد کن… پس برای خود حجابی از قوم خویش برگرفت پس ما به سویش روح خودمان را فرستادیم. پس آن روح برایش به شکل بشری معتدل و مستوی تمثل یافت.

در آیه آیات به صراحت از تمثل روح سخن به میان آمده است. چنان که مفسران و اهل فرهنگ قرآنی گفته اند، تمثّل به معناى مثل چيزى گرديدن و به صورت و شكل آن درآمدن است.( مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص‌758، «مثل»)

هم چنین مفسّران، مقصود از «روحنا» را جبرئيل دانسته‌اند،(مجمع‌البيان، ج‌5‌-‌6‌، ص‌783) هر چند که برخی گفته اند مقصود از «روحنا»، روح‌الامين دانسته و آن را غير جبرئيل معرفی می کنند.(بحارالأنوار، ج‌94، ص‌5؛ ج‌14، ص‌215) ولی هیچ یک در این نکته شک نمی کند که یک موجود مجرد یعنی «روحنا» تمثل یافته و شکل و صورتی مثالی چون شکل و صورت بشری معتدل و مستوی در کمال زیبایی و اعتدال در آمده است.

البته تمثل یافتن به معنای تجسد یافتن نیست؛ زیرا ممکن است که در تمثل تجسمی هم باشد؛ ولی تجسد نیست؛ به این معنا که جسد و کالبدی از بشر به تن نکرده است؛ بلکه تنها شکل و صورت مثالی انسان را داشت.

برخی میان تجسم و تجسد فرقی نمی گذارند؛ در حالی که جسم اعم از جسد است؛ زیرا جسم در کاربردهای عربی به هر چیزی گفته می شود که دارای ابعاد و روح باشد؛ در حالی که جسد به فاقد روح اطلاق می شود. از این روست که تا انسان زنده و دارای روح است او را جسم می گویند ولی پس از مرگ، آن کالبد فاقد روح را جسد می نامند. البته تفاوت های دیگری میان جسد و جسم است که در این مجال بدان ها اشاره نمی شود؛ زیرا ما را از اصل بحث و مطلب دور می کند.

بر همین اساس است که برای موجوداتی چون جنیان قایل به جسد نیستند ولی قایل جسمی هستند؛ یعنی همان طوری که انسان دارای جسمی از خاک است، جنیان نیز دارای کالبدی از آتش و انرژی هستند. هم چنین در قیامت سخن از تجسم انسان و اعمال خواهد بود که با تجسد به معنای زمینی و مادی دنیوی آن تفاوت خواهد داشت.

بر این اساس می توان گفت که روح متمثل در عالم مثال دارای جسم مثالی است؛ حال این روح، روح انسانی باشد یا روح مجرد محض چون جبرئیل یا روح الامین( به فرض تفاوت میان این دو) و یا کروبین و مانند آن.

از صراحت آیه به دست می آید که هنگام تمثل تنها شخصی چون مریم (س) که روح برای او متثمل شده، می تواند آن را ببیند و کسانی که در پیرامون او هستند قدرت بر دیدن متمثل ندارند. پس اگر يك زن ديگري در كنار مريم(س) ايستاده بود، روح تمثل یافته را نمي‌ديد؛‌ البته اگر خود آن صاحب‌نَفس و ميزبان عنايت كند ممكن است ديگري هم ببيند.

در روایات به صورت مكرّر و از نظر سندی متواتر قطعی این معنا اثبات شده که فرستاده‌هاي الهي براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متمثّل مي‌شدند؛ ‌در حالی که ديگران این فرستادگان را نمي‌ديدند؛ چنان که در جريان حجّ تمتّع در كوه صفا و مانند آن تمثلاتی صورت گرفت.

البته در همین روایات متواتر لفظی و معنوی آمده که گاهي به عنايت و لطف و كرامت پيغمبر ديگري هم متتمل را مي‌ديد؛ چنان بارها فرشته وحی به شکل دحيه ي كلبي متمثل شد و به اراده و خواست پیامبر(ص) پرده از چشمش بر داشته می شد و دیگران نیز او را می دیدند.

البته برخی گفته اند که تمثّل غير از تجسّم است؛ چنان که تمثّل غير از تجسّد است؛ زیرا تمثل در مثال متصل رخ می دهد که از این نظر همانند رویا و خواب است؛‌ با این تفاوت که در تمثل، شخص در بیداری در مثال متصل خود چیزی را می ببیند، در حالی که در رویا این دیدن در خواب اتفاق می افتد هر چند که در عالم مثال متصل خواهد بود.

اما تجسم در عالم ماده و یا عالم مثال منفصل خواهد بود که در این صورت اگر در عالم ماده دیده شود به شکل تجسد خواهد بود یعنی جسم مادی می گیرد که البته روح آن همانند روح انسانی نیست که در آن حضور دارد، بلکه یک حضوری دیگر دارد که غیر از حضور روح انسانی در کالبد و جسد و جسم انسانی است. پس آن کالبدی که روح متجسد حمل می کند واقعا جسد بی روح است؛ چنان که اگر روح در عالم مثال منفصل جسم پیدا کند آن جسم هم چون جسدی از جنس عالم مثال است.

از گزارش های قرآنی به دست می آید که فرشتگان که موجوداتی مجرد و محض هستند به ویژه فرشتگان جبرئیل، عزرائیل، مکائیل، اسرافیل و فرشتگان کروبی از جمله کروبیل در کالبد بشری تجسد و تجسم یافته اند و در این زمان نه تنها پیامبران آنان را می دیدند، بلکه اطرافیان از مومنان و غیر مومنان بلکه حتی کافران گناهکار نیز آنان را می دیدند.

خداوند بارها در آیاتی بیان کرده که فرشتگان بشارت به حضرت ابراهیم(ع) و ساره، تجسد و تجسم یافتند که حضرت ساره نیز آنان را مشاهده کرد. از آن جایی که آنان روح بودند که تجسم و تجسد پیدا کردند، خصوصیات ظاهری بشر را گرفتند نه این که بشر شده باشند تا نیازهای چون نیازهای غذایی و جنسی و مانند آن داشته باشند. از همین روست که خداوند با واژه بشر نه انسان از تجسد و تجسم آنان سخن به میان می آورد(مریم، آیه 17) و این که غذا نمی خوردند.(هود، آیات 69 و 70)

این فرشتگان که به شکل بشر تجسد و تجسم می یافتند به بهترین و زیباترین شکل و صورت بشری تجسد می یافتند و همین مساله موجب شده بود که هم جنس بازان قوم لوط بخواهند متعرض آنان شوند.(هود، آیات 77 و 78؛ حجر، آیات 61 تا 68 و آیات دیگر)

خداوند درآیه 102 سوره بقره گزارش می کند که دو فرشته الهی در شهر بابل عراق امروزی، تجسد و تجسم یافته و به تعلیم و آموزش مردم درباره سحر و جادو پرداختند تا آنان را از شر سحر شیاطین مصون دارند،‌ هر چند که مردم آن چه را آموختند در جهت شر و بدی استفاده کردند. پس تجسد و تجسم فرشتگان به طوری که مردم عادی هم ببیند شدنی بلکه امری واقع است.

البته تجسد و تجسم به شکل بشری اختصاص به فرشتگان و ارواح ندارد،‌ بلکه جنیان که در عالم مثال منفصل هستند، اینان هم می توانند برای بشری متمثل شوند تا در عالم مثال منفصل یا عالم مثال متصل خود ایشان را ببیند و هم می توانند متجسد شوند که دیگران نیز آنان را مشاهده کنند؛ چنان که ابلیس بارها تمثل و تجسد یافته است. در روایات است که ابلیس یک بار در جنگ بدر به شکل سراقه بن مالك در برابر كافران قريش تجسد و تجسم یافته و آنان را به جنگ با مسلمانان تشویق کرده است چنان که در روایات تفسیری ذیل آیه 48 سوره انفال آمده که شيطان در چهره «سراقة‌بن‌مالك» ـ كه از سرشناسان قبيله بنى‌كنانه بود ـ به سراغ كافران قريش عازم به سوى بدر آمد و به آنان اطمينان داد كه من يار و پناه شما هستم و كسى بر شما غالب نخواهد شد. (مجمع‌البيان، ج‌3‌-‌4، ص‌844) و گاه دیگر بر منبر پیامبر(ص) بالا رفت و بیعت کرد و دیگران را تشویق به بیعت نمود.

البته کسانی که جنیان بر آنان متثمل می شوند گاه دچار جنون می شوند که در ادبیات و فرهنگ ایرانی و اسلام به جن زده و مجنون معروف است. در هنگام تمثل جنیان بر شخص تنها شخصی که برایش متمثل می شوند می ببیند و می شنود و اطرافیان تنها رفتارهای نامتعادل و یا سخن گفتن او را می شنوند یا حتی این را هم نمی شنود در زمانی که با عالم مثال او ارتباط پیدا کرده و جسم و جسد شخص در کنترل اوست. بسیاری از حالاتی که در اصطلاح امروزی به بیماری شیزوفرنی(اصطلاح فرانسوی) یا اسکزوفرنی(اصطلاح انگلیسی) معروف هستند دچار جنون تمثل جنیان هستند.

تمثل در دو عالم مثال متصل و منفصل شدنی است. همان طوری که می دانید انسان نسخه ای از هستی است و از آن جایی که در پایین ترین سطح در هستی یعنی خاک از یک سو و در عالی ترین سطح یعنی روح الهی از سوی دیگر است، همه عوالم هستی را در خود یک جا دارد. همان گونه که در عوالم هستی در سه شکل اصلی مجردات محض، مادیات محض و برزخ میان آن است، انسان نیز دارای سه عالم مجرد و ماده و برزخ است. برزخ بیرونی را به عنوان عالم مثال منفصل معرفی می کنند چنان که برزخ درونی انسان را به عنوان عالم مثال متصل می شناسیم.

در هنگام تمثل چه در عالم مثال متصل و چه عالم مثال منفصل، ممکن است اشخاص دیگر متوجه این تمثل شوند. به عنوان نمونه اگر تمثل در هنگام خواب و به شکل رویا باشد، علائم و نشانه هایی در شخصی که خواب می بیند بروز می کند که دیگران متوجه می شوند. هم چنین در تمثلاتی که در بیداری در عالم مثال متصل رخ می دهد.

نکته مهم دیگری که باید در باره حقیقت تمثل در عالم مثال متصل و منفصل و تفاوت آن با عالم ماده گفت این که در عالم ماده، کون و فساد رخ می دهد. به این معنا که وقتی چیزی حالت اول را دارد در همان حال حالت دوم را ندارد، ؛ چرا که وقتی به حالت دوم رسید حالت اول را از دست می دهد مثل اينكه آبي كه بخار و به شکل گازی و هوا مي‌شود صورت قبلي‌اش را از دست مي‌دهد و صورت دیگری را به خود مي‌گيرد. پس این چیز نسبت حالت قبل خود دچار فساد است و نسبت به حالت بعدی در تكوّن است. اين معنا و مفهوم كون و فساد است كه عالَم مادّه با آن همراه است.

اما در تمثّل كون و فساد نیست؛ زیرا تمثّل آن است كه آن حقيقت در عين حال كه بر همان حقيقت خودش محفوظ است در حوزه ي ادراك كسي به صورتي چون بشر در مي‌آيد، در حالی که مثلا همان روح،‌فرشته یا جن است. پس وقتی خدای سبحان روح یا يا جبرئيل يا فرشته ديگر اين را فرستاد، اين روح با حفظ روحانيّتش در فضاي ادراكي مثلا مريم(ص) به صورت بشر در آمده نه اينكه به بشر تبديل شده است؛ زیرا حقيقت بر همان حالش محفوظ است. این همانند ارسال رسل و انزال کتب است که ارسال و انزال موجب تجافی نیست چنان که باران اگر از آسمان بارید دیگر در آسمان نیست یا در زمین است یا در میانه راه نزول؛ اما وقتی کتب الهی انزال می شوند اصل در لوح محفوظ یا ام الکتاب باقی است. این مانند یک مساله عقلی است که وقتی در ذهن است و سپس گفته یا نوشته می شود این طور نیست که دیگر در ذهن نیست. یعنی آن مطلب معقول كه در عاقله ي اوست يك امر بسيط است و وقتي تنزّل كرده همان مطلب در قوّه ي خيال او ترسيم شده و به اين صورت در مي‌آيد بدون آن جا خالی شود.

شما علم حصولی که ذهنی و مفهومی است می توانید به شکل متخیل و متمثل در آورید و مشاهده کنید یعنی به شکل آن را علم حضوری کنید. انسان وارسته می تواند متخیل را متمثل کند و صورت مثالی آن را مشاهده کند و به شکل علم حضوری داشته باشد. یعنی یک امری که در عالم معقول است می تواند آن را متخیل و متمثل در عالم مثال متصل خود کند.

در مثال منفصل هم این گونه است. مثلا آنچه را كه از ذات اقدس الهي به عنوان فيض نازل مي‌شود بخشي مربوط به عالَم لوح محفوظ است؛ بعد از نزول می یابد و به مرتبه نازل‌تر یعنی به لوح محو و اثبات برمي‌ رسد كه این مرتبه محو و اثبات است :«يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ»( رعد، آيه 39) بعد هم به عالَم پايين تنزّل مي‌كند كه مرتبه تقدیر است: «إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ»(قمر، آيه 49) پس آن چه به قَدَر و اندازه خَلق شده ، مسبوق به عالم محو و اثبات است و آن هم خودش مسبوق به عالم لوح محفوظ است. پس اگر شخصی آنچه را كه در لوح محفوظ است ، ببيند تغييرناپذير است و اگر كسي با لوح محو و اثبات ارتباط برقرار كند اين به اميد خبر مي‌دهد که مي‌گويد آنچه را كه ما فعلاً در لوح محو و اثبات ديديم اين است و ممكن است بدا حاصل شود و كمتر یا بيشتر شود، و یا آن که اظهار بعد الاخفاء شود.

کشف محمدی(ص) معیار ارزشگذاری کشف و شهود

ممکن است این پرسش مطرح شود که ما آن چه در عالم مثال متصل یا منفصل می بینیم، از کجا بدانیم حق یا باطل ، صدق و یا کذب است؟ درستی و نادرستی این کشف و شهود را از کجا بفهمیم؟

می دانیم که ارتباطی که میان روح و فرشتگان با پیامبران (ع) برقرار شده،‌ در عالم مثال متصل نبوده است و به سخن دیگر، از مصادیق مشاهدات و مکاشفات منامیه نیست که ایشان آن چه را دیگران در خواب و رویا می دیدند در بیداری می دیدند، بلکه باید گفت که در جریان تمثل در عالم مثال منفصل بوده و در جریان تجسم و تجسد نیز در عالم ماده اتفاق می افتاده است. یعنی این رابطه تنها در حوزه ادارکی و عالم مثال متصل نبوده بلکه در عالم مثال منفصل و خارج از ادراک آن نیز بوده است.

پس اينها با مثال منفصل رابطه برقرار مي‌كنند؛ هر چند که ارتباط با عالم مثال منفصل مقدور همه نيست و بر فرض هم مقدور برخيها باشد با سهو و نسيان و خطا و خطيئه همراه است؛ لذا آنها كه اهل معرفت‌ و اهل تلاش و كوشش‌اند و توانسته اند با عالم مثال منفصل رابطه برقرار کرده و اهل كشف و شهود باشند، به اين باور رسيده و تصريح كرده و گفته اند همان طوري كه علوم حصولي که يك سلسله علوم نظريِ پيچيده است بی هیچ شک و تردیدی بايد به بديهي ختم شود وگرنه همچنان مجهول مي‌ماند؛ یعنی اگر كسي علم بديهي نداشته باشد دسترسي به نظري ندارد؛ گفته اند که پيوند نظري و ضروري (بدیهی) هم معصوم است يعني رابطه ي بين نظري و بديهي معصوم است؛ چرا آن سالك و رونده است كه اشتباه مي‌كند ولی منطق معصوم است و راهِ بديهي به نظري بالأخره به جايي ختم مي‌شود وگرنه امر باطلی است.

به سخن دیگر در علوم نظری این مطلب اثبات شده است که باید نظری به بدیهی ختم شود و یک راه معصوم به عنوان منطق وجود دارد که البته رونده آن گاهی می لغزد. در مساله کشف و شهود هم این گونه است؛ یعنی باید این کشف ما به یک کشف ختم شود که بدیهی است و یک راه هم برای رسیدن به آن است که از آن به صراط یاد می شود. کشف و شهود اگر مطابق آن کشف و شهودی محمدی(ص) و اهل بیت(ع) باشد در آن صورت مطابق واقع و حق خواهد بود. پس كشف و شهود معصوم(ع) به منزله ي بديهي است، و كشف و شهود غير معصوم به منزله ي نظري است .پس باید این كشف و شهود ما به كشف و شهود معصوم (ع) عرضه شود.

پس سر نیاز ما به معصوم(ع) برای این است که اگر بخواهیم کشف و شهود خودمان را حل کنیم و آن را به بدیهی برسانیم باید از کشف و شهود معصوم(ع) بهره بریم.

از آن چه گفته شد معلوم می شود که عالم مثال متّصل است در حوزه ي ادراكي بشر است. پس اگر آن فرشته از بالا در درون انسان متمثّل شد تنها او در می یابد و اگر عالم مثال منفصل باشد که بیرون از ماست و یک عالم مستقلی است، آن وجود عالم مثالی بدون وجود ما هم برای فرشتگان است.

در هنگامی که به عالم مثال متصل یعنی حوزه ادراکی تمثل یافت ممکن است شک و شبهه ای باشد؛ اما اگر به مثال منفصل رابطه برقرار کند او ديگر يقيناً معصوم است و هيچ اشتباهي در آن نيست.

در هنگامی که به مثال متصل رابطه برقرار شود چون در حوزه ادراکی شخص است این تمثل برای اوست. پس اگر حرف زده شايد زبانش همين طور عادي بوده و ديگري حرفش را نمي‌شنيد. مثلا اگر كسي همراه مريم(س) بود و او داشت حرف مي‌زد، شاید نشانه هایش را می دید ولی حرف زدن او را نمی شنید؛ چون مثل آدمي است كه خوابيده و خواب می بیند و دارد حرف مي‌زند و كسي كه در كنار اوست بيدار است ولی حرف او را كه نمي‌شنود ؛ زیرا حرف زدنش حرفِ مثالي و شنيدنش با سامعه ي مثالي است و هم چنین هر کار دیگری که انجام گرفته است در عالم مثال بوده است. از جمله نفخ او نفخ مثالي و انتفاخ اين انتفاخ مثالي بود ؛ منتها چون عالم مثال با عالم طبيعت ارتباط دارد در عالم طبيعتش نیز اثر گذاشته است؛‌چنان که شما مي‌بينيد كسي خواب بد مي‌بيند هراسناك از خواب برمي‌خيزد در حالي كه عرق‌كرده است. با آن که در اتاق امن خوابيده است ولی هراسان و خوفناک است؛ یا این که در خواب عملی را انجام می دهد و در طبیعت و ماده تغییر رخ می دهد و مثلا محتلم می شود و منی از او خارج شده و غسل احتلام بر گردنش می آید. عالم برزخ هم این گونه است یعنی عوالم در یک دیگر تاثیر می گذارند؛ همان گونه که عالم مثال متصل و دیدن رویا در خواب موجب احتلام می شود و اين كسي كه مُحتلم مي‌شود يك چيز ديگري را مي‌بيند بعد مي‌بيند جامه او خيس شده است. پس میان عوالم ارتباط است. همین ارتباط میان عالم مثال منفصل برزخ با عالم ماده و طبیعت است و اين طور نيست كه رابطه بين طبيعت و مثال گسيخته باشد.

این ارتباط را ما بارها خود تجربه کرده ایم و یا در آیات و روایات به پرداخته شده است. از جمله ارتباطی که میان عالم مردگان و عالم ماده است و رفتار ما در آن جا تاثیر می گذارد و یا آنان با ما ارتباط برقرار می کنند و خواسته هایی را مطرح می نمایند.

همان گونه که زندگی روزانه ما در خواب های ما اثر می گذارد هم چنین نحو زندگی ما در دنیا در آخرت و عالم برزخ و مثال منفصل تاثیر گذارد است؛ به ویژه آن که میان خواب و مردن یک رابطه تنگاتنگی است.(زمر، آیه 42) از این رو گفته «كما تعيشون تموتون»؛ باید گفت «كما تعيشون تنامون» هر طوري كه زندگي مي‌كنيم می خوابیم و خواب می بینم. پس زندگی روز مره ما در خواب و پس از مرگ ما اثر گذار است. از این روست که یکی خواب خوب و یکی خواب بد می بیند و يكي اضغاث احلام مي‌بيند و يكي حق مي‌بيند.

البته باید توجه داشت که مثال متّصل احياناً اشتباه‌پذير است؛ ولي مثال منفصل كارِ خدا و از مصادیق خلق است و اشتباه پذیر نیست. اما آن چه از آیات 16 و 17 سوره مریم به دست می آید، آن است که این ارتباط در عالم مثال متصل مریم(س) بوده است نه در عالم مثال منفصل او. این همانند همان خواب دیدن است که حالت منامیه نیز می گویند. اگر ارتباط در عالم مثال متصل در خواب اثر در عالم طبیعت می گذارد و مثلا انسان محتلم می شود، در حالتی که در بیداری این حالت دست بدهد به طور طیعی تاثیر خود را خواهد گذاشت. از این روست که نفخ در عالم مثال متصل موجب تاثیر در طبیعت مریم(س) و بارداری او شد.

فقدان قطع و جزم به سبب بی اعتقادی به عوالم

اگر بخواهیم از آثار اعتقاد به عوالمی چون عالم مثال متصل و منفصل در زندگی بشر بگویم، باید به آثار آن در پذیرش قطع و یقین و عدم آن سخن بگوییم. آنهایی كه نظير متفكّران مادّي واقعاً به تجرّد روح معتقد نيستند، گرفتار سفسطه و شكّ‌اند. البته برخيها به آن اقرار کرده و در سخنانشان تصريح مي‌كنند . ابايي هم از اين كار ندارند؛ با آن که نتیجه آن خواهد بود که رابطه انسان با واقعيّت كلاً قطع است و باید بپذیرند که ما از واقع و جهان بیرون و خارج از ادارک خودمان هيچ خبري نداريم مگر همان مقداري كه در حوزه ي ادراك ماست؛ زیرا ما با اين مجاري حواسّ پنج‌گانه با عالم طبيعت ارتباط داريم یعنی مَس مي‌كنيم، مي‌بينيم، مي‌شنويم، مي‌چشيم و استشمام مي‌كنيم . اين امور كه عوارض و كيفيّات‌اند وارد دستگاه ادراكي ما مي‌شوند و چون دستگاه ادراكي ما از نظر آنان كلاً مادي است وقتي اين كيفيّات از بيرون به فضاي درون مي‌آيد از كانالهاي پنج‌گانه عبور مي‌كند و اين كانالهاي پنج‌گانه همگی مادي‌اند. پس وقتي چيزي از اين كانال بخواهد بگذرد ، هم در اين كانال و مجرا اثر مي‌گذارد و هم از اين كانال و مجرا اثر مي‌پذيرد؛ زیرا اينها معبَر خاص نيستند و براي او يك سلسله اعصاب مادي است و وقتی موجود مادي معبر يك سلسله كيفيات بود ، يك تعامل متقابلي بين اين اعصاب یعنی اين كانال با اين عابر هست. پس اين خصوصيّتهاي دست‌خورده و تعامل‌يافته با كانال، به دستگاه بالا كه تصميم‌گيرنده‌اند مي‌رسند و آن دستگاه تصميم‌گيرنده وقتي بخواهد نظر و فتوا درباره ي چيزي بدهد فتوا مي‌دهد كه این محصول، تعامل كيفيات از خارج آمده با كانال دروني اوست و اين از كيفيات دست‌نخورده خبر ندارد. پس اين اصلاً نمي‌داند حرارت يعني چه؟ برودت يعني چه؟ ترشي و شيريني يعني چه؟ حتی اگر این شخص دستش را روی بخاري گذاشته و حرارت را احساس كرده باشد، ولی اين حرارت به وسيله ي نيروي لامسه به دستگاه مغز او مي‌رسد. پس وقتي اين كيفيت گرم بخواهد برسد از اين كانال عبور مي‌كند و يك تعامل متقابلي بين اين اعصاب لامسه با اين حرارت ملموس است. وقتي تعامل شد چيزي اعصاب به آنها داد، و چيزي آنها به اعصاب دادند، در این حالت جمع‌بندي‌ شده‌اش به آن مغز مي‌رسد. پس اگر آن مغز بخواهد درباره ي حرارت فتوا بدهد مي‌گويد اين كه فعلاً نزد من است از معناي حرارت اين است اما واقعش دست‌نخورده همين است يا نه؟ من درباره آن چیزی نمی دانم و راهی برای شناخت حق و باطل و درست و نادرستی ادارک خود نمی دانم.

پس آن که منکر عوالم مثال و مانند آن است ناچاراست به سفسطه اعتقاد پیدا کند و بگوید: ما در واقع از واقع خبر نداريم و شكّاكيم.

اما اما اگر ما گفتيم آن كه مي‌گيرد روح مجرّد است و حواس حتي در مرحله ي لمس از تجرّد ولو تجرّد ضعيف برخوردار بوده و به اينها امين‌الله‌ عمل می کنند و آنچه را در خارج به اينها رسيده است عين همان را تحويل مراحل بالاتر مي‌دهند؛ لذا قوّه ي واهمه مي‌تواند بگويد حرارت يعني چه؟ قوّه ي خيال مي‌تواند بگويد حرارت يعني چه؟ قوّه ي عاقله مي‌تواند بگويد حرارت يعني چه؟ پس هر كدام در حدّ خاصّ خودشان با واقع ارتباط دارند، هر چند که گاهي هم اشتباه مي‌كنند ولی در نهایت به بديهي ختم مي‌شود.

پس کسی که به روج مجرد و به روح انسانی اعتقاد دارد می گوید اين مسير مجرّد بود و هيچ تأثير و تأثّري مهم و اساسی که واقعیت را تغییر دهد میان ماده و مجرّد نيست.(نگاه کنید: تفسیر آیت الله جوادی آملی در ذیل آیات 16 و 17 سوره مریم)

تفاوت سحر و معجزه

از دیگر آثار این بحث را می توان در مساله شناخت سحر و معجزه ردگیری کرد. ساحران در هنگام تصرف، تصرفاتی را در عوالم مثال متصل دارند به گونه ای که انسان گمان می کند که واقعیت را می بیند. در داستان حضرت موسی(ع) و ساحران، آن حضرت وقتی دید که ریسمان ها برای مردم مار شد و از این ترسید که این مردم نتوانند میان سحر و معجزه تفاوت را درک کنند و واقعیت برای آنان آشکار شود.

از آیه به دست می آید که آن حضرت(ع) از سحر نترسید بلکه از جهل آنان ترسید که نتوانند تفاوت میان سحر و معجزه را درک کنند؛ زیرا وقتی انسان کشف و شهودی بر اساس حق و ارایه آن داشته باشد، جایی برای شک نخواهد بود؛ زیرا شک در قوه ذهن و ادراک بشری رخ می دهد و این ها خارج را می ببیند. از این روست که حضرت اميرمومنان(ع) در نهج البلاغه فرمودند: «مَا شَكَكْتُ في الْحَقِ‏ّ مُذْأُرِيتُهُ؛ از زمانی که حق به من ارایه شد و آن را دیدم در آن شک نکردم.

پس حضرت موسی(ع) هم شک نکرد و نترسید و آن چه در آیه 67 سوره طه آمده است به دلیل همان ترس از جهالت مردمان و عدم تفکیک میان سحر و معجزه است. امیرمنان علی(ع) در این باره می فرماید: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَي خِيفَةً عَلَي نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ؛ موسی بر نفس خودش هراسان نشد بلکه بر غلبه جهل و ضلالت بر مردم نگران بود که نتوانند بين معجزه و سِحر تشخيص بدهند. (نهج‌البلاغه، خطبه 4)همین ترس را خداوند از مریم(ص) نقل می کند.

سحر تصرف در قوه ادراکی شخص است به گونه ای که واقعیت را به گونه ای دیگر ببیند در حالی که معجزه تصرف در خارج است نه در قوه ادراکی بشر. از این روست که عصا موسی(ع) وقتی مار می شود، سحر را از میان می برد و تنها ابزارهای سحر را نمی خورد بلکه خود سحر را از میان می برد و مردم با حقیقت آشنا می شوند که ساحران در قوه ادراکی آنان تصرف کرده اند؛ چنان که جنیان نیز گاه در افراد مجنون این گونه تصرف می کنند و چیزهای دروغین را به عنوان حقایق و واقعیت به آنان نشان می دهند.

سخن درباره آثار تمثل در زندگی بشر بسیار است ولی از آن جایی که سخن پیرامون همه ابعاد از حوصله این مقاله بیرون است به همین میزان بسنده می شود.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا