ملاک عقل و جهل از نظر امام حسن(ع)
به مناسبت 15 رمضان سالروز ولادت کریم اهل بیت(ع)
شناخت شخصیت، به انسان کمک میکند تا بهتر موقعیت خود را در میان افراد جامعه درک کند. هر انسانی باید بکوشد تا افزون بر شناخت شخصیت دیگران، روشهایی را نیز برای شناخت خود از منظر دیگران به دست آورد تا با ارزیابی داشتهها و نداشتهها بتواند مسیر کمالی را بهتر بپیماید. هر چند که هر انسانی نسبت به خودش آگاه و بصیر است و میداند که دارای چه شخصیتی است، اما دانش وی نسبت به اینکه دیگران درباره شخصیت او چگونه میاندیشند بسیار محدود و اندک است.
البته باید توجه داشت که آنچه اساسی است، درک درست از هستی و اهداف آن و برآورد میزان درستی افکار و رفتارش نسبت به آن است؛ اما نمیتوان تحلیل دیگران را نسبت به شخصیت خود نادیده گرفت. نکته مهم دیگر آن است که ما چه تصوری از حقایق هستی و معیارها و ملاکهای واقعی زندگی سالم و شخصیت سالم داریم؟ اینجاست که برای تحلیل شخصیت خود و موقعیت آن نسبت به حقایق یعنی همان صراط مستقیم زندگی باید به معیارهائی مراجعه کنیم که در آموزههای وحیانی از طریق پیشوایان بیان شده است. یکی از این پیشوایان امام حسن مجتبی(ع) است. مراجعه به دید گاههای آن حضرت برای کسب معیارها از جمله معیار زیرکی و حماقت به ما کمک میکند که مسیر درست و راست را بشناسیم و براساس آن شخصیت خود و دیگران را ارزیابی کرده و اجازه ندهیم تا قضاوت و داوریهای نادرست دیگران مسیر و سبک زندگی ما را دگرگون سازد.
معیارهایی برای شناخت شخصیت
هر انسانی با مجموعهای پیچیده از اندیشهها، پندارها، باورها، نگرشها و بینشها، زندگی خود را تعریف کرده و میسازد. این مجموعه در حقیقت همان فلسفه زندگی هر انسانی است که در سبک زندگی او نمود مییابد. سبک زندگی هر انسانی چیزی جز فلسفه زندگی او نیست.
ارتباط سبک زندگی با فلسفه زندگی چنان استوار است که میان آنها رابطه علی و معلولی برقرار است. البته این ارتباط از سوی سبک زندگی بیشتر است؛ زیرا معلول در حقیقت بیانگر کامل و تمام علت است.
تأکید بر این نکته اخیر از آن رو صورت میگیرد که بسیاری از مردم آنچه را میشناسند و میدانند و یا میگویند، واقعا باور ندارند؛ اما آنچه را عمل میکنند همان باورهای قطعی آنان است مگر آنکه در شرایط استثنايی قرار گیرند. پس انسانها به طور طبیعی و در شرایط معمولی و عادی همان را ارائه میدهند که بدان باور دارند. این باورها گاه حتی برخلاف شناختها و دانشهای آنان است؛ زیرا این گونه نیست که هر شناختی به باور تبدیل شده باشد، بلکه انسانها برخلاف حتی شناخت قطعی و یقینی خود، باوری دیگر دارند که اعتقادات و نگرشهای آنان را شکل میدهد. از این رو خداوند در آیه 14 سوره نمل میفرماید: با آنکه به آن معجزات روشن یقین قطعی داشتند، ولی از روی ظلم به انکار آن پرداختند.
بنابراین، برای شناخت افراد و فلسفه زندگی آنان بهتر است به سبک زندگی آنان توجه شود؛ زیرا سبک زندگی هر شخصی بیانگر فلسفه زندگی اوست که واقعاً به آن باور داشته و ایمان و عزم او را همراهی میکند. برای شناخت شخصیت هر کسی باید به سبک زندگی او پرداخت و آن را تحلیل و ارزیابی کرد.
ازنظر قرآن هر انسانی نه براساس شناختها بلکه براساس باورهایی زندگی و عمل میکند که شخصیت و شاکله وجودی او را میسازد. بنابراین، سبک زندگی هر انسانی گواه روشنی از شخصیت و شاکله وجودی اوست و میتوان با تحلیل آن، فلسفه زندگی واقعی او را دریافت هرچند که آن را نهان کرده و منافقانه طوری دیگر به نمایش گذاشته و یا گزارش میکند. (اسراء، آیه84؛ محمد، آیه30)
همچنین نیازمند آن هستیم تا شخصیت خود را نیز براساس معیارهای انسان کامل و سالم ارزیابی و تحلیل کنیم. هر انسانی بهطور طبیعی از شخصیت و ویژگیهای شخصیتی خود آگاه است و هیچکسی چون خودش نسبت به حقایق شخصیتی او آگاهتر نیست. (قیامت، آیه14) اما این به تنهایی برای داشتن یک زندگی خوب و سالم و کامل کافی نیست؛ بلکه لازم است تا انسان معیارهایی را داشته باشد تا براساس آن به ارزیابی موقعیت و وضعیت خود نسبت به زندگی سالم و خوب بپردازد.
این معیارها میتواند همان نگاه مردم به شخص و شخصیت باشد. به این معنا که ما نگاه کنیم که اکثریت مردم نسبت به ما چگونه میاندیشند و ما را چگونه ارزیابی کرده و چه نمرهای را برای ما میدهند؟ آیا ما را انسانی متعادل و هنجاری میدانند یا انسانی نامتعادل و دارای رفتارهای نابهنجار میشناسند؟ آیا ازنظر مردم، انسانی موفق هستیم یا آنکه در زندگی موفق نبوده و مثلا از اختلال در شخصیت رنج میبریم؟به نظر میرسد مردم یکی از بهترین داوران برای تشخیص وضعیت شخصیت درست و سالم و متعادل باشند؛ اما آیا واقعا چنین است؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت که مردم میتوانند یکی از بهترین داوران باشند، به شرط آنکه معیارهایی درست در اختیار داشته باشند و از معیارهای حق دور نباشند؟ ممکن است گفته شود، مگر مردم حق نیستند و همراهی اکثریت به معنای حقانیت نیست؟ شکی نیست که اکثریت میتواند حق یا باطل باشد و هیچگاه اکثریت به معنای حقانیت و اقلیت به معنای باطل بودن نیست. معیارهای حق را میبایست در جایی دیگر جستوجو کرد.
از نظر اسلام، عقل و وحی دو کاشف از حقایق است. البته عقلی که در اینجا مراد است عقل کاملی است که از هوی و هوس و غضب و شهوت رهیده باشد؛ وگرنه عقل گرفتار در اوهام شهوت و غضب و خشم انسانی، نمیتواند کاشف حقیقت باشد؛ زیرا خواستههای نفسانی حقیقتی را میسازد که باطل است.
باتوجه به مشکلاتی که برای عقل برای کشف حقیقت وجود دارد، تنها راه باقیمانده، وحی است که از طریق انسانهای معصوم به جامعه انسانی انتقال مییابد. انسانهای معصوم میتوانند حقایق را چنانکه از خدا نشأت گرفته (بقره، آیه147؛ آل عمران، آیه60) به ما انتقال دهند. آنان میتوانند فلسفه راستین زندگی و هدف اصلی آفرینش را تبیین کنند و براساس آن نشان دهند که انسان سالم کیست؟ و چه کسی دارای شخصیت سالم است؟
آموزههای وحیانی اسلام در حقیقت در پاسخ به این پرسشها نزول یافته است. قرآن تلاش دارد تا حقیقت فلسفه زندگی را تبیین کند و نشان دهد چه کسی براساس چه معیارهایی دارای تعادل و سلامت شخصیت است و چه کسی این گونه نیست؟
ملاک زیرکی و حماقت اشخاص
یکی از معیارهای مهم در زندگی انسان و تبیین شخصیت سالم و متعادل، ملاک عقلانیت و زیرکی و حماقت است. هر انسانی میخواهد بداند که شخص عاقل و زیرک و باهوش و کیس کیست؟ براساس چه ملاک و معیاری میتوانددریافت که واقعا شخص سفیه و احمق است یاعاقل و زیرک است؟
تاکید بر این معیار از میان معیارهای مهم دیگر در زندگی از آن روست که انسانیت انسان را در عقل و جهل (حماقت و سفاهت) او نهفته است. اگر انسانی برخوردار از عقل باشد در حقیقت انسان است وگرنه او را میبایست از دایره انسان و انسانیت بیرون دانست. اصولا زندگی انسان با عقل، معنا مییابد و این عقل است که انسان را در چنین جایگاه کرامت و شرافت نشانده است.
عدهای از مردم، خود را عاقل و دیگران را احمق و سفیه میدانند. خداوند در آیات قرآنی بیان میکند که مخالفان پیامبران همواره خود را عاقل و پیامبران را سفیه میدانستند. در دوره پیامبر(ص) مشرکان و کافران، مومنان اندکی که پیرامون پیامبر(ص) جمع شده بودند را سفیه میدانستند و آنان را بیخردانی میشمردند که به جای مسیر عقل و عقلانیت و اصلاحات، مسیر باطلی را در پیش گرفتهاند. (بقره، آیه 13) در حالی که سفیه و بیخرد واقعی خود آنها بودند که از راه حق و عقلانی دور شده و گرایش به خرافات و اوهام پیدا کرده بودند. (بقره، آیه 130)
هر کسی بر اساس فلسفه زندگی خود هستی و دنیا را تحلیل کرده و رفتار میکند. اگر انسانی خدا و معاد را کنار بگذارد و برای دنیا اصالت قایل شود، چنین انسانی گرایش به آخرت و زهدورزی را سفاهت میداند و بهرهمندی و تلذذ از لذات مادی و دنیوی را عقلانیت محض میشمارد؛ اما اگر فلسفه زندگی او بر این چارچوب باشد که خدا و معادی است و انسان بیهوده آفریده نشده است و دنیا تنها گذرگاهی به سوی آخرت است، آنگاه شیوه و سبک زندگی او تغییر میکند و غرق شدن در لذات دنیوی و مادی را جز سفاهت و بیخردی نمیشمارد.بنابراین، باید گفت که معنای زندگی با فلسفه زندگی دگرگون میشود و معیارها نیز به تبع آن جابهجا و دگرگون میشود. آموزههای وحیانی بر آن است تا تصویری روشن از هستی و حقایق آن به دست دهد تا براساس آن سبک زندگی را تحت تاثیر خود قرار دهد.
از نظر آموزههای اسلامی، عاقل و احمق براساس فلسفه زندگی اسلامی غیر از عاقل و احمقی است که براساس فلسفه زندگی غیراسلامی زندگی خود را تعریف کرده و میسازد.
امام حسن مجتبی(ع) به عنوان پیشوای معصوم(ع) که جز به حق سخن نمیگوید در تبیین عاقل و احمق میفرماید: ایها الناس! ان اکیس الکیس، التقی؛و احمق الحمق، الفجور؛ ای مردم! زیرکترین مردمان پرهیزگار و متقی و احمقترین آنان، فاجر است. (فرهنگ سخنان امام حسن(ع) ص 430)
در این معیاری که امام حسن(ع) برای عقلانیت و حماقت انسانها ارایه میدهد به وضوح این معنا اثبات میشود که اخلاق و تقوا مهمترین ویژگی انسان است؛ زیرا ایشان عقل و حماقت را به تقوا و فجور ارتباط داده که در حوزه اخلاق و رفتارهای اجتماعی قرار دارد. از نظر امام حسن(ع) عقلانیت انسان را باید در رفتارهای هنجاری و اخلاقی جستوجو کرد و کسی که رفتارهای نابهنجار دارد و از فضایل اخلاقی دورمانده و گرفتار فجور و بیتقوایی است در حقیقت، انسانی احمق و فاقد عقلانیت است.
میدانیم که اصول اخلاقی با کاشفیت عقل ارتباط تنگاتنگی دارد. عقل انسانی به عنوان کاشف حقایق، وقتی هستی را مینگرد و میشناسد درمییابد که جهان هستی بر مدار و محور عدالت سامان یافته است. عدالت آن است که هر چیزی در جای مناسب خود قرار داده شود. این جای مناسب همان جایی است که خداوند بر آن قرار داده است. پس اگر کوچکترین تغییری در موضع و جایگاه چیزی پیش آید، از مدار و محور عدل خارج شده و در حق او ظلم شده است. انسان به عنوان موجودی عاقل نه تنها باید هر چیزی را در جای مناسب آن قرار دهد بلکه باید بکوشد تا اگر چیزی از مدار عدل و حق خارج شده آن را در جای حق و عدل خود قرار دهد. پس اعطای حق هر صاحب حقی نیز عدالتی است که انسان موظف و مکلف به انجام و اجرای آن است.
اینجاست که عقل در حوزه نظر با شناخت حقیقتی به نام عدالت، میکوشد تا در مقام عقل عملی بایدهایی را تعریف کند که احقاق حق هر صاحب حقی شود و عدالت تحقق یابد. اینگونه است که پس از کشف این حقیقت، بایدهای اخلاقی، حسن عدالت و قبح ظلم را بیان میکند.
پس این عقل انسانی است که خواهان عدالت براساس شناخت حق و عدل است. هرگونه خروج از این دایره و معیار به معنای بیتقوایی و فجور تلقی میشود. پس اگر انسانی، فجور و بیتقوایی میکند در حقیقت برخلاف شناخت و فرمان عقل رفتار کرده است و این رفتار نابهنجار و فجورآمیز، بهترین گواه بر بیخردی و سفاهت و حماقت شخص است.
اما اگر انسانی دارای تقوا باشد و بر مدار عدالت و حقانیت رفتار کند، نشان میدهد که از عقل برخوردار بوده و به درستی آن را در زندگیاش به کار گرفته است.
به سخن دیگر، برای شناخت عاقل و احمق میبایست به رفتارهای او توجه داشت و آن را تحلیل و ارزیابی کرد. اگر رفتارهایش مبتنی بر اصول اخلاقی بویژه عدالت باشد چنین شخصی به سبب تقوایی که در پیش گرفته نشان میدهد که انسانی عاقل است، اما اگر رفتاری ضداخلاقی داشته باشد و ظلم و فجور و بیتقوایی در زندگی او نمایان باشد، چنین شخصی احمق قلمداد میشود که از خرد سودی نبرده است.
امام حسن مجتبی(ع) در سخنی دیگر میفرماید: اشد منالمصیبه سوءالخلق؛ بداخلاقی از هر مصیبت و بلایی سختتر است. (همان ص40)
از نظر امام(ع) بداخلاقی بدترین مصیبت انسان است؛ زیرا انسانی که گرفتار بداخلاقی است از هیچ نعمتی سود نمیبرد. آنچه حقیقت انسان را معنا میکند خوشخویی است و بداخلاقی نشان میدهد که شخص گرفتار حماقت است و حماقت بدترین مصیبت برای انسان است.
امام علی(ع) فرمودند: هیچ تنهایی وحشتناکتر از بدخلقی نیست. (غررالحکم ج1 ص336) کسی که بدخلق است از عقلانیت به دور است و همین موجب میشود تا از جامعه انسانی رانده شود و گرفتار وحشت تنهایی شده و نتواند در مسیر تعامل و ارتباط سازنده با مردم قرار گیرد. در حالی که انسان عاقل با خوش خویی خود، هم زندگی را بر خود آسان میکند و هم از دیگران بهره میبرد و با انس با ایشان راه پیشرفت و کمال را میپیماید. حضرت صادق(ع) میفرماید: خوشخلقی مایه آسانی امور و موجب شادی در زندگی است. (سنن النبی، ص33)
انسان بداخلاق، از حیث روانشناختی در زندگی، افسرده و فاقد آرامش روحی و روانی و از حیث جامعه شناختی در کارهایش با شکست مواجه شده و پیدرپی موجبات ناراحتی خود و اطرافیان و سلب آسایش دیگران را فراهم میسازد.
اگر ز دست بلا بر فلک رود بد خوی
ز دست خوی بد خویش در بلا باشد
شخص بداخلاق، بزرگی و عزت را از کف میدهد، لذت و شیرینی و طعم زیبای زندگی را به تلخی مبدل میکند، دوستان و رفیقان خود را از دست میدهد، به شمار دشمنان خود میافزاید و روزی و رزق الهی خود را با بداخلاقی خویش، کاهش میدهد. (همان، ص 337 و 338). از اینرو پیامبر(ص) سرمنشأ بداخلاقی را در نهایت به نادانی و عدم درک صحیح برمیگرداند. (همان)
خداوند در آیات قرآنی، انسان متعادل از نظر شخصیت را کسی میداند که در زندگی خویش تقوا را مراعات میکند و از فجور پرهیز میکند؛ زیرا عقل و وحی به او کمک میکند تا حق و عدالت را بشناسد و به سمت و سوی پسندیدهها و نیکیها برود و از بدیها و ظلم و فجور و بیعدالتی و بیتقوایی پرهیز کند. انسان کامل و متعادل از نظر شخصیت همان گونه که خداوند آفریده، انسانی خردمند است اما کسی که عقل خود را با هواهای نفسانی دفع میکند و فتیله نورانیت آن را پایین میکشد به خود ظلم میکند و زمینه شقاوت ابدی و بدبختی خود را با حماقت فراهم میآورد. (شمس، آیات 7 تا 12)
بنابراین، اگر بخواهیم عاقل و احمق واقعی را بشناسیم باید به سبک زندگی افراد توجه کنیم تا دریابیم تا چه اندازه با تقوا یا بیتقوا هستند. به هر میزان که شخص دارای تقوا باشد به همان میزان از عقلانیت سود برده و از سلامت شخصیت بهرهمند است و به همان میزان بیتقوایی و گرفتاری در فجور، میتوان از حماقت و سفاهت شخص آگاه شد. از اینرو خداوند ملاک کرامت انسانی را تقوا دانسته است که بیانگر میزان عقلانیت شخص و سلامت شخصیت اوست. (حجرات، آیه 13)