اجتماعیاخلاقی - تربیتیفرهنگیمعارف قرآنیمقالات

آثار و پیامدهای کینه جویی و حقد

یکی از رذایل اخلاقی ، حقد و کینه نسبت به شخص و یا جامعه ای است که از وضعیت بهتر و مطلوب تری برخوردار می باشد. حقد در مسائل شخصی هم به خود شخص آسیب جدی روانی و روحی وارد می سازد و همه گاه به شکل عمل موجب رفتارهای زشت و زیانبار نسبت به شخصی می شود که مورد حقد و کینه قرار گرفته است.

به سخن دیگر، آثار و پیامدهای حقد پیش از آن که دیگری را بگیرد خود شخص را می گیرد و موجبات افسردگی و پریشانی وی شده و رفتارهای وی را از حالت تعادل و سلامت بیرون می برد؛ با این همه گاه به شکل عمل در شخص بروز و ظهور می کند که آثار و پیامدهای آن دیگری را نیز در بر می گیرد و مشکلاتی را برای شخص دیگر به دنبال می آورد. بازخوانی آن از جا مهم است که کینه جویی و حقد در هر جامعه ای موجب می شود که جامعه از سلامت بیرون رود و نتواند به مقاصد انسانی دست یابد. نویسنده در این نوشتار کوتاه کوشیده است تا نظر قرآن را در این باره به دست دهد.

معنای حقد

حقد را به کینه در دل گرفتن ترجمه کرده اند( لغت نامه دهخدا) در فرهنگ های عربی آن را به طلب انتقام و انتقام کشیدن و تحقق آن تعریف نموده اند. جرجانی در کتاب تعریفات خود آن را گاه به بدگمانی در دل نسبت به مردمان به سبب دشمنی معنی کرده و گفته است: سوء الظن فی القلب علی الخلائق لاجل العداوة ؛ و گاه دیگر، آن را به خشم دایمی فروخورده شده تعریف می کند که شخص آن را به هر علتی فرو می خورد؛ چون نمی تواند آن را در همان حال درمان کند در درونش نفوذ می کند و نهان می شود و به شکل کینه بروز وظهور می کند : الغضب اذا لزم کظمه لعجز عن التشفی فی الحال رجع الی الباطن و احتقن فیه فصار حقداً. (تعریفات)

برخی دیگر با توجه به مفهوم روان شناسی آن درتعریف حقد گفته اند که آن احساس به کمبودی در خود نسبت به دیگران است: " الحقد هو الشعور بالنقص تجاه الآخرين "؛ زیرا شخص هنگامی که دیگری را در امورشان موفق و سربلند می یابد، نسبت به آنان کینه و حقد در دل می گیرد ، بنابراین کسانی که مورد حقد و کینه افراد کینه توز قرار می گیرند کسانی هستند که در کار خودشان موفق بوده اند.

همین احساس کمبود نسبت به دیگری و موفقیت های دیگران است که موجب می شود تا خشم در دل ایجاد شود و از آن جایی که نمی تواند آن را به شکلی از میان بردارد، در جانش نهان می شود و در بلند مدت این خشم اندک اندک در یک فرآیندی به حقد و کینه تبدیل می شود.

تفاوت و فرق حسادت و کینه

حسادت هر چند از نظر خاستگاه با حقد مشترک است و در شخص حسود و حاقد این وجه مشترک یعنی احساس کمبود در خود و برتری و موفقیت دیگری وجود دارد ولی تفاوت میان این دو گروه در این است که انسان حسود ، نسبت به دیگری خشمگین نیست و تنها آرزوی زوال موفقیت و یا نعمتی را می کند که در خود نیست و در دیگری وجود دارد، ولی انسانی که گرفتار حقد می شود،‌ در درون خویش نسبت به دیگری خشمی دایمی دارد و می کوشد به هر شکلی شده به دیگری ضربه بزند.

بنابراین می توان گفت که حقد و کینه از حسادت خطرناک تر است؛ زیرا انسان های حسود پیش از آن که به دیگری ضربه بزنند به خود ضربه می زنند و با غم و غصه نسبت به داشته ها و نعمت های دیگری دچار افسردگی می شود و دیگر آن که انسان های حسود حتی در اوج حسادت خود که به شکل عمل آن را بروز می دهند خواستار زوال نعمت می باشند و خشونت نمی ورزند؛‌ اما انسان حاقد ، انسانی کینه توزی است که می کوشد تا خشم خویش را به شکل خشونت نیز در موارد ممکن بروز و ظهور دهد.

البته می توان مشترکاتی دیگر میان حسادت و حقد یافت که همین مساله موجب می شود تا به سادگی نتوان حسادت را از کینه توزی و حقد تفکیک و جدا کرد. از این روست که دارای خاستگاه های مشترک می باشند ؛‌ هر چند که شکل ظهور و بروز آن در درون و باطن شخص و هم چنین رفتار و واکنش های بیرونی آن متفاوت باشد.

به نظر می رسد که حقد اوج امری است که ما آن را حسادت می شماریم. به این معنا که احساس کمبود درخود نسبت به دیگری و وجود نعمتی در دیگری موجب می شود که در یک فرآیندی نخست حسادت شکل بگیرد و در نهایت به صورت و شکل حقد و کینه توزی تحقق یابد.

بنابراین می تواند حقد از یک دلخوری آغاز شود. دلخوری به این معناست که انسان چیزی از کسی می شنود و یا می بیند که موجبات نارضایتی و ناخشنوی وی را فراهم می آورد. اگر شخصی که موجبات دلخوری دیگری را فراهم آورده است بتواند این دلخوری را از دل شخص بیرون کند ، احتمال تبدیل شدن آن به حسادت و در نهایت حقد کم تر است.

البته این گونه نیست که همواره دلخوری از شخصی موجب حسادت و یا حقد شود بلکه ریشه وخاستگاه ها دیگری نیز می تواند داشته باشد که حتی هیچ گونه ارتباطی به حسادت شده و محقود نداشته باشد؛ زیرا گاه وجود نعمتی یا دست یابی شخص به موفقیتی خود عامل بروز وظهور حسادت و حقد می شود .

جالب آن که انسان ها در بیش تر موارد نسبت به آشنایان حسادت می ورزند و حقد و کینه ایشان را به دل می گیرند؛ زیرا این احساس کمبود نسبت به دیگری به علت شناختی است که نسبت به خود و دیگری دارند و تنها چنین امکانی نسبت به آشنایان قابل تصور است. بنابراین انسان ها هماره از سوی بستگان و آشنایان مورد حسادت و کینه جویی قرار می گیرند.

شاید بتوان نقش ارتباط و پیوند را در این مساله مهم تر از دیگر امور ارزیابی کرد؛ زیرا تغییر در روابط و حتی حتی احتمال تغییر در روابط موجب می شود تا شخصی که احساس کمبود می کند ، به شکل حسادت و حقد آن را در درون خویش بپروراند و در رفتارها و کنش ها و واکنش های خویش بروز و ظهور دهد.

برخی با توجه به روایات چندی بر این نکته تاکید دارند که ريشه حسد، عداوت ودشمنى است و اگر كهنگى پيدا كند از آن به «حقد» يا كينه تعبير مى‏كنند. كينه دشمنى در دل مانده است و عداوت دشمنى تازه را گويند. بنابراين اگر دشمنى به دوستى تبديل شود، حسادتى باقى نخواهد ماند. مؤمن رابطه دوستى‏اش با ديگران به قدرى قوت دارد كه حسادت را از بين مى‏برد.

فرق حقد و غل

از ديگر عناوين كه مي بايست در فهم مفهوم حقد و كينه بدان توجه داشت، غل است. غل به دو معناي زنجير و كينه خاص به كار رفته است. الاغلال به زنجيرهايي گفته مي شود كه بدان دست ها و گردن ها را مي بندند و اسلام براي رهايي شخص از شر بردگي و غل و زنجيرهايي آمده ا ست كه بر گردن و دست و پاي بشر بسته شده است . بندگي غير خداوند بزرگ ترين زنجيري است كه بشريت را خوار و ذليل مي كند.

به هر حال معناي نخست آن همان حلقه اى است كه بر گردن يا دستها قرار مى دهند، سپس آن را با زنجير مى بندند.

در تفسير نمونه آمده ا ست: ((غل )) حلقه اى بود كه بر گردن يا دستها قرار مي دادند، سپس آن را با زنجير مى بستند، و از آنجا كه گردن يا دست در ميان آن قرار گرفته اين كلمه در مورد آن به كار رفته است ، گاه غلهائى كه بر گردن بوده جداگانه به زنجير بسته مى شد، و غلهاى بر دست جدا بوده ، اما گاهى دستها را در غل مى كردند و به حلقه اى كه بر گردن بود مى بستند و شخص زندانى و اسير را شديدا در محدوديت فشار و شكنجه قرار مى دادند.

و اگر به حالت عطش يا شدت اندوه و خشم غله (بر وزن قله ) گفته مى شود آن نيز به خاطر نفوذ اين حالت در درون قلب و جسم انسان است ، اصولا ماده (غل بر وزن جد) هم به معنى داخل شدن و هم داخل كردن آمده است ، از اين رو، در آمد خانه يا زراعت و مانند آن را ((غله )) مى گويند.

در هر صورت گاهى طوق غل كه بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پيدا مى كرد و سر را به بالا نگه مى داشت و در حالى كه اسير و زندانى فوق العاده از اين جهت شكنجه مى ديد از مشاهده اطراف خود باز مى ماند.

و چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج به چنين انسانهائى شده ، آنها طوق تقليد و زنجير عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايق محروم ساخته ، آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد!.( تفسير نمونه؛ جلد 18 صفحه 321 و 322)

معناي ديگر به حالتي پنهاني و باطني گفته مي شود كه شخص نسبت به ديگري در پيش مي گيرد. برخي آن را دخول در شرارت و بدي دانسته اند.

غل به ا ين معنا در در اصل به معناى نفوذ مخفيانه چيزى است ، و به همين جهت به حسد و كينه و دشمنى كه به طرز مرموزى در جان انسان نفوذ مى كند، غل گفته مي شود. زيرا درباره اصل آن گفته اند كه غل از اصل غلل به معناى چيزى است كه در وسط اشيائى قرار گرفته ، مثلا به آب جارى كه از لابلاى درختان عبور مى كند غلل مى گويند. بر اين اساس مي توان گفت كه غل به معناي امري نهاني و جاري در جان آدمي است كه مي تواند مثبت ومنفي باشد؛ ولي از آن جايي كه پنهان كاري انسان بيش تر در امور نادرست و زشت است به كينه و حقد و حسد و مانند آن بيش تر غل گفته مي شود.

در قرآن مومنان را كساني مي داند كه نسبت به يك ديگر اهل غل نيستند و ايمان ايشان موجب مي شود كه نسبت به مومنان غلي نداشته باشند؛ زيرا هر گونه نهان كاري نسبت به مومنان مي تواند به شري تبديل شود و مومن را از مسير تقوا بيرون برد.

خداوند مي فرمايد: وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ؛ و آنچه در دلها از كينه و حسد دارند برمى كنيم (تا در صفا و صميميت با هم زندگى كنند)

نويسندگان تفسير نمونه در اين باره مي نويسند: در آيه بعد(آيه 43) به يكى از مهم ترين نعمت هائى كه خدا به بهشتيان ارزانى مى دارد و مايه آرامش روح و جان آنها است اشاره كرده ، و مى گويد: كينه ها و حسدها و دشمني ها را از دل آنها برمى كنيم (و نزعنا ما فى صدورهم من غل ).

((غل )) در اصل به معنى نفوذ مخفيانه چيزى است ، و به همين جهت به حسد و كينه و دشمنى كه به طرز مرموزى در جان انسان نفوذ مى كند ((غل )) گفته مى شود، و اگر به رشوه نيز ((غلول)) مى گويند به اين مناسبت است كه نفوذ مخفيانه براى انجام خيانتى مى باشد.

در حقيقت يكى از بزرگترين ناراحتي هاى انسان ها در زندگى دنيا كه سرچشمه پيكارهاى وسيع اجتماعى مى شود و علاوه بر خسارتهاى سنگين جانى و مالى آرامش روح را به كلى بر هم مى زند، همين ((كينه توزى )) و((حسد))است .

بسيارى را مى شناسيم كه در زندگى هيچ چيز كم ندارند، تنها رنج و عذاب اليم آنها حسد نسبت به وضع ديگران ، و كينه توزى است كه زندگى مرفه آنها را عرصه تاخت و تاز لشكر اندوه و غم و فعاليتهاى خسته كننده بي دليل مى سازد.

بهشتيان به كلى از بدبختي هاى ناشى از اين گونه صفات بركنارند، نه كينه اى دارند و نه حسدى و نه عواقب شوم اين صفات زشت ، آنها با هم در نهايت دوستى و محبت و صفا و صميميت و آرامش زندگى مى كنند، همه از وضع خود راضيند، حتى آنها كه در مقامات پائين ترى قرار دارند نسبت به وضع كسانى كه مقام آنها بالاتر است رشك و حسد نمى برند، و به اين ترتيب بزرگ ترين مشكل همزيستى سالم آنها حل شده است .

بعضى مفسران روايتى نقل كرده اند كه ((هنگامى كه بهشتيان به سوى بهشت روان شوند، بر در بهشت درختى مى بينند كه از ريشه آن دو چشمه جارى است ، از يكى از آن دو چشمه مى نوشند، و تمام كينه ها و حسدها از قلب آنها شسته مى شود و اين همان شراب طهور است ، و در چشمه ديگر خود را شستشو مى دهند و طراوت و زيبائى در اندام آنها آشكار مى شود، به طورى كه بعد از آن هرگز ژوليده و رنگ پريده و دگرگون نخواهند شد)).

اين حديث گر چه سندش به پيامبر و امامان نرسيده است و تنها يكى از مفسران به نام سدى نقل كرده ، اما بعيد نيست در اصل از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده باشد زيرا اين امور از مسائلى نيست كه امثال سدى بتوانند از آن آگاهى يابند، و در هر حال اشاره لطيفى است به اين حقيقت كه بهشتيان هم از درون شستشو مى شوند و هم از برون ، هم زيبائيهاى جسمانى دارند و هم زيبائيهاى روحانى ، و هيچگونه حسد و كينه آنها را رنج نمى دهد.

خوشا به حال مردمى كه در اين دنيا نيز بهشتى براى خود بسازند و سينه ها را از كينه ها و حسدها پاك كنند، و از رنجهاى ناشى از آن بركنار گردند.( تفسير نمونه؛ جلد 6 صفحه 175 تا 176)

خاستگاه و ریشه های حقد و کینه توزی

اگر بپذیریم که احساس کمبود در خود و وجود نعمتی در دیگری ،‌ عامل خشم کینه توزانه افراد نسبت به دیگری است، باید بپذیریم که اهل حقد و کینه کسانی هستند که ازایمان برخوردار نمی باشند ، زیرا انسان حسود و حاقد نسبت به این که هر نعمتی و موفقیتی ریشه در اراده و مشیت الهی دارد ، ایمانی ندارد و نقش خدا و اراده و مشیت او را نادیده گرفته است.

بسیاری از مردم به سبب این که در توحید و ایمان سست و ضعیف هستند ، درباره چگونگی دست یابی افراد به نعمت ها ، تحلیل درست و واقع بینانه ای ندارند و همین نادرستی در تحلیل موجب می شود که واکنش های آنان به شکل حسادت و حقد بروز و ظهور کند.

گاه دیده شده است که شخص به زوال نعمتی گرفتار می شود و یا از داشتن نعمتی محروم بوده و یا محروم می شود. در این حالت اگر شخص دارای ایمان کامل و توحید واقعی نباشد، نسبت به از دست دادن نعمت و نداشتن آن جزع و فزع می کند و خود را به آب و آتش می زند تا آن را به دست آورد. بر بلا و ابتلا و آزمون های الهی صبر نمی کند و شکبیایی نمی ورزد و هر گاه در مساله ای ناموفق شود و شکست بخورد و دیگری را موفق یابد ، غم و اندوه جانشان را فرا می گیرد و حسرت و یاس و نومیدی دلش را می فشارد.

شدت یافتن احساس کمبود به ویژه با تلقینات اطرافیان و فشارهای بیرونی و درونی از سویی و محبت و تشویق های بیش از اندازه نسبت به موفقیت های دیگری می تواند ، این احساس کمبود را افزایش دهد و شخص را در حالت روحی وروانی قرار دهد که واکنش خویش را به شکل خشم بروز و ظهور دهد. هرگاه زمینه ابراز عملی خشم را نداشته باشد، آن را فرومی خورد و چون در دل درمان نمی شود خشم به نهان وجودش نفوذ کرده و در آن جا قرار می گیرد و به شکل حسادت و در مرتبه عالی تر به شکل حقد خودنمایی می کند.

به نظر می رسد که حسادت در بیش تر موارد امری مقطعی باشد و از پایداری آن چنانی برخوردار نباشد ولی حقد و کینه امری بیرون از دایره زمان ومکان است و به شکل صفتی درونی در ذات وی نقش می گیرد و هر گاه زمینه بروز عملی یافت این خشم به شکل خطرناکی خود را نشان می دهد.

در داستان هابیل و قابیل به خوبی تبیین شده است که چگونه موفقیت هابیل در پذیرش قربانی اش موجب شد تا قابیل احساس کمبود کرده و خود را شکست خورده بیابد و کم کم به شکل حسادت و در نهایت کینه و حقدی دل آزار موجب شد تا خشم خویش را در نهایت دریک فرصتی بروز دهد و هابیل را به قتل رساند.

خداوند در آیات 29 و 30سوره مائده می فرماید: وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ … فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ؛ و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ايشان بخوان، هنگامى كه [هر يك از آن دو،] قربانيى پيش داشتند. پس، از يكى از آن دو پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. [قابيل‏] گفت: «حتماً تو را خواهم كشت.» [هابيل‏] گفت: «خدا فقط از تقواپيشگان مى‏پذيرد.» … پس نفسِ [امّاره‏] اش او را به قتل برادرش ترغيب كرد، و وى را كشت و از زيانكاران شد.

حقد و کینه توزی قابیل نسبت به هابیل هر چند که ریشه در موفقیت هابیل و احساس کمبود قابیل داشت؛ ولی خود خوری و ناتوانی در ارضای خود موجب شد تا راه موفقیت را در حذف دیگری بجوید. به سخن دیگر عدم توانایی در رقابت و احساس آن موجب می شود تا بهترین و کوتاه ترین راه موفقیت خویش را در حذف دیگری بجویند. این گونه است که حقد به شکل خطرناکی دهان باز می کند و جان دیگری را می گیرد.

نفس اماره قابیل ، نفسی است که از حقد و کینه توزی انباشته شده است و همین نفس کینه توز است که وی را به قتل و کشتن برادر تشویق و ترغیب می کند و امری زشت را زیبا جلوه می دهد؛ زیرا با این کارمی توانست رقیب را از صحنه رقابت حذف کند.

کینه و حقد موجب شد تا به جای آن که راهکارهای دیگری را برای دست یابی موفقیت و رضا و خشنودی خداوند بجوید به کشتن رقیب اقدام کند و بدترین راه را برای جبران شکست خود در پیش گیرد. وی به جای آن که با بهره گیری از علل و عوامل پیروزی رقیب خود راه خود را تغییر و اصلاح کند متاثر از کینه و حقد عمل می کند. این گونه است که در یک عمل فیزیکی از دایره حسادت و حقد باطنی به حسادت و حقد ظاهری بیرون می آید و برادر خویش را می کشد.

خداوند در سوره ناس حسادت عملی را بسیار خطرناک می شمارد و با آوردن فعل نشان می دهد که چگونه می تواند حسادت فعلی خطرساز باشد و همین خطرسازی و نهان بودن حسادت تا دم آخرست که موجب می شود تا خداوند پناه جویی به خدا را به عنوان مهم ترین راهکار هر روز مورد تاکید و تکرار قرار دهند: و من شر حاسد اذا حسد؛ یعنی پناه می جویم به خدا از شر حسادت کننده هنگامی که آن را به شکل حسد فعلی در آورد.

خداوند در آیات قرآنی تبیین می کند که اصولا حسادت و حقد پیش از آن که به دیگری زیان و ضرر برساند نخست به خود شخص زیان می رساند. این بدان معناست که هم در دنیا شخص حسود و حاقد گرفتار افسردگی و ناراحتی روحی وروانی است و از آرامش برخوردار نمی باشد و هم در آخرت گرفتار عذاب است؛ به ویژه اگر این حسادت و حقد به شکل عملی بروز وظهور کند.

کینه توزی و حقد در روایات اسلامی

حقد و کينه از جمله گناهان قلبى است که از حسد و غضب نشأ مى گيرد و صفتى است که در آيات و روايات سرزنش شده است، انسان گاهى نسبت به ذات اقدس ربوبى و گاهى نسبت به بندگان او، حقد و کينه مى ورزد. چنان که گفته شد جاى كينه در نفس است ، و شخص كينه جو، چون شکست دادن و زمين زدن طرف مقابل را ندارد، و يا آبرويش را كسى برده ، و تهمت زده و فحش شنيده ، يا از رياست و مال او را محروم كرده و امثال اينها؛ دشمنى را به عنوان راهکار و بدل مى گيرد تا در موقع حساس و وقت مناسب او را به زمين بزند و نابودش كند.

هميشه کینه توز و حاقد از ديدن محقود رنج مى برد، و روزبه روز اگر جلو كينه را نگيرد آتشش بيشتر مى شود.

در روایت اسلامی هنگامی که به صفات مومن اشاره می شود آمده است که مؤ من اهل كينه نيست ، و عمل زشت و بد افراد را به خداى غالب واگذار مى كند، و يا از بدى عمل مى گذرد، و از قوه عاقله كمك مى گيرد تا مبادا به آتش كينه بسوزد.( احياء القلوب ص 64.)

صاحب مجمع البيان درباره حقد و کينه نسبت به بندگان خدا مى فرمايد: «شکى نيست که هر کس مؤمنى را به خاطر ايمانش دشمن داشته و قصد بدى کردن به او را داشته باشد کافر است ولى اگر به جهت ديگر (غير از ايمان) مؤمن را دشمن بدارد فاسق است.( مجمع البيان: ذيل آيه 10 سوره محشر.)

قرآن مجيد دراين زمينه مى فرمايد: « وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ؛ و آنانکه (پس از مهاجرين و انصار) آمدند ( تابعين و ساير مؤمنين) هميشه در دعاى خود مى گويند: پرودرگارا! برما و برادران دينى ما که در ايمان از ما پيشى گرفتند ببخش و در دل ما کينه و حسد نسبت به مؤمنان قرار مده پروردگارا توئى که (در حق بندگان) بسيار رؤف و مهرباني». (حشر ، آيه 10)

از پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) نقل شده است:« المُوًمنُ لَيسَ بحُقُود؛ مؤمن کينه توز نيست.»( اخلاق بشر: ص 147.)

از امام صادق (عليه السلام) نيز درباره تفاوت حقد و حسادت نقل شده که فرمود: «حِقدُ المُوًمِن مقامُهُ ثُم يفارقُ اخاهُ فلا يجِد عليهِ شيْئا وحِقْد الكافر دهره ؛ کينه مؤمن همان (ساعت درگيري)است و هنگامى که جدا شد در دل خود چيزى ندارد, اما کينه و دشمنى کافر هميشگى است.»( بحارالانوار: ج 75، ص 211.)

هم چنين آن حضرت (عليه السلام) فرمود: « اياک و عداوة الرجال فآن‌ها تورث المعرة و نبدى العوره؛ از دشمنى با مردم دورى کن زيرا که دشمنى سبب تنهايى و ظاهر شدن عيب هاى انسان مى گردد.» (بحارالانوار: ج 75، ص 211.)

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: « احصد الشر من صدر غيرک بقلعه من صدرک؛ شر را از سينه ديگرى بر كن با کندن شر از سينه خويش- يعنى وقتى که تو دشمنى نکني، با تو دشمنى نخواهند کرد- .»( بحارالانوار: ج 75، ص 212)

اسلام سفارش کرده است که اگر از کسى بدى ديديم، او را عفو کنيم تا بدين وسيله حقد و کينه از بين رفته و مشکلاتى که از اين راه براى جامعه اسلامى پيش مى آيد ريشه کن شده و مسلمانان بتوانند بخوبى در کنار هم در صلح و آرامش به زندگى سعادتمندانه خويش ادامه دهند و البته لازم به تذکر است که اين سفارش فقط در مورد مسلمانان است و گرنه در رابطه با کفار که قلبهاى آنان نسبت به مسلمين مملو از بغض و کينه مى باشد و منتظر فرصت و موقعيتند تا ضربه بر مسلمين وارد نمايند عملى نيست.

همانطور که قرآن مى فرمايد: «اى گروه مؤمنان محرم اسرار از غير خود انتخاب نکيند، آن‌ها از هر گونه شر و فسادى درباره شما کوتاهى نمى کنند، آن‌ها دوست دارند که شما در زحمت و رنج باشيد (نشانه هاي) دشمنى از دهان آن‌ها آشکار است و آنچه در دل پنهان دارند مهمتر است، ما آيات (و راههاى پيشگيرى از شر آن‌ها) را براى شما بيان کرديم، اگر انديشه کنيد، شما کسانى هستيد که آن‌ها را دوست مى داريد، اما آن‌ها شما را دوست ندارند در حالى که شما به همه کتابهاى آسمانى ايمان داريد (اما آن‌ها به کتاب آسمانى شما ايمان ندارند) و هنگامى که شما را ملاقات مى کنند (به دورغ) مى گويند ايمان آورده ايم اما هنگامى که تنها مى شوند از شت خشم بر شما سر انگشتان خود را به دندان مى فشرند، بگو بميريد با همين خشمى که داريد خدا از (اسرار) درون سينه ها آگاه است، اگر نيکى به شما برسد ناراحت مى شوند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد خوشحال مى گردند (اما) اگر (در برابر آن‌ها) استقامت و پرهيزگارى پيشه کنيد (نقشه هاى خائنانه) آن‌ها به شما زيانى نمى رساند و خداوند به آنچه آن‌ها انجام مى دهند احاطه دارد.»( آل عمران، آيه 118-120)

عقبه پدر وليد (فرماندار كوفه ) در مكه معظمه آب دهان به صورت پيامبر (صلى الله عليه و آله) انداخت و روز بدر هم با كفار به جنگ آمد. كفار كه شكست خوردند دستگير شد و او را نزد پيامبر آوردند. و به امر پيامبر (صلى الله عليه و آله) اميرالمؤ منين (عليه السلام) او را كشت . از این رو فرزندش وليد كه در زمان عثمان به فرماندارى كوفه منصوب شد هميشه كينه (اميرالمؤمنين) در دلش بود و حضرت را تا آخر عمر سب مى كرد.

وقتى وليد بيمار شد امام حسن (عليه‌السلام) به عيادتش رفت ، او چشم گشود و گفت : من از آنچه كرده ام پشيمانم و بخدا توبه مى كنم جز دشنام به پدرت كه پشيمان نيستم . امام حسن (عليه‌السلام) فرمود: پدرم پدرت را كشت و تو را هم (به خاطر شراب خوردن ) حد زد، لذا دشمن او هستى (و اين كينه سبب اين دشنام دادن است ).

در حكايتي ديگر درباره حقد و كيته توزي آمده است كه شيبه كه نام پدرش عثمان بود و در جنگ احد به همراه كفار در حال كفر كشته شد؛ چون پيامبر پدرش و هشت نفر از خاندان او را كشته بود. كينه پيامبر به دلش شعله مى كشيد. خودش مى گويد:

هيچكس نزد من از محمد (صلى الله عليه و آله) دشمن تر نبود، زيرا هشت نفر از خاندان مرا كشته بود كه همه لياقت پرچمدارى و رياست داشتند. هميشه كشتن او را در خود پرورش مى دادم ، ولى وقتى كه مكه فتح شد از رسيدن به آرزوى خود مايوس شدم ، زيرا فكر مى كردم چگونه ممكن است بمنظور خود دست يابم با اين كه همه عرب به دين او درآمدند.

ولى هنگامى كه مردم هوازن بر مخالفت و دشمنى او اجتماع كردند و با وى اعلان جنگ دادند، دوباره تا اندازه اى اين آرزو در دلم زنده شد، ولى مشكل اين بود كه ده هزارنفر اطرافش را دارند! وقتى كه جمعيت مسلمانان با اولين برخورد با هوازن فرار كردند با خود گفتم الان وقت آن است كه به مقصود خود نايل شوم وانتقام خونهاى خود را بگيرم .

از جانب راست پيامبر حمله كردم عباس عموى پيامبر را ديدم كه از او حمايت مى كند. از جانب چپ برآمدم ابوسفيان بن حارث پسر عموى حضرت محافظ او بود، گفتم : اين هم مرد شجاعى است كه محمد را پاسدارى مى كند. از پشت سر آنقدر نزديك شدم كه نزديك بود شمشيرم او را فراگيرد، ناگاه شراره اى از آتش ميان من او حايل شد كه از برق آن چشمم خيره گرديد، دست ها را به صورت گرفته و به عقب سر برگشتم و فهميدم از جانب خدا حفظ مى شود.

حضرت متوجه من گرديد و فرمود: شيبه نزديك بيا، نزديك رفتم دست به سينه ام نهاد و فرمود: خدايا شيطان را از او دور گردان ، هنگامى كه به صورتم نظر كرد او را از چشم و گوشم دوست تر داشتم و همه آن كينه ها به دوستى تبديل گرديد.

سپس با دشمنان مشغول جنگ شدم و در يارى پيامبر (صلى الله عليه و آله) چنان بودم كه اگر پدرم جلو مى آمد او را مى كشتم . پس از خاتمه جنگ به من فرمود: آنچه خدا درباره ات اراده فرمود، بهتر از آنچه بود كه مى خواستى .( _ پيغمبر و ياران 3/ 298 – بحارالانوار 21 / 156. حكايتهاى شنيدنى 4/ 159 – بحارالانوار 39/ 270.)

به هر حال با توجه به مطالب پيشين و روايات وارده مي توان گفت كه حقد، كينه و عداوت كهنه شده است، حال اين خشم و عداوت ريشه و خاستگاه آن امري حق باشد و يا آن كه امري ناحق باشد. زمانى كه از شخص ديگرى عصبانى و خشمگين مى‏شود اما قادر به انتقام گيرى نيست، اين خشم در درون جاي گير مى‏شود و به شكل كينه و حقد در جانش نفوذ و در قلبش لانه مى‏كند. كينه شتري معروف است؛ زيرا هنگامي كه از نحر بگريزد تا نحركننده خويش را نكشد دست از وي بر نمي دارد.

از روايات در مى‏يابيم كه مؤمن وقتى خشمگين مى‏شود و آتش خشم در دلش شعله‏ور مى‏گردد، آن آتش را خاموش مى‏كند، نه آنكه آتش را پنهان كند.افراد عادى خشم را در نهانخانه دل پنهان مى‏كنند.از اين رو، علماى اخلاق در تعريف حقد فرموده‏اند: حقد اضمار و نهان داشتن عداوت در قلب است .در روايت نيز از امير مومنان روايت شده كه فرمود: شر ما سكن القلب الحقد ؛ از جمله بدترين شرورى كه در دل لانه مى‏كند، كينه است. (غرر، ج 4، ص 164)

وي هم چنين مي فرمايد: الحقد من طبايع الاشرار؛ كينه ورزى، طبيعت افراد شرور است. (غرر، ج 2، ص .163)

حضرت رسول (ص) فرمودند كه مؤمن آنگاه كه نتوانست انتقام گيرد، كينه را در دل نگاه نمى‏دارد :«المؤمن لا بحقود» ؛ مؤمن خير مؤمن را مى‏طلبد حتى اگر درباره‏اش به ناروا عمل كرده باشد.مؤمن به ملكه مقابل حقد كه نصيحت است آراسته است. (وسايل الشيعه ، ج 11، ص .180)

حقد ؛ كينه شتري

حقد به معناي كينه توزي ، يكي از خصوصيات و صفات زشت و رذايل اخلاقي است كه در آيات قرآني از آن نهي شده است. تعبير نزديك به در آيات قرآني حسادت و غل است. البته تفاوت هايي ميان سه اصطلاح وجود دارد؛ با اين همه وجه مشترك در همه آن ها ، احساسي است كه درشخص وجود دارد و ريشه و خاستگاه آن احساس كمبود در خود از وجود نعمتي در ديگر است. به اين معنا كه شخص با توجه به وجود نعمتي در ديگري و فقدان آن در خود ، احساس مي كند كه چيزي از ديگري كم دارد. همين احساس كمبود موجب مي شود تا نسبت به نعمت هايي كه ديگري از آن برخوردار مي باشد و از پيروزي ها و موفقيت هاي ديگري احساس رنجش داشته باشد و در خود كمبودي را احساس كند كه خود سرچشمه حسادت ، غل و حقد مي شود. در همه اين رذايل اخلاقي ، اضمار و نهان داشتن سوء وبدي نسبت به ديگري به عنوان وجه مشترك مورد شناسايي و ردگيري است.

با اين همه ، تفاوت هاي معناداري ميان سه اصطلاح و واژه وجود دارد كه بيرون از حوصله اين نوشتار كوتاه است.

حقد كه در فارسي از آن به كيته تعبير مي شود، حالتي است كه اين سوء نيت و رفتار نسبت به ديگري به شكل خشم نهان باقي مي ماند. به اين معنا كه شخص نسبت به ديگري سرشار از خشم فروخورده اي است كه روزي دهان باز مي كند و آسيب و زياني خطرناك به شخص ديگر وارد مي سازد.

اين گونه نيست كه خاستگاه و ريشه كينه و حقد ، خطا و يا اشتباه طرف مقابل باشد؛ هر چند كه ممكن است اين گونه خاستگاهي نيز داشته باشد؛ بلكه ممكن است تنها به سبب كمبودي در خود و نعمتي در ديگري اين كينه به وجود آيد همانند كينه اي كه قابيل نسبت به هابيل داشته است.

اصولا افراد كينه توز، افرادي هستند كه بهره اي از عفو و گذشت و ايمان واقعي نبرده اند و چشم ديدن نعمت در دست ديگري را ندارند و يا از خطا و اشتباه ديگري هرگز چشم پوشي نمي كنند. کینه توزی این گونه افراد لجوج و یکدنده درعرف اصطلاح به کینه شتری تعبیرشده است. در حقيقت كينه شتري همان حقد و كينه اي پايدار است كه آتش خشم آن جز به آب سرد انتقام خاموش نمي شود.

شتر كه در ميان جانوران ، مهربان ترین و قانع ترین حیوانات جهان است ، داراي يك خصوصيت و صفت ويژه نيز مي باشد كه بسيار خطرناك است كه همان کینه پايدار و دايمي استكه از آن به كينه شتری تعبير مي كنند. وقتي شتر كينه كسي را در دل بگيرد به هيچ وجه نمي توان اميد عفو و گذشت از وي را داشت و هرگونه مهرباني و محبت بعدي نمي توان آن را از ميان بردارد.. شتر خشمگین همواره منتظر فرصت مناسب است که انتقامش را متجاوز به حقوق خويش بگیرد .

عجب در این است که شتر مست و دیوانه به ساربان مورد نظر هنگامی که در جمع قرار دارد هرگز حمله نمی کند . فقط نگاه خشم آلودش را که شراره انتقام از آن می بارد به چشمان آن ساربان می اندازد و با دهان کف آلود پیاپی نعره های چندش آور و هولناک سر می دهد زیرا لوک کینه توز در عین مستی و دیوانگی خوب احساس می کند که اگر در میان جمع به ساربانی که اذیتش کرده حمله کند سایرین با چوب و چماق به جانش می افتند . وای به روزی که شتر مست و کینه توزآن فرصت مناسب را به چنگ آورد و ساربان مورد نظر را یکه و تنها در بیابان گیر بیاورد . البته ساربانان برای این طور مواقع راه چاره و علاجی اندیشیدند که به لیاقت و زرنگی آنان بستگی دارد . وقتی ساربان در بیابان مورد حمله شتر خشمگین قرار گرفت راه نجاتش این است که در حال فرار از شتر، لباسهایش را یکایک درآورد و به پشت سرش بیندازد .
در اینجاست که شتر گول می خورد و به جای ساربان که در حال فرار است لباسی را که جلویش افتاده به دندان می گیرد و تنه سنگین خود را روی آن می مالد .

سپس مجدداً با لنگ های درازش به تعقیب ساربان می پردازد و خود را به او می رساند . ساربان یک تکه دیگر از لباس هایش را می اندازد و خلاصه به این ترتیب تا آخرین تکه لباس خود را بیرون آورده در حال فرار جلوی شتر انتقامجو می اندازد . چنانچه تا زمانی که لباس هایش تمام شد توانست خود را به آبادی یا پناهگاهی برساند بدون شک نجات خواهد یافت وگرنه مرگش حتمی است آن هم چه مرگ فجیع و دلخراشی .

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا