اعتقادی - کلامیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمقالات

اشتياق عبوديت و كشش ربوبيت

انسان در جهاني پر آشوب زندگي مي كند. هر چيزي وي را به سوي خود مي خواند. عواملي كه بر ذات او از هر سو فشار مي آورد، بيش از توان اوست. از هر سو كشش و جاذبه اي است. از اين روست كه هماره حالات متضاد و متناقضي به خود مي گيرد. گاه به چيزي گرايش مي يابد و جز آن نمي خواهد و همه چيز را به كناري مي نهد و گاه ديگر، چيز ديگري را كه نقيض آن است را مي جويد و نسبت به محبوب پيشين خويش بيزاري و نفرت مي ورزد.

تفاوت حال وحالات و هم چنين مطلوب و محبوب بشر را مي بايست در اموري چند از جمله حلاوت و شيريني چشش يافت؛ زيرا هر گاه چيزي نيازي از نيازهايش را پاسخ دهد و شيريني آن را بچشد به ان متمايل و گرايش مي يابد.

از آن جايي كه نخستين چيزي كه در انسان رشد مي يابد امور مادي و حسي است، پاسخ هاي حسي و مادي كه

به اين خواسته هاي حسي داده مي شود، شيرين و جذب كننده است. كودك پيش از هر چيزي نياز غذايي را درك و حس مي كند؛ از اين روست كه به سوي هر كسي كه لقمه اي به دهانش گذارد كشش مي يابد و گرايش پيدا مي كند. آن گاه نياز امنيت است كه او را به خود مي خواند و آغوش گرم و نرمي كه او را نوازش كند برايش عزيز و گرانمايه است.

انسان اين گونه و درچنين شرايطي رشد مي يابد. از اين روست كه مفهوم عشق و محبت را در پاسخ به نيازهاي خويش مي يابد. پس كسي كه به او غذايي مي دهد و يا ترس وي را ايمني مي بخشد ، محبوب و معشوق مي شود.

نقش شناخت در تغيير اشتياق

هر چه انسان بزرگ تر مي شود و رشد مي يابد ، دامنه نيازها و گستره خواسته هايش فزوني مي يابد و به همان اندازه دايره مفهومي عشق و محبت نيز گسترده تر و افزايش پيدا مي كند.

در زماني در كنار رشد جسمي ،‌ اموري ديگر در وي رشد پيدا مي كند كه عقل يكي از آن هاست. عقل و قلب به وي كمك مي كند كه نسبت به خود و محيط شناخت جديدي پيدا كند و دايره خواسته ها و نيازهايش با توجه به دايره شناختي افزايش و توسعه يابد. از آن زمان است كه شناخت هايش ، نيازهاي جديدي را براي او مشخص و تحميل مي كند. قلب كمك مي كند تا دايره شناخت از امور جزيي به امور كلي كشيده و گسترده شود. اين گونه است كه ديگر نيازها و خواسته هايش رنگ و رويي ديگر مي يابد و شوق و اشتياق به اموري ديگر پيدا مي كند كه پيش از اين در دايره خواسته ها و نيازهايش نمي گنجيد.

اگر تا پيش از اين به امور جزيي اشتياق نشان مي داد و براي غذايي گريه مي كرد و حرص مي زد، اكنون با افزايش شناخت نسبت به خود و محيط ، به امور كلي اشتياق نشان مي دهد و اموري ديگر دغدغه روحي و فكري وي مي شود.

همان اندازه كه پاسخ هاي جزيي او را به شوق مي آورد و چشيدن غذايي او را معتاد مي كرد و عشق و محبت را براي وي در قالب آن تصوير و ترسيم مي كرد؛ اكنون با شناخت هاي جديد، نيازهاي تازه اي پيدا كرده است و پاسخ هاي جديد او را مجذوب خود ساخته است. به عنوان مثال اكنون خواندن كتابي او را به وجد مي آورد و شنيدن پاسخي از كتابي او را به سر شوق مي آورد. با آن كه بهترين غذا را در كنار خود دارد و مادر اين نخستين پناهگاه امنيت و آسايش و آرامش و بهترين وكامل ترين غذا جسم و روان وي در كنار اوست، با اين همه او را نمي بيند و از او غافل مي شود و تنها كتاب است كه وي را به خود مشغول مي دارد و مجذوب خود مي سازد.

اكنون شوق و اشتياق وي به كتابي كه پاسخ به نيازهاي روحي و رواني وي را مي دهد ، بيش از اشتياق به شير مادر و مادر است و با آن كه بهترين غذا بر سر سفره اش گذاشته شده ملتفت و متوجه آن نيست و شامه اش را تحريك نمي كند. آن چه اكنون شامه او را تحريك مي كند حلاوت و شيريني پاسخ به پرسش و نيازي است كه در لا به لاي كلمات و واژگاني كتابي مي يابد.

هر چه رشد و كمال در وي تقويت مي شود و شناخت وي نسبت به جهان فزوني مي يابد، اشتياق و شوق وي نيز نسبت به مسايل دگرگون مي شود. زماني مي رسد كه همه آن چيزهايي كه در پيرامون اوست ديگر او را به خود جلب و جذب نمي كند و شوق و رغبتي در وي بر نمي انگيزد. اين زماني است كه در مقام حيرت مي نشيند و خواهان ناديده ها و ناشنيده ها و نادست يافتني ها مي شود.

چوشش شيريني عبوديت

انسان تا زماني كه اسير كشش هاي محيطي است، محاط به ماده و جاذبه هاي آن است. امور دنيوي و مادي به سبب الفت با كالبد انساني و سازگاري با روان و نفس آدمي ، انسان را از هر سو به سوي خويش مي كشد و جاذبه هاي آن آدمي را محو خود مي سازد. اين گونه است كه همه ماده از درون و بيرون بر روح و جان آدمي فشار مضاعف مي آورد تا در مسير پاسخ به خواسته هاي نفساني وي باشد. اين كشش درون و بيرون براي آدمي امري طبيعي و عادي است؛ زيرا هم پاسخ به نخستين نيازهاي اوست و هم آن كه شيريني و حلاوت آن را چشيده است.

اگر بخواهيم وضعيت ادمي را نسبت به امور مادي و دنيوي ترسيم كنيم مي بايست به شيوه شرط هاي پاولوف اشاره كنيم. سگي كه همراه با غذايي صداي زنگي را شنيده باشد به آن عادت مي كند و هرگاه صداي زنگ را بشنود به طور طبيعي و ناخودآگاه و ناخواسته ، بزاق دهانش ترشح مي كند. انسان نيز اين گونه است كه نسبت به دنيا و امور مادي و دنيوي شرطي شده است و ناخواسته نسبت به آن واكنش نشان مي دهد و شوق و اشتياق به دست يابي به ان در وي موج مي زند.

از آن جايي كه انسان شيرين و حلاوت ايمان و امور معنوي را نچشيده است نمي تواند، نسبت به آن اشتياق و ميل شديدي را نشان دهد. خداوند براي اين كه به انسان حلاوت معنويات را بچشاند، از راه مهر و محبت مادري در گام نخست وارد مي شود و در گام بعد در امور باطني و غير مادي ديگر آن را به تجربه مي گذارد ؛ چنان كه در مطالعه كتابي اين شيريني را به وي مي چشاند.

با اين همه چون هر يك از امور غير مادي كه شخص تا كنون آن را تجربه كرده است حالتي برزخي داشته است و نيمي ازآن مرتبط به ماده و نيمي ديگر غير ماده بوده است ، نمي تواند درك درست و شناخت كاملي از معنويت محض داشته باشد. از اين روست كه ذوق و اشتياق آدمي به امور معنوي صرف و محض كم تر از هر چيز ديگري است.

خداوند در يك فرآيندي اين فرصت را به بشر مي دهد تا در امور برزخي معنويت برزخي چون عبوديت برزخي را درك كند و بدان اشتياق نشان دهد. براي عادت دادن بشر، از همان روشي بهره جسته است كه ما از آن به شرطي سازي ياد مي كنيم. به اين معنا كه براي هر امر معنوي كه بدان گرايش مي يابيم پاداش تركيبي از معنوي و مادي در نظر گرفته است. چنان كه اين پاداش از جهتي ديگر نيز برزخي مي باشد و شامل پاداش هاي دنيوي واخروي نيز مي باشد. بسياري از كارهايي كه ما به عنوان عبادت انجام مي دهيم در مقام عبوديت محض نيست، از اين روست با اين همه خداوند براي آن پاداش هاي مادي و معنوي و نيز دنيوي و اخروي در نظر گرفته است تا شوق و اشتياق بشربه اين دسته عبادت ها افزايش يابد.

براي نمونه مجموعه پاداش هايي كه براي نماز و يا روزه در نظر گرفته شده و در آموزه هاي قراني بدان اشاره شده است ، شامل گروهي از پاداش هاي مادي و معنوي و نيز دنيوي و اخروي است كه بيان آن مقصود اين نوشتارنيست.

انساني كه عبادتي چون نماز و روزه را انجام مي دهد به پاسخ هايي به عنوان پاداش هاي آن مي رسد و از راه آن لذت و شيريني عبادت نماز را مي چشد. از جمله مي توان به آرامشي كه براي انسان نمازگزار و يا روزه دار دست مي دهد، اشاره كرد. چنين ارامشي را نمي توان درهيچ يك از امور ديگر يافت. از اين رو، شخص ترغيب و تشويق مي شود تا براي دست يابي به چنان آرامشي كه پيش از اين از راه نمازو روزه تجربه كرده است، آن عبادت را تكراركند.

هر عبادتي از عبادت هايي كه در آموزه هاي وحياني قرآن بيان و در سنت وسيره معصومان (ع) تشريح و تبيين شده است، داراي شيريني و حلاوت خاص خود است كه آدمي را به سوي خود مي كشاند.

اين گونه است كه انساني كه اسير در بند هزاران خواسته مادي و معنوي و فشارهاي سنگين آن ها بوده است با هر عبادتي بندي را مي گشايد و شيريني چيزي تازه اي را مي چشد. با روزه گرفتن خود را از فشار دروني و بيروني خواسته هاي نفساني تغذيه تا اندازه مي رهاند و به خود اين اجازه را مي دهد كه از آن فشارها رهايي يابد و در پوشش حفاظت روزه در آيد. از آن زمان است كه به جاي آن كه شكم به او فرمان دهد كه كي و كجا و چه بخورد، خود آدمي است كه به شكم فرمان مي دهد كي و كجا و چه بخورد. اين همان معناي تقوايي است كه از راه روزه داري به دست مي ايد. بندي را از گردن و پاي خويش مي گشايد و غل و زنجيري را بر مي كند و خود مديريت خود را دردست گرفته و مهار شكم را به چنگ مي آورد.

عبادت هاي ديگر نيز هر يك اين گونه عمل مي كنند و او را از فحشاء و منكر يعني زشت هاي اشكار و نهان و نابهنجاري رفتاري و گفتاري و عملي دور مي سازند و در پوششي از تقواي خاص محافظت مي كنند. اين كاري است كه قرآن براي عبادت نماز بيان مي كند.

در حقيقت انسان از راه عبادت هايي كه انجام مي دهد، اموري را مي چشد كه تا كنون براي او قابل چشيدن و دست يابي نبوده است و از بندهايي مي رهد كه تاكنون او را از هر سو اسير كرده بودند واجازه تحرك به او نمي دادند.

بردگي و آزادي واقعي

اندك اندك در يك فرآيند تربيتي انسان را چنان پرورش مي دهد كه همت وي از غير بريده شود و به سوي خداوند منصرف شود. شوق و رغبت به دنيا و امور دنيوي كاهش و يا كاملا منقطع شود و خداوند محبوب وي شود و شوق ديدار وي در جانش نفوذ كند.

پس از آن كه نيمچه حلاوت و شيريني عبوديت را چشيد مي توان اميدوار بود كه مي تواند حلاوت عبوديت ربوبي را نيز بچشد و در مقام انسان كامل ، عبوديت خويش را تضمين كند.

اگر تاكنون شخص خود را آزاد مي دانست و هر زماني هر امر دنيوي را انجام مي داد و مي خورد و مي اشاميد و مي خوابيد و لذت هاي جنسي و جسمي خويش را پاسخ مي داد ، اكنون با چشيدن شيريني آزادي واقعي درمقام عبوديت نيمي و ناقص مي فهمد كه تاكنون عبد دنيا بوده است و از ازادي واقعي هيچ اثري در وي نبوده است؛ زيرا امور جنسي و جسمي و نيازهاي مادي بود كه وي را هر زماني كه مي خواست و در جايي به اين سو و ان سو مي كشاند و مهار وجودش را در اختيار داشت.

در حقيقت با عبوديت در مي يابد كه تاكنون برده و بند نفس و خواسته هاي نفساني اش بوده است و با عبوديت به خدا خود را از همه آن ها رهانيده است.

دست كم مي توان گفت كه پيش از اين خدايان و ارباب هاي بسياري داشته است كه او را به اين سو و آن مي كشاندند و فرمان مي دادند و اكنون دست كم يك خدا و يك ارباب دارد تا او را به كاري خاص فرمان دهد و به كار گيرد. اين همان چيزي است كه حضرت يوسف صديق (ع) به ياران در بند خويش مي گويد.

انسان با عبوديت نسبت به خدا، خود را از بنده هزاران رب نجات مي دهد و از بندگي و بردگي واقعي به آزادي مي رسد. از اين روست كه قران بندگي خداوند را عين ازادگي و بردگي هواهاي نفس را عين بردگي هزاران رب بر مي شمارد.

عبوديت محض و آزادگي كامل

براي رسيدن به عبوديت محض و آزادگي واقعي مي بايست دست به توسل و تمسك به جناب رب العالمين شد؛ زيرا رفتن به اين مقام ديگر تنها در يك فرآيند طبيعي شدني نيست بلكه نيازمند عنايت خاص ازسوي پروردگار جهانيان است.

همان گونه كه چشيدن شيريني عبوديت و آزادي واقعي ، محرك آدمي براي ادامه روند عبوديت و عبادت بوده است، نياز است كه حقيقت شيريني عبوديت محض را انسان بچشد تا شوق ديدار و اشتياق لقا و فنا آدمي را ديوانه و مجنون سازد.

در ادبيات عرفان شيعي دست يابي به اين مقام را چون مقام محبت است جز به عشق محبوب شدني نمي دانند و بر اين باورند كه تا كششي از ليلي نباشد مجنوني نخواهد بود. بر اين اساس اين مقام را مقام خواستني نمي دانند بلكه مقام دادني مي دانند. به اين معنا كه جذبه الهي است كه بايد جان را مجذوب و واله گرداند و مجنون را به خود گيرد تا حتي ناقه دنياي آدمي را نتواند به سوي فرزند نفسانيت بكشاند و بدان سو بازگرداند.

اين جاست كه سخن از كشش است نه چيز ديگر تا انسان هيچ بدلي جز محبوب نخواهد. اين همان معنايي است كه در آيات چندي به شكل : "ما تشاوون الا ان يشاء الله" بيان شده است؛ زيرا در اين مقام ديگر عبدي نيست تا اراده و خواسته اي داشته باشد بلكه همه خداست و عبد در مقام فنا همان چه را مي خواهد كه خدا خواسته است. رسيدن به مقام فنايي اين گونه نيز تنها سزاوار كساني كه مجذوب حق شده باشند و نه آن كه خود را مجذوب كرده باشند.

علامه واصل و كامل حضرت ايت الله سيد محمد حسين طباطبايي صاحب تفسير الميزان درباره اين مقام مي سرايد:

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد

از سمک تا به سحایش کشش لیلی بود

بنابراين نمي تواند به جذبه و اراده فنايي خداوند به اين مقام رسيد. به اين معنا كه نخست مي بايست "يحبهم " خداوند ايشان را دوست مي دارد، تجلي كند تا در ادامه " يحبونه " ايشان خداوند را دوست مي دارند، ظهور نمايد. چنان كه خداوند اين معنا را در آيه 54 سوره مائده بيان مي دارد كه در مقام توصيف انسان كاملي است كه ربانيون مي باشند و دين را يار و ياور مي باشند و در روايات ايشان را قومي از ايرانيان دانسته است: يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأتِى اللّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سِبيلِ اللهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ.

امام علي بن الحسين سيد الساجدين و زين العابدين در دعاي معروف خسم عشره در بيان اهل اين مقام چنين با خداي خويش مناجات مي كند:  إلهي من ذا الذي ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا ، ومن ذا الذي أنس بقربك فابتغى عنك حولا…

خداوندا!

کیست که ساغر محبت از دست تو نوش کرد وحلقه بندگی دیگری در گوش کرد ؟!

کدامین نرگس ، پای نیاز در چشمه تو شست وچشم شیفتگی به تو  ندوخت ؟

خدایا!

کدامین کهکشان بر گرد تو گشت و واله وحیران تو نگشت ؟

عزیزا!

کدا مین نیلوفر آبی به عشق تو سر فرود آورد وجاذبه مهر تو دید که به برکه گریخت ؟

معشوقا !

کدامین انسان پیشانی عشق بر خاک ربوبیت تو سائید وشیرینی تو چشید ودل به دیگری سپرد ؟

دلبرا!

کدامین پروانه ، شعله های ملتهب جمال تو دید و به ظلمت پناه برد ؟

امیدا!

کدامین یوسف به عشق رویای تو آواره نگشت ؟ کدامین یوسف در زیر سر پناه تو به زلیخا پناه داد ؟

شاهدا!

کدامین موسی در کوره طور گداخته شد حضور رقیب تو را دوام آورد ؟

ربا!

کدامین مریم کلامی با تو گفت و لب از صحبت دیگران ننهفت ؟

شور آفرینا!

کدامین محمد در حرا صدای تو شنید ونلرزید ؟

خداوندا!

گیاه به خشکی گرائیده ما را در جوار جویبار جاری خودت قرار ده واز زلال محبت  خویش سیرابمان کن .

خدایا!

ما که در دل از دنیا ومافیها کنده ایم ودل به غیر تو نسپرده ايم ، درونمان را در کوره ود ّ ومهر خویش خالص گردان .

خدایا!

ما را از آن دسته از بندگانت قرار ده که پرنده اشتیاقشان را در آسمان آبی لقاء خودت رخصت پرواز دادی وماهی رضایتشان را در دریای قضاء خودت پروراندی ، آنکه زنگار هر چه غیر از آیینه دلشان زدودی تا آنجا  که رخسار تو به تمامه در قلبهای خویش به تماشا نشستند.

آنکه در طاقچه رضایتشان نشاندی و اشک هجران خودت را از مژگانشان چیدی وغبار دوریت را با دستهای مهر آغشته ات از چهره شان پاک کردی ودر چمنهای سبز صداقت در جوار درخت خویش جایشان دادی وظرفیت نوشیدن از چشمه عبادتت را اعطایشان کردی .

خدایا!

ما را از آن بندگانت قرار ده که در دود آتش عشقی که تو در خرمنشان افکندی تصویر روشن تو را دیدند وخانه دل برای ورود تو از اغیار تهی کردند .

آنانکه در فضای خلوصشان جز بوی گل مریم تو نپیچید ودر برکه چشمشان جز نیلوفر آبی تو نرویید، آنانکه بودشان را جز در سجود سپاس تو ندیدند.

آنانکه سینه هایشان مملو از هوای طاعت توست ، آنانکه اسوه های خلایقند واوج ترین پرواز ها در آسمان تو خاص آنان است .

آنکه تو طالب مناجاتشان وخریدار راز ونیازشان هستی .

آنانکه باغچه های دلشان را تو خود وجین می کنی وشاخه های نابجا را از گلدانشان _ که رشد به سوی تو را خدشه دار کن _ تو خود می بری .

خدایا!

ما را از آنان قرار ده که دلهای حزین غمگینشان با دیدار تو شاد می شود وغنچه های درهم ودردآلوده زندگیشان با آفتاب روی تو گشاده .

آنانکه پیشانیشان سجده گاه عظمت توست وچشمانشان بی خواب خدمت نو واشکهایشان روان خشیت تو وقلبهایشان متعلق محبت تو ودلهاشان لرزان محبتهای تو.

ای آنکه ماهتاب رخسار تو روشنایی راه وزیبایی نگاه عاشقان توست .

ای آنکه تنزه جمالت دلهای عارفان را جلای اشتیاق می بخشد .

ای آرزوی دلهای آرزومندان وای اشتیاق مشتاقان وای امید امیدواران وای عشق عاشقان وای غایت شیفتگان وای نهایت والگان وای درد دردمندان !

آتش عشقت را در خرمن وجودم بیفکن ، تخم دوست داشتنت را در گلدان دلم بکار ، سبزینه محبتت را در برگهای به زردی گرائید وجودم بدوان .

دلم را داغ عشقی بر جبین نه             زبانم را بیانی آتشین ده .

خدایا!

من عشق به تو را هم از تو میخواهم وعشق به عاشقان تو را وعشق به هر کاری که مرا به تو نزدیک کند .

خدایا!

عشقت را در دلم انداز وعشق به اولیائت را وعشق به جاده منتهی به سوی تو را وعشق به علامات راهنمای به سوی تو وعشق به زائران تو را وعشق به رائدان راه تو را.

خدایا!

همزمان با رشد گیاه محبتت در باغچه دلم ، هرچه هرزه گیاه محبت دیگران را بسوزان .

خدایا!

مرا پایی ده فقط به در خانه تو توانم آمد ودستی که فقط سحوری در خانه تو تو توانم کوفت .

خدایا!

مرا چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو .

به من نگاهی ده که جز روی تو نتواند دید و گوشی که جز صدای تو نتواند شنید .

خدایا!

خودت را معشوق ترین من قرار بده و مرا عاشق ترین خویش .

خدایا!

مباد که چشمه محبت من به برکه های  گل آلود دیگران بریزد .

خدایا!

چشم جویبارک عشق مرا به تماشای دریایت روشنی ده .

مباد که دل من اسیر جز تو شود و پیشانی قلبم بر خاک محبت دیگری بساید .

خدایا!

مباد که عندلیب دلم غزلخوان بستانی دیگر گردد.

خدایا!

مرغ دلم در دام توست مباد که یاد آشیان کند .

خدایا!

نکند روز از من بتابی و نشود که نگاه حیرانم را منتظر بگذاری .

خدایا!

مرا شایستگی بهره مندی از کنارت بخش .

ای پاسخ دهنده وای اجابت کننده ، ای گل بخشش دیگران از گلزار تو ، ای باغبان رحمت .

منبع : صحیفه سجادیه امام سجاد (ع) و مفاتيح الجنان ، شيخ عباس قمي

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا