اجتماعیاخلاقی - تربیتیتاریخیفرهنگیمقالاتمناسبت ها

ایوب زمانه؛ زندگی و خاطرات آسید مهدی حسینی نژاد

زندگی نامه بزرگان درس عبرت و سرمشق زندگی همه کسانی است که می خواهند راه درست را بشناسند و در هنگام سختی ها و مشکلات از تجربیات دیگران بیاموزند و در مصیبت ها ناامید نشوند. از این روست که خداوند داستان پیامبران را بر پیامبر مصطفی(ص) و مردمان خواند تا آنان را بر صراط مستقیم نگه دارد و از فتنه ها و آزمون ها به سلامت بیرون برد.

یادبود روحانی مجاهد، معلم اخلاق، عارف دلسوخته، و امام جمعه موقت اردکان مرحوم حاج سید مهدی حسینی نژاد رحمة الله علیه می تواند راهنمای زندگی ما در این عصر و زمانه باشد تا هماره سرشار از توحید و معنویت باشیم. به ویژه که تکیه کلام استاد این بود: یاد خدا باشید.

آیت الله علیرضا اعرافی درباره ایشان می نویسد: اهل «توحید و معرفت » بود و به صورت فطری به سمت عرفان و اشراق گرایش داشت، در سخن و بیان او یاد خدا موج می‌زد و هنگامی که دعا می‌کرد، می‌گفت: «یاد خدا باشید». همه امور را به دست خدا می‌دید و در برابر اراده حق تسلیم بود، بی‌آنکه به طور آکادمیک و مدرسه‌ای عرفان نظری آموخته باشد، هم در عمل و سلوک عارفانه مسلک بود، و هم در فهم بسیاری از لطائف و نکته‌های عرفانی صاحب ذوق بود.

فصل اول: فصل پاکی ها
حجت الاسلام والمسلمین حاج سید مهدی حسینی نژاد فرزند «سید عبد الوهاب» در سال 1338 قمری در خانواده ای مذهبی در اردکان دیده به جهان گشود.
وی پس از طی دوران کودکی طبق معمول آن روز پای به مکتب گذاشت و قرآن، نصاب الصبیان، دیوان اشعار حافظ و گلستان و بوستان سعدی را در مکتب از محضر اساتید فرا گرفت.
سپس ایشان برای ادامه تحصیل راهی مدرسه علمیه اردکان شد و در محضر «ملا ابراهیم امامزاده» به آموختن جامع مقدمات پرداخت و صرف و نحو عربی و عوامل در علم نحو و ادبیات عربی را از آن استاد گرانقدر فرا گرفت.
ادامه تحصیل وی با دوران سیاه رضا خانی مصادف شد. در اثر فشارهایی دولت پهلوی اول حوزه علمیه اردکان نیز مانند سایر حوزه های علوم اسلامی تعطیل گردید و اکثر روحانیون مجبور به ترک حوزه و تغییر لباس گردیدند. در این دوره ظلم و ستم رضاخانی، حجت الاسلام حسینی نژاد نیز ناگزیر تحصیل را رها کرده و مدتی به کسب و کار مشغول گردید.
در سال1322 با سر نگونی رضا خان و بازگشایی و دایر شدن حوزه علمیه اردکان توسط «آیت الله حاج ملامحمد حائری  و حجت الاسلام ملک افضلی و آیت الله روح الله خاتمی» ، سید مهدی حسینی نژاد جزء اولین کسانی بود که به حوزه علمیه بازگشت و از محضر اساتید بزرگ آن زمان مخصوصاً حضرت آیت الله حائری و آیت الله روح الله خاتمی کسب فیض نمود و مدارج علمی را تا خارج فقه و اصول فقه طی کرد.
ایشان در کنار تحصیل به تدریس و تربیت طلاب جوان نیز می پرداخت. وی موفق شد با تلاش مشفقانه و دلسوزانه خویش شاگردانی فاضل و گرانقدر تربیت کند.
سید مهدی حسینی نژاد علاوه آموزش و پرورش طلاب، بر تشویق افراد با استعداد برای تحصیل درحوزه علمیه نقش بسیار چشمگیری داشت. از جمله این افراد می توان از مرحوم «آیت الله محمد حسین بهجتی » امام جمعه فقید اردکان و برادر ایشان مرحوم «حجت الاسلام حاج شیخ علی بهجتی» نام برد.
حجة‌الاسلام سید مهدی حسینی نژاد پس از 60 سال امامت جماعت در مساجد مختلف اردکان ، چاه افضل، عقدا و غیره بر عهده داشت و همواره تلاش می‌کرد تا بر تعداد نمازگزاران افزوده گردد و اکثر نمازهایش را در سر وقت در مسجد بر پا داشت و با خطبه‌های گرم و سخنان مخلصانه‌اش در نمازجمعه‌های اردکان و «عَقدا»  همواره مشوق مردم در بر پائی نماز جمعه و جماعت بود.
شجره نامه
شجره نامه برای مشخص شدن سلسه افراد تا امام معصوم برای سادات رایح است . در منطقه یزد بسیاری از سادات از طریق کوچکترین فرزند امام صادق ، علی العریضی به ایشان منتسب اند. مرحوم حاج سید مهدی حسینی نژاد نیز از جمله سادات عریضی  هستند:
سید مهدی ابن سید وهاب ابن سید حسن ابن سید علی ابن سید ابو الحسن ابن میرزا علیرضا ابن میر ابو الحسن ابن میر شرف الدین ابراهیم ابن سلطان حیدر ابن جلال الدین حسین ابن محمد صادق ابن جلال الدین حسین ابن شرف الدین مرتضی ابن خلیل ابن شمس الدین محمد حسینی حسنی طباطبایی ابن سید عماد الدین علی ابن سید حسین ابن  سید قطب الدین حیدر ابن کمال الدین حسین ابن زین الدین علی ابن قطب الدین حیدر ابن شمس الدین محمد ابن جمال الدین عرب  شاه ابن  شمس الدین محمد ابن  شرف شاه ابن  ابو المعالی عرب شاه ابن عیسی ابن  زید ابو طالب ابن حسین ابومحمد ابن احمد ابن عبید الله ابن محمد ابن ابو جعفر ابن علی ابن عبید الله ابن احمد شعرانی ابن علی العریضی ابن امام جعفر صادق علیه السلام.

مرد پاکی ها
سید حسینی نژاد وصی ابوی ما شیخ کاظم ملک افضلی  در خصوص فرزندانش بود.
سید در آغاز نوجوانی و جوانی شغل آزاد داشت و کشاورزی می کرد. بعدها به دعوت والدم به اردکان رفت و مشغول تحصیل علوم اسلامی شد. البته ایشان همراه با کار کشاورزی درس نیز می خواند و تحصیلاتش را در اردکان ادامه داد تا جایی که به عنوان یک روحانی سرشناس اردکانی شناخته شد. ایشان به وعظ و خطابه می پرداخت و غیر از اقامه نماز جماعت به اقامه نماز جمعه نیز می پرداخت. در حوزه علمیه اردکان به تدریس نیز اشتغال داشت.
از ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی ایشان باید نخست از تواضع و فروتنی ایشان سخن گفت. سید در برابر همه اشخاص و افراد تواضع و فروتنی کم نظیری داشت و اهل کبرورزی و بی توجهی به مردم نبود.
یادم است که ایشان در قالب خاطره ای به این نکته توجه می داد.  ایشان می فرمود: شخصی عقب مانده از نظر عقلی هماره در سر راهش به ایشان نزدیک شده و ابراز ارادت می کرد. ایشان نیز دست محبتی بر سرش می کشید و مورد نوازش قرار می داد. به دوستان و آشناییان می گفت: این طور آدم ها ما را دوست دارند.
ایشان این سخن را از باب مزاح و شوخی می گفت. هر کسی ایشان را می شناخت، می دانست که ایشان تا چه اندازه آدمی فروتن و متواضعی است و هرگز اهل تکبر نبود و در رویه و رفتارش استکباری دیده نمی شد. ساده زیستی و تواضع او مردم را به سویش می کشاند و به شکلی پناهگاه مردم بود و همه به ایشان پناه می بردند.
از دیگر خصوصیات ایشان همین شوخ طبعی است. کسی ایشان را هرگز عبوس، عصبانی و ناراحت ندیده است و من هم در مدتی که با ایشان بودم چنین چیزی را ندیدم.
سید با سخنان نغز و شیرین خود دیگران را خوشحال می کرد و تلاش داشت تا این گونه باشد.
وقتی در جبهه جنگ تحمیلی بودیم، ایشان در جمع رزمندگان حاضر می شد  و با حضور خویش موجبات نشاط و شادابی برای رزمندگان را فراهم می آورد. مدتی در مسجد تیپ الغدیر بودند و آن چند روز در آن جا نماز جماعت به امامت ایشان برگزار می شد. شبی پس از نماز مغرب بلند شد و گفت: من یک پیشنهادی برای شما دارم. از این به بعد همه نماز را ببندید، بعد مرا خبر کنید تا بیایم نماز را ببندم. تا من نمازم را می بندم شما آن قدر «یا الله یا الله» می گوید تا در مسجد پر شود. پس بهتر است که اول شما نماز را ببندید.
ایشان با این تذکر خودش موجب شادی رزمندگان شد و صدای خنده در مسجد الغدیر پیچید.
از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان، خدایی بودن است.  ایشان مرد با خدایی بودند و همه چیز را در خدا و از خدا می دانستند. این گونه اهل توکل بودند. واقعا معتقد بودند که ما هر چه داریم از خدا است.
در اواخر عمر شریفشان مبتلا به بیماری سرطان پوست شدند و پوست بدنشان بنفش و متمایل به تیره شده بود و خارش خیلی زیادی هم داشت. حالت بغرنج و ناراحت کننده ای بود؛ ولی با این حال هماره بر زبانش «الحمدلله» جاری بود و وقتی از ایشان احوال می گرفتید، می گفتند: الحمدلله ! خیلی خوبم، خوب و خوب! بیش تر از این نمی تواند، خوب باشد. در همه احوال پرسی ها جوابشان این بود.
در آن شرایط سخت، با طیب خاطر و رضایت مندی از خدا زندگی کرد و گلایه و شکایتی نداشت. این در حالی بود که بدنشان گُر می گرفت و باید هماره آن را مرطوب نگه دارد. خارش به سبب خشکی پوست و مشکلات بیماری هرگز ایشان را از زبان شکر و حمد بیرون نبرد و هماره می گفت: خوبم! خیلی خوبم! ایشان چنین روحیه در اوج بیماری و سختی های آن داشت.
ما چهار فرزند پدرمان از زن اخیر ایشان بودیم و در یزد سکونت داشتیم. والد ما زمانی مرد که ما خیلی کودک بودیم و ایشان به عنوان وصی پدرمان سرپرستی ما را به عهده داشت. ایشان با همه مشکلاتی که آن زمان وجود داشت مرتب از اردکان با همه اشتغالات فراوان با مینی بوس و هر وسیله نقلیه دیگر به ما سر می زد و مورد نوازش و تفقد قرار می داد.
ما خیلی کوچک بودیم. وقتی ایشان می آمد و ما در کوچه در حال بازی بودیم، با دیدن ایشان مانند کسی که سالها عزیزی از ایشان به مسافرت رفته و باز آمده، به سرعت به سمت ایشان می دویدیم و ایشان می نشست و ما در آغوش ایشان می پریدیم و ایشان هم ما را در آغوش می گرفت. سید بزرگوار هماره همراه خودش هدیه و یا چیزی داشت که به ما می داد و این گونه جای خالی پدرمان را پر می کرد. ایشان زحمت زیادی کشید و در حق ما پدری کرد.
زمانی که پدرمان در گذشته بود، یک خانه ای را شروع کرده که تنها چاردیواری آن آماده شده بود و تنها یک اتاق آن خانه سقف داشت که ما در آن زندگی می کردیم. سید کمک کرد تا خانه ما ساخته شد. در حالی که خود ایشان عیالمند بودند و دارایی آن چنانی نداشتند.
از ویژگی های برجسته و جالب ایشان، حالات عرفانی ایشان است. عرفان و معنویت ایشان به خوبی نمایان بود. ایشان به گونه ای بود که به قول خودمان در همه چیز خدا را می دیدند. چند بار این نکته را به من گفتند و حتی در همین سال های اخیر نیز آن را بارها تکرار کردند که: من هر وقت شما و خانواده شما را می بینم، خدا را در شما می بینم.
دلیل آن این است که وقتی پدرمان در اواخر خرداد سال 53 شمسی مرحوم شد، مادرم با چهار بچه قد و نیم قد باقی ماند. ما آن قدر کوچک بودیم که همه می گفتند: این بچه ها چه خواهند شد؟ بزرگ ترین ما 6 سال داشت و کوچک ترین ما نیز سه ماهه بود. من نیز در آن زمان 4 ساله بودم. همه اقوام می گفتند: با یک مادر جوان این بچه ها چه سرنوشتی خواهند داشت؟
این سالهای سخت گذشت و در نهایت ما هر کدام به جایی رسیدیم. در این اواخر ایشان وقتی ما را می دیدند که الحمدلله هر کسی به جایی رسیده بودیم، خوشحال می شدند. در حقیقت سید خوشحال بودند که به لطف و کرم خدا و حمایت الهی (و از نظر ما حمایت ها و سرپرستی های خوب سید) زندگی ما سامان یافت و ما هم طلبه شدیم. این یکی از آرزوهای ابوی ما بود که یکی از ما طلبه شویم. بارها سید این آرزوی پد را می گفت و خوشحال بود که ما به سر و سامان رسیده ایم.
از دیگر خصوصیات و فضایل اخلاقی سید باید به ساده زیستی ایشان اشاره کرد. زندگی ایشان با آن که عیالوار و پدر 14 فرزند از یک زن بود، به گونه ای بود که هیچ وقت محتاج نشدند، بلکه حتی درِ خانه ایشان به روی مردم باز بود و ایشان مهماندار بودند. زندگی ساده ای و بی آلایشی داشتند و هیچ جنبه تشریفاتی و ریخت و پاش و تبذیر در زندگی ایشان مشاهده نمی شد. فرزندان ایشان نیز هم چنین هستند.
ایشان مردم دوست بود. تمام مردم اردکان به ایشان علاقه، محبت، دوستی، ارتباط معنوی و رفاقت صمیمی داشتند. روابط به گونه ای بود که ایشان مشکل گشای مردم بودند. مردم از سرتاسر اردکان برای حل مشکلات خود نزد ایشان می آمدند و ایشان مشکلات مالی و امور دیگر ایشان را حل می کرد. گاه مشکل مالی داشتند، و گاه برای مشاوره می آمدند، یا برای امور طلبگی و روحانی مانند استخاره و احکام نزد ایشان می آمدند. سید بزرگوار بارها برای رسیدگی به احوال مردم و حل مشکلاتشان به هر جا پیاده و سواره می رفتند. ایشان گاه بر ترک موتور سوار می شد و برای حل دعوا و اختلاف و سازش میان افراد می رفتند. ابایی نداشت که بر ترک موتور سکلیت سوار شود و برای حل و فصل امور برود.
درخانه ایشان هماره به روی مردم باز بود و به سخن دیگر، ماوی و پناهگاه و دادگاه مردم منزل ایشان بود. سید از تقوای بالا، حُسن خُلق و توانایی ادراکی بالا و خوب جهت درک کرد سخنان مردم برخوردار بود. همه هم حرف ایشان را قبول می کردند و سخن ایشان فصل الخطاب در منازعات بود. بسیار خوب افراد را قانع می کردند. سخن اقناعی ایشان برخاسته از کلام اهل بیت(ع) و تجربیات زندگی خود ایشان و دیگران بود.
سید پدر معنوی مردم اردکان بودند. ایشان مانند پدری دلسوز و مهربان مشکلات مردم را حل می کرد و مشکلات ایشان را مشکل خود می دانستند. از این رو، مردم هم حرف ایشان و راه حل های ایشان را با جان و دل پذیرا بودند.
از نظر انقلابی نیز شخصی انقلابی و مطیع امام و رهبری بودند. به نوعی ایشان کانون وحدت مردم اردکان در خصوص انقلاب و جریان های بعد از انقلاب بودند. ایشان صرف نظر از جناح بندی های در خدمت مردم بود. نه به جناح های سیاسی کاری داشت و نه به روحانیون و روحانیتی که در آن زمان مطرح بود. همه مردم نسبت به مسایل سیاسی حرف ایشان را قبول داشتند و سعی می کردند اختلافات ظاهری که وجود داشت و تا حدودی هم چنان وجود دارد، برطرف کند. هدف ایشان هماره وصل کردن بود نه فصل کردن. سعی می کرد پدری مهربان و دلسوز برای مردم باشد.
ایشان مردی مردم دار و با مردم بود و تا آخر عمر هم ساده زیست و شخصیت الهی به تمام معنا و مردم دوست بود.
چنان که گفته شد در مسایل سعی می کرد تا به وصل کردن بپردازد و موجبات جدایی نشود بلکه جدایی ها را به ارتباطات سالم تبدیل کند و وحدت آفرین باشد. در مسایل خانوادگی و شخصی و سیاسی و اجتماعی این گونه عمل می کرد. البته همه روحانیت اردکان مخالف این جریانات اختلاف بر انگیز بوده و علیه آن موضع گیری می کردند و دنبال این بودند تا وحدت و اتحاد برقرار باشد. دعوت لفظی و دعوت عملی و اقدام عملی برای وحدت آفرینی داشتند و انجام می دادند. دو فرزندش را به خانواده های میبدی داد و  این گونه تلاش برای وحدت آفرینی داشت. امروز نوادگان ایشان خود حلقه اتصال مردم مبید و اردکان هستند. بیت آیت الله شیخ ابراهیم اعرافی و حسینی نژاد این گونه بودند. آیت الله علیرضا اعرافی نیز خود این گونه عمل کرده و می کند. ایشان در میان مردم اردکان بارها حاضر شده و گفته اند من به طرق مختلف اردکانی هستم؛ زیرا پدر بزرگ و نیز همسر ایشان از اهالی اردکان هستند. اصولا شخصیت های روحانی هماره دنبال وصل کردن و اتحاد میان مردم بوده و هستند.
از نظر جایگاه انقلابی و تاثیرگذاری مرحوم سید حسینی نژاد در میان مردم یزد و به ویژه اردکان باید گفت که همه مردم اردکان یکی از پایه های اصلی انقلاب اسلامی و پیروزی آن را سید بزرگوار و فرزندان و بیت معظم له می دادند. اردکان تحرکات انقلابی خود را مدیون بیوت بزرگوارانی از جمله بیت حسینی نژاد و بیت روح الله خاتمی می دانند. البته آیت الله روح الله خاتمی پس از شهادت آیت الله صدوقی برای نمایندگی ولی فقیه به یزد منتقل شدند و در سال 1361 آیت الله بهجتی اردکانی معروف به شفق به اردکان آمدند و آقای سید مهدی حسینی نژاد در کنار ایشان به فعالیت های انقلابی و اجتماعی خود ادامه دادند. سید هماره مسایل انقلاب را پی گیر بودند و به عنوان یکی از استوانه های و وزنه های سنگین انقلابی شهر اردکان فعالیت تاثیرگذاری داشتند ؛ چرا که مورد اعتماد و تکیه گاه مردم بودند.

فعالیت ها و خصوصیات اخلاقی  در کلام آیت الله اعرافی
غيب را ابري و آبي ديگر است
آسمان و آفتابي ديگر است
دفتر حاضر  شمه‌اي كوتاه از حديث مفصل زندگي يكی از چهره‌هاي وارسته و شايسته روحانيت، مرحوم حجة‌الاسلام و المسلمين حاج سيد مهدي حسيني نژاد (قدس‌سره) است؛
سيماي جذاب و دوست داشتني و صميمي وي هر رهگذري را مجذوب و شيفته خود مي‌ساخت و آنگاه كه با او مي‌نشستي و باب سخن مي‌گشودي، در پس آن سيماي صميمي و مهربان، دريائي از محبت و معرفت و نكته‌ سنجي و ظريف انديشي را به تماشا مي‌نشستي؛ در آسمانِ روح لطيف و طبع ظريفِ وي آفتاب حكمت و معرفت تابان و در هر سخن او دُر حكمت نمايان بود، گنجي گرانبها در روزگارِ تهيدستي بود؛ آري! حقيقتاً گنجي بود نشسته در گوشه‌اي، بي‌گمان وجود شريف وي كليد درهاي هدايت و قفل درهاي ضلالت بود و آنچه از يك روحاني راستين انتظار مي‌رفت در اين عالم عابد و زاهد يكجا جمع بود، ياد آن عزيز سفر كرده آدمي را به وجد و شوق مي‌آورد و عنان صبوري را مي‌برد و توان قلم را در توصيف او مي‌گيرد، اما دريغ است كه از آن دريا قطره‌اي برنگيريم و از آن آسمان ستاره‌اي نچينيم، چرا كه در روزگار عسرت و تهيدستي اخلاق و معرفت، همه ما و نسل جوان و نوجوانان ما و طلاب و روحانيان ما بدين اسوه‌ها و مشعلها بسي نيازمندند، بدين منظور و در اين مجال تنگ و مقال كوتاه به چند نكته در شخصيت و زندگي اين عالم فرزانه اشاره مي‌نمايم:
1) در شخصيت او نوعي «فرزانگي و بزرگواري» و كرامت و عزًت نفسِ كم نظير محسوس و ملموس بود، اين بزرگواري نشانه عظمت شخصيت و پر بودن وجودش از حكمت و هوشمندي و پرتویي از معرفت وي مي‌بود.
2) اهل «توحيد و معرفت » بود و بصورت فطري به سمت عرفان و اشراق گرايش داشت، در سخن و بيان او ياد خدا موج مي‌زد و هنگامي كه دعا مي‌كرد مي‌گفت: «ياد خدا باشيد»، همه امور را به دست خدا مي‌ديد و در برابر اراده حق تسليم بود، بي‌آنكه بطور آكادميك و مدرسه‌اي عرفان نظري آموخته باشد هم در عمل و سلوك عارفانه مسلك بود و هم در فهم بسياري از لطائف و نكته‌هاي عرفاني صاحب ذوق بود. معناي دقيق و مضامين رقيق مثنوي معنوي با جانش درآميخته بود و با آن انس مي‌ورزيد و در هر نشست و برخاستي دري از آن به روي ديگران مي‌گشود و از اينرو در معاشرت و مؤانست با وي هر كسي بي‌احساس خستگي بهره مي‌برد، طبع شوخ و اخلاق خوش و نكته گوئي و نكته‌سنجي وي موجب اين بود كه ديگران بي‌تكلف از توحيد و معرفتش استفاده نمايند.
3) «صبوري و بردباري» زائد الوصف، ويژگي ممتازي بود كه در شخصيت آن مرحوم موج مي‌زد، در مصيبتها آرام و مطمئن بود و هنگامي كه دختر عزيز و جوانش با دو كودك در حادثه‌اي دلخراش جان به جان آفرين تسليم كرد خم به ابرو نياورد و دريا دلانه تسليم حق شد و در بسياري ديگر از حوادث خانوادگي و اجتماعي همين پايداري و استواري نمايان بود، سختيها و فراز و نشيبها و درشتيها و بي مهريها را در خود هضم مي‌كرد و به آساني خشم خود را فرو مي‌برد و اينها همه نشانه‌هاي مؤمنان و صالحان است. و در سالهاي اخير برغم آنكه دچار بيماريهاي حاد و بسيار سخت شده بود، اما هيچگاه حمد و سپاس خدا از زبانش نيافتاد و چهره ترش و عبوس ننمود. 4) رازداري وي چنان بود كه هم خود لب به شكايت نمي‌گشود و هم محرم اسرار و سنگ صبور و پناهگاه مطمئن براي ديگران بود، رازداري از نشانه‌هاي بزرگي روح و وسيله‌اي براي اعتماد ديگران و راهنمايي آنان است. و او از اين نعمت الهي نيز برخوردار بود.
5) در تربيت خانوادگي و پرورش فرزند بي هر تكلف و تصنعي، صاحب شيوه و سبك خاصي بود و در باب تربيت نكته‌هاي ظريفي در دست داشت و در عمل به كار مي‌بست،‌ در جلب اعتماد فرزندان و متربيان و بها دادن به آنها و به كارگيري روشهاي غيرمستقيم و استفاده از روش الگوئي مهارت ممتازي نشان مي‌داد، مطمئناً اگر بررسي و تحليلي در زندگي آن مرحوم از اين زاويه به عمل آيد. اصول و روشها و نكته‌هاي مهم اخلاقي و تربيتي بدست خواهد آمد، از جمله اصول و روشهايي كه بكار مي‌بست عبارت بود از: تغافل و چشم‌پوشي، احترام و تكريم، كنايه و استعاره و …
6) در كنار همه اينها از روحيه اجتماعي خوبي برخوردار، و داراي احساس مسئوليت اجتماعي و وظيفه شناسي بود، به دستگيري يتيمان و نيازمندان همت مي‌گمارد و لحظه‌اي از ياد آنان غفلت نمي‌ورزيد، وقت و بي‌وقت، آشكار و نهان در انديشه مستمندان بود و در گره گشائي از كار آنان كوتاهي نمي‌كرد و ديگران را هم در اين راه با خود همراه مي‌ساخت، بويژه در امر رسيدگي به يتيمان و مداواي مريضان اهتمام ويژه‌اي داشت، و از عوامل آن چشيدن طعم تلخ يتيمي در كودكي بود. همين روحيه وظيفه شناسي او را در انجام دادن مسئوليتهاي اجتماعي و ارشاد و هدايت مردم و راهنمائي مشفقانه آنان كمك مي‌رساند، فراوانند كساني که يا از منبر و محراب او بهره بردند يا در نشست و برخاستي با او و يا گفتگوي دوستانه‌اي مجذوب وي شده‌اند و از همين طريق هدايت يافته اند.
7) در عين پختگي و آرامش از روحيه نشاط و شادابي و تواضع و فروتني برخوردار بود، با همگان اعم از كوچك و بزرگ و فقير و غني، با گشاده رويي و نيك‌خويي و فروتني برخورد مي‌كرد، كمتر كسي اندوه و غم و افسردگي در چهره او احساس مي‌كرد چرا كه «المومن بشره في وجه و حزنه في قلبه».
8) در كنار همه آنچه برشمرديم روحيه و حميت انقلابي و همگامي و همدلي با انقلاب اسلامي و پايبندي به عقيده و فكر و نهضت امام خميني، همواره مورد اهتمام وي بود و از اين طريق تخطي نمي‌كرد، در دوران انقلاب در صحنه‌هاي راهپيمائي و در دفاع مقدس در جبهه‌هاي جنگ حضور مؤثر و تشويق كننده داشت، حضور وي در جبهه شجاعانه بود و با رعايت همه مقررات در برابر برنامه‌هاي جبهه تسليم و مشوق جوانان بود و در اين زمينه بصيرت ويژه اي داشت و همه صحنه‌هاي انقلاب اسلامي و دفاع مقدس و نهضت امام را جلوه‌هاي خاص الهي مي دانست و همدلي وي با رزمندگان و بسيجيان و خانواده محترم شاهد و ايثارگران نمادي از اين روحيه بلند انقلابي و الهي بود.
9) صفا و صداقت و يكدستي و بي پيرايگي اوصافي‌اند كه زندگي و سلوك او از آنها سرشار بود و در نخستين برخورد بخوبي مي‌شد آن را احساس نمود، و از اينرو تكلف و ظاهرنمائي و مبالغه و گزاف گوئي پيرامون او نمي‌گشت، و تعارفات و تشريفات بي‌جا و بي‌حاصل را نمي‌پسنديد در عين اينكه ادب را رعايت مي كرد.
10) ذوق فقهي و مسأله داني با همه ظرافتهاي آن در وي مشهود و ملموس بود و از همين رو در منطقه درميان روحانيون و مردم ملجأ و پناهگاه پرسشهاي فقهي و گره گشاي مشكلات مردم بود، جالب آنكه وي به اصل شريعت آسان و به سمحه و سهله اذعان داشت و با نكته‌سنجي در مسائل و آشنائي دير‌پا با زواياي مسائل مورد ابتلاء، غالباً گره‌ها را باز مي‌كرد و مشكلات را حل مي كرد، و احاطه وي بر عروة الوثقي و شرح لمعه كه بارها آن را در حوزه تدريس كرده بود، مثال زدني و ستودني بود.
11)  بي تعلقي به دنيا و دل نبستن به مقام و رياست از سنتهاي نا‌نوشته و ارزشهاي متعالي حوزه است و اين امر اهتمام و كمال در آن مرحوم متجد و مجسم بود، بسياري از فرصتهاي مادي و زمينه‌هاي مقامات دنيوي را سخاوتمندانه از دست مي‌داد و از آن روي برمي‌گرداند، پاكِ پاك رياست و جاه دنيوي را طلاق داده بود.
12) تا آنگاه كه رمقي و تواني داشت در رسيدگي به امور مردم و ارشاد آنان و بويژه اهتمام به يتيمان و بيوه‌زنان و رفت و آمد به روستاهاي نيازمند كوتاهي نمي‌ورزيد، غالب روستاهاي اردكان را سرمي‌زد و به اقامه جماعت و ساير برنامه‌هاي ديني و مذهبي علاقه‌مند بود و ديگران را بدين امور ترغيب مي كرد و وامي‌داشت.
13) به علم و دانش به ويژه علم اسلامي علاقه مبرم داشت و در ترغيب و تشويق ديگران به تحصيل علم و دانش و فراگيري معارف و علوم اسلامي كوتاهي نمي‌ورزيد، نوجوانان مستعد را به ورود در حوزه و تحصيلات ديني وا مي‌داشت تا آنجا كه پس از شناسائي آنان را براي ورود به حوزه همراهي مي‌كرد، اصولاً به روحانيت و حوزه عشق مي‌ورزيد و ادب و احترام خاصي براي روحانيون به عمل مياورد و همگان و فرزندان خود را به تحصيل معارف اسلامي يا علم پزشكي توصيه و سفارش مي‌كرد، بسياري از روحانيون اردكان با تبليغ و تشويق او به حوزه روي آوردند، پشتوانه محكم حوزه و همگام آية الله خاتمي در تقويت حوزه و روحانيت بود.
14) از جاذبه شخصيت و روحيه ارتباطي بالائي برخوردار بود، و هر كس با او مي‌نشست شيفته وي مي‌شد و غالباً معاشرت و خلق نيكو در ديگران آثار عميقي به جا مي‌گذاشت.   «سلام عليه يوم ولد و يوم یموت و يوم يبعث حيّاً»

خوش خویی
خصوصيات اخلاقي حجت الاسلام حسيني نژاد بعضي منحصر به فرد بود و شايد نظير آنها در افراد ديگر كم ديده مي‌شد.
وي همسفري بسيار خوش سفر و خوش برخورد و كم توقع بود و همواره خود را آماده همكاري با ساير همسفران نشان مي‌داد. در مصرف بيت‌المال بسيار دقت مي‌كرد و از حيف و ميل اموال عمومي توسط افراد مختلف به شدت ناراحت و نگران مي‌شد و تا حد توان از تكرار آنها جلوگيري مي‌كرد. ايشان امر به معروف و نهي از منكر را به عنوان يك وظيفه شرعي همواره مورد توجه قرار مي‌داد و در اين راه از سرزنشهاي افراد مغرض و ناراحت هيچ نگراني به خود راه نمي‌داد و بدون واهمه از همه غوغاها، وظيفه خود را تا حد توان به انجام مي‌رسانيد.

خانواده دوستی
از ديگر خصوصيات اخلاقي ايشان علاقه زياد به خانواده و فرزندان بود و توصيه‌هاي او در اكثر سخنراني‌هايش تحكيم بنياد خانواده و احترام به فرزندان و دخيل نمودن آنها در تصميم‌گيري هاي زندگي بود از نكات ويژه توصيه‌هاي ايشان عدم توجه به مسائل تنظيم خانواده و محدود كردن تعداد فرزندان بود.

صبر و بردباري
ايشان در برابر مصيبت‌ها بسيار صبور و بردبار بود و هيچگاه در برابر هيچ بلا و مصيبتي اعم از داغ فرزند و بيماريهاي سخت و ساير مشكلات زندگي گله و شكوه نمي‌نمود و همواره به درگاه خداوند متعال شكرگزار بود و اظهار رضايت و خوب بودن يكي از ويژگيهاي بارز ايشان به شمار مي‌رفت.

مدرسه علمیه اردکان، معراجگاه شاکرین
وقتی وارد حوزه علمیه می شوید، آن چه اول به چشم می آید، درختان نارنج است که زردی نارنج آن به چشم می آید. این درختان که در وسط حیاط قرار دارند، زیبایی مدرسه را دو چندان می کند. حجرات در چارسوی در دو طبقه ساخته شده است به طوری در فضای هر حجره دو نفر به راحتی می توانند استراحت کنند؛ زیرا فضای حجرات حدود 10 تا 15 متر مربع است. در سمت راست، حجره «شهید مرتضی مروتی» است که در سالیان دور، اتاق آسید مهدی حسینی نژاد عالم خوش خلق و خوی اردکان بود. حوزه علمیه کنونی که بازسازی شده حوزه کهن اردکان است، در گذشته چنان که از عکس های موجود به دست می آید، دارای نهر آبی بود که از وسط حیاط می گذشت.
مدرسه علمیه با سابقه چهارصد ساله از بناهای دوره صفویه و افشاریه است. این مدرسه همزمان با مسجد جامع و بازار مجاور آن ساخته شده است. گویا حاکم طبسی اردکان ساختمان این مجموعه را بنا کرده است.  از این مدرسه علمای بنام و مشهور چون آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم، آیت الله فاضل اردکانی، آیت الله محقق داماد، آیت الله فکور، آیت الله حاج محمد حائری، آیت الله روح الله خاتمی، آیت الله بهجتی شفق برخاسته اند.
حوزه علمیه اردکان زمانی رضاشاهی مخروبه شد تا این که به دست آیت الله ملا محمد حائری و سید روح الله خاتمی و حاج شیخ کاظم ملک افضلی نوسازی شد.
امام مسجد چرخاب
محله قدیمی چرخاب، هر چند امروز از آب و آسیاب آبی اش خبری نیست، اما در دهه چهل و پنجاه شمسی نیز  محله آقایان و اعیان اردکان بود. با گذر در این کوی دیگر بوی کنهگی از در و دیوار آن بر نمی خیزد هر چند که آثار دیرینگی معماری و تمدنی از همه جای آن به چشم می آید؛ زیرا امروز میراث فرهنگی کوچه هایش را سنگ فرش کرده و ساباط و دیوارهای گلی اش را نو نوال نموده و جلوه ای نو به این کهن محله اردکان داده است. در کنار گذر هنوز می توان سنگ های نمک را دید که در گوشه ای انبار شده تا در فرآیند ارده کشی کمک کند و ارده شیره ای برای زندگی فراهم آورد. از کنار حمام قدیمی که در کنار خانه آیت الله روح الله خاتمی است، باید گذر کنی تا به مسجد چرخاب این محل عبادت سید مهدی پیشنماز برسی. هنوز کارگرها کاهگل می گیرند و بر دیوار می کشند و بخش های کهن فروریخته را آباد می کند. تابلوی کوچکی بر سر در مسجد زده اند. مسجد دو بخش تابستانی و زمستانی دارد. مردم هنوز به اصطلاح محلی خود از آن یاد می کنند. ما که در دی ماه و سوز سرمای آن به اردکان آمده ایم باید به محیط گرمی برویم که نماز جماعت امروز نیز به امامت سیدی برگزار می شود با طراوت و تازگی همیشگی. پس از پایان نماز وقتی دست می دهی تازه می فهمی که چرا مردم یزد این قدر مهربان هستند. دست های زمخت و کارگری دست های لطیف را خراش می دهد و لبخند مهربان، مهر به جان می رساند. بیش تر مردم این ناحیت اهل قنات و قناعت و قنوت هستند و همه عمر کارگر و شاکر خدای تبارک و تعالی. نام کارگر امروز یاد آور دیروزی است که ایشان رعیت بودند و دیگران آقا! و امروز همین کارگرهای دیروز با همه آقایشان هنوز کارگری می کنند و از دسترنج خویش امرار معاش می کنند.
گذرهای تنگ با دیوارهای بلند خانه هم سوز زمستان را می گیرد و هم سوزش گرمای کویر تابستان را. دیوارهای خشتی و گلی با سنگفرش امروزی، زیبایی محیط را دوچندان کرده است و آدمی را در گذر گذرهای امروز به دیروز تاریخ می کشاند. هر چند هر از گاهی اتومبیلی یا موتورسکلیتی آرامش دیرین این کوچه را به هم می زند، اما به همان سرعتی که می آید و می رود و دوباره آرامش شگفت بر محیط حاکم می شود که آدمی را به تاریخ می برد و روح و روانت را پرواز می دهد. از گذرگاهی به پشت بام می رویم. بالاخانه هایی که تعمیر و نوسازی شده اند. در کنار مسجد چرخاب سید مهدی و حمام کهن آن، خانه روح الله را می بینی که بارها از آن جا به معراج رفته و در مسیر راه شیری ستاره های آسمان معرفت را دامن دامن چیده است. هنوز حیاط سرسبزی دارد و درختانش به کلی خشک نشده اند، شاید این غربیه های آشنا با حضور خویش در این اماکن کهن می خواهند هرات دیروز را به یاد آورند که چگونه مردمانی به تبلیس ابلیس انگلیس بی خانمان شدند و آواره ایران ویران آن زمان! و امروز آمده اند تا از ایران آباد بهره بردارند و آسایش و آرامشی.
از خیابان شهید مصطفی که پیشوایی و شجاعت آیت الله شیخ ابراهیم اعرافی و جلوداری انقلابیون اردکان از خیابان شاپور به این نام گران سنگ تبدیل شدی به میدان و بوستانی می رسی که منطقه کهن اردکان را از زیرمحله و بالامحله و محله علی بیک جدا می کند. در این محلات مردانی بزرگ و سترگ روزگاری زیسته اند و از خود جز نام و نشان نیک چیزی به جا نگذاشته اند. از هر گذری چون بگذری با نشانی می کوشند تا عشق و ارادت خویش را به عالمانی پارسا و مردم دار چون سید مهدی بیان کنند. در همین نزدیکی خانه سید مهدی است با دیوارهای گلی و بادگیرهای بلند. اتاق اولی که طاقدیسی است جای مهمان پذیر سید بود و آن سوتر اهل خانه در زیربادگیرها از کویر سوز و سوزش، بهره باد می گرفتند و حکومت بر باد بنیاد نمی کردند. هر چند جلوی حیاط چند صد متری با دیوارهای بلندش را نخل های در هم ریخته و بی هرس هراس پر کرده است، ولی می توان در تو در توی اندرونی این اتاق و حیاط ها و سرداب ها صداهای هفت دختر و هفت پسر سید را شنید که در زیر درختان انجیر و انار بازیگوشی می کردند و برای قایم موشک به زیر سراب پناه می بردند. در این خانه هماره در هر زمان از روز شب به روی نیازمندان باز بود تا هر کسی هر حاجت و نیازی دارد بپرسد و از خوشه علم و گاه مال اندک سید بر سفره اش بهره برد. گاه نیمه های شب و حتی دو پس از نیمه شب نیز مردمانی می آمدند و نیاز می پرسیدند و سید مهدی را با خود بر ترک خربندری تندر و چست و چابک یا موتوری یا دوچرخه ای به روستا و محلات و آبادی های اطراف می برند که گاه بیش از سی کیلومتر بود. اما سید بی هیچ آه و اف بر تقدیر خود و سلب آرامش ، به عشق آموزش و پرورش و تبلیغ اسلام می رفت و خم بر ابرو نمی آورد.
زهد و پارسای زمانه
حجت الاسلام میرزاده می گوید: در سال 1365 وارد حوزه علیمه اردکان شدم. در آن زمان آقای سید مهدی، بیماری آسم داشت. ایشان در مدرسه احکام و مساله می گفتند و درس اخلاقی هم داشتند. ایشان شخصیت مورد احترام مردم و علمای شهر بودند. آقای بهجتی متخلص به شفق شاگرد ایشان ، سید خاتمی و آقای حاج محمد حائری بودند. همه ایشان را قبول داشتند و به زهد و ساده زیستی مشهور بودند. سید مهدی با تعابیر زیبای اخلاقی بر آن بود تا راهنمای طلابی باشد که برای تعلیم و تزکیه به حوزه آمده بودند. ایشان در حوزه علمیه یک اتاق داشت که امروز اتاق اساتید حوزه است.
مبلغ شریعت
محمود عبداللهی فرمانده سابق پادگان ولی عصر(عج) می فرماید: در آن زمان تیپ الغدیر در اهواز مستقر بود و سید مهدی حسینی نژاد وقتی به جبهه های جنگ حق علیه باطل می آمد، در میان رزمندگان این تیپ آماده می شد و ضمن گفتن مسایل اخلاقی احکام و مسایل شرعی را به کسانی که آماده شهادت و لقاء الله بودند، یاد آور می شد. شبی که قرار بود فردا رزمندگان اسلام عملیاتی داشته باشند، حاج آقا آمدند و بر روی کرسی که در وسط بود ایستاد و به جوانان روش استبراء کردن از بول را یاد داد. از نظر ایشان از هر فرصتی باید استفاده کرد و مردم با احکام شریعت آشنا کرد، حتی اگر وقت عملیات باشد.
نوه دختری ایشان مرحوم سید مجتبی بهجتی می فرمود: آسید مهدی، ارتباط خوب با جوانان مخصوصاً در انقلاب و جبهه داشتند. این ارتباط صمیمی با رزمندگان موجب شده بود که معمولاً آنان خواهان حضور ایشان درجبهه باشند.

حوزه انقلابی
مصطفی خادم عباسی می گوید:  حوزه علمیه اردکان که دست پروردگان اساتیدی چون حایری، خاتمی، بهجتی و حسینی نژاد بودند، طلاب انقلابی بودند. با توجه به جمعیت حوزه، از نظر تعداد شهیدان حوزه علمیه اردکان اولین در کشور است و بیش از بیست و اندی طلبه شهید دارد.
مدرس حوزه
ایشان می فرماید: سید مهدی خیلی مردمی بود و همیشه درد دین داشت. ایشان همان طوری که برای طلاب فقه و مساله می گفت، احکام شرع و مساله را برای مردم می گفت تا مردم با احکام شریعت آشنا شوند. آسید مهدی بر فقه و مسایل آن مسلط بود و مساله را به خوبی بیان می کرد. در حقیقت مساله گوی خوبی بود. وی بر عروه الوثقای سید محمد کاظم حائری یزدی تسلط کامل داشت.
 قبل از سید روح الله خاتمی که مسئولیت حوزه را به عهده گیرد،  آیت الله ملامحمد حائری مسئولیت حوزه علمیه اردکان را به عهده داشت. اینان باعث شدند تا مردم با احکام شرعی آشنا شوند و فرهنگ مردم در مسایل شرعی ارتقا یابد. حاج ملا محمد هر ساله یک دوره عروه را می گفت. آقای حاج ملا محمد استاد همه علمای این منطقه بود.
مساله گوی خبره
معروف است که روزی سید مهدی به یزد رفته بود و در صف نماز جماعت نشسته بود. شیخ فقیه خراسانی معروف به آشیخ غلام رضا یزدی زاهد، مساله می گفت. یک نفر مساله را پرسید. شیخ گفت: الان به خاطر ندارم. سید مهدی در جمع بلند شد و حکم مساله را گفت. آقای فقیه خراسانی به نقلی گفت: آقا! درست می گوید. به نقلی دیگر گفت: این آقا حکم مساله را این گونه می گوید.
ایشان تلاش می کرد تا هر کسی را بر اساس ظرفیت و استعدادش آموزش و پرورش دهد و با زبان مردم سخن می گفت و آموزش می داد. همه را تشویق می کرد و می گفت بهتر شوند و هرگز طوری رفتار نمی کرد تا کسی خجل شود. ایشان مطالب را ضمن نقل داستان و حکایتی می گفت تا هم مطلب را گفته باشد و هم زمینه ماندگاری فراهم آید و با تمثیل مطلب گفته شود.
آسید مهدی اهل توکل بود و با آن که بسیار عیالوار بود ، ولی هرگز ناامید از برکت الهی نبود. نسبت به کنترل جمعیت اعتراض داشت و می گفت آن که دندان دهد نان دهد.
بیا غذا بخور
حجت الاسلام و المسلمین شیخ رضا مختاری می گوید: آسید مهدی می گفت: هر روز چند جا مجلس روضه می رفتم. روزی پس از پایان مجلس وقتی به خانه برگشتم دیدم هیچ چیزی در خانه نیست و بچه همه چیز را خورده اند. گفتم: خدایا چند مجلس رفتم، ولی گرسنه باید باشم. پشت بام خوابیده بودم که زنگ خانه را زدند و گفتند: عقدی در شریف آباد است، بیایید بخوانید! وقتی آن جا رسیدم، دیدم دو طلبه من که برای عقد رفته بودند، آن جا هستند و عقد را خوانده اند. صاحبان مجلس عروسی هم برای من احترام گذاشتند و پس امضای اسناد، عقد ده تومانی به من دادند و سفره ای انداختند و غذایی آوردند و خوردم.
هنگام برگشت این در ذهنم خطور کرد که آن طلاب من احترام مرا نگه نداشتند و دو نفری عقد را پیش از ورودم خواندند. یک دفعه نهیبی به خودم زدم و گفتم: چرا ناراحتی ! مگر از خدا غذا نخواسته بودی؟! خدا هم دعایت را اجابت کرد. تو فقط از خدا غذا خواستی، آن شخص هم از سوی خدا مامور بود تا تو را جایی ببرد و غذایی بدهد. آن مامور فقط اشتباه کرده و به جای آن که بگوید: بیا غذا بخور! گفته است: بیا عقد بخوان!
خواب علیه خواب
در محله علی بیک مسجدی وجود نداشت و تنها یک جایی بود که به آن منظریه می گفتند و مخروبه شده بود و هیچ کاربردی نداشت. برخی آمدند تا آن را خراب کنند و به جای آن مسجدی بسازند. درگیری و بحث و جدل درباره آن زیاد شد. یکی از تهران آمد و گفت: چرا منظریه را خراب کردید؟ دیشب خوابی دیدم که این جا نباید خراب شود. آسید مهدی گفت: اتفاقا من خیلی دنبال شما می گشتم و خوب شد تو را پیدا کردم. دیش خواب دیدم که تو باید صد هزار تومان بدهید برای ساخت مسجد… به هر حال آسید مهدی هر طوری بود این مسجد را ساخت و آن جا را با کمک مردم آباد کرد.
گل های سرسبد الهی
وقتی شهدای جنگ تحمیلی را می آورند، به طوری طبیعی خانواده ها به سبب از دست دادن فرزندانشان ناراحت می شدند. در آن زمان سید روح الله خاتمی و دیگران از جمله آسید مهدی به دیدار خانواده های شهدا می رفتند. من چند بار از ایشان در مجالس دیدار شنیدم که ایشان می گفت: «این ها بهترین بچه ها بودند که خداوند گلچین کرد و برای خودش برداشت و آنان را شهید کرد. وقتی یک سبد میوه از زردآلو برای شما بیاورند و شما تنها از میان این سبد حق داشته باشی یک میوه برداری، به طور طبیعی بهترین ها را بر می داری! خدا هم که بیش تر از ما سرش می شود می گردد بهترین ها را گلچین می کند و گل سرسبد را بر می دارد.» ایشان با این جمله خانواده ها را دلداری می داد.
طرح براندازی شیعه
ایشان بارها به طرح کنترل جمعیت اعتراض کردند. از نظر ایشان این طرح در راستای اهداف پلید دشمن است. از این رو، نام طرح را گذاشته باشد، طرح براندازی نسل شیعه. بارها به معاون وزیر بهداشت اعتراض کرد و می گفت: پیامبر اسلام (ص) می فرماید: تناکحوا و تناسلوا حتی اباهی … الان شما دارید می گوید: تقلوا، کم بکنید و نابود بسازید.
روزی از قم داشتیم با ایشان به اردکان می آمدم. راننده گفت: کنترل جمعیت خوب است؛ زیرا با بچه زیاد نمی توان بچه ها رسید و همه چیز را برایشان آماده کرد. کی می تواند خرجی را بدهد!.. ایشان فرمود: به ما چه؟! آن که دندان دهد نان دهد. ایشان می گفت: من یک مثالی بزنم. شما اگر یک بز و یا گوسفندی داشته باشد. این حیوان اگر سالی دوبار زایمان کند و هر مرتبه دو بچه بزاید و یک حیوانی که هر چند سال یک بچه بیاورد، کدامش را نگه می دارید، به طور طبیعی آن بچه زا را نگه می دارید؛ چون این برکت است.
این دست بده ، آن دست بگیر
آسید مهدی می گفت: وقتی قصد و نیت خدا باشد هر کاری برای خدا بکنید در دنیا و آخرت نتیجه اش را می بینید. این جا یک کیلو گوشت دادم به این بنده خدا! آن جا دوکیلو از خدا گرفتم. پس روزی هر کسی دست خداست و ما تنها وسیله هستیم.
سیدیحیی شاکری می گوید : روزی در کنار حوزه علمیه ایشان را دیدم. با موتورسیکلت بودم. ایستادم و گفتم: کجا می رویی؟ برسانم! ایشان گفت: می روم قصابی گوشت بخرم. ایشان را سوار کردم. به در دکان قصابی رسیدم. ایشان سه کیلو گوشت را خرید. وقتی بیرون آمد، پیرمردی جلویش را گرفت و گفت: من پولی ندارم گوشت بخرم. آسید مهدی گوشت را به آن پیر مرد داد. یک مبلغ پولی حدود سی و پنج تومانی به ایشان داد. بعد گفت: خوب حالا که کاری ندارم به خانه بروم، اگر می شود مرا به در حوزه برسان! سوار شد و حرکت کردیم، رفتیم طرف فلکه پانزده خرداد و بلوار خامنه ای که قربان برخورداری هنوز به حوزه علمیه نرسیده بودیم، دیدم یک آقای قربان برخورداری آن طرف خیابان ایستاده و آسید مهدی را صدا می کند. پیش او رفتیم. ایشان گفت: سه کیلو گوشت برای شما گذاشتیم در یخچال. سه روز است که دنبال شما می گشتیم. فلانی نذر داشته و گوسفندی را کشته بود. گفتند این را به شما برسانم. خوب شد شما را دیدم. گوشت را به ایشان داد. سه کیلو گوشت بود. در بین راه به ما گفت: این برایمان می ماند و این سه کیلو.
مردم دوستی
ایشان به مردم عشق می ورزید و مردم دار و مردم دوست بود؛ البته این دو سویه بود و مردم نیز احترامش را می گذاشتند و به این سید بزرگوار کمک می کردند. هر کسی هر طوری بود دستگیر ایشان می بود. هر کسی جلوی حوزه ایشان را می دید سوار می کرد و او را به مقصد می رساند. این طوری مردم نیز محبت خودشان را نشان می دادند.
مقام شاکرین و آینه صبر و سپاس
اگر بگوییم ایشان در مقام شاکرین بودند، گزافه نیست؛ زیرا هرگز آدم ناشکری نبود، با آن که مریض شده بود و سرطان پوست داشت و پوستش خشک می شد و خارش شدیدی داشت به طوری که به سبب خارش زیاد تمام بدن و حتی صورتش زخم شده بود، باز وقتی مردم از ایشان حال می پرسیدند ، می گفت: خیلی خوب هستم. هیچ بعض من نیست و کسی بهتر از حال من نیست. ایشان شبها وقتی به خانه می آمد از سرتاپای خویش را روغن مالی می کرد تا کمی از خارش کم شود و پوست خشکش رطوبی پیدا کند و کم تر بریزد. این اواخر به سبب گسترش این بیماری کم تر بیرون می رفت.
درهم خری
هرگز میوه و چیزی که می خرید سوا نمی کرد. وقتی نزد میوه فروش می رفت درهم می خرید. عیالش اعتراض می کرد که این چه میوه ای خریده ای؟! می گفت: آن بدبخت چه گناهی کرده که میوه های بد نصیب او شود و فقط بدش را ببرد. درهم می خرم که آن دیگری هم خوبش را بتواند بردارد. گوشت هم می خرید این طوری بود و کاری نداشت از کجای حیوان باشد.
بزن تا خسته شوند
بزن تا بس کنند
سید مهدی به خادم مسجد دستور داد تا جلوی ورودی مسجد چرخاب را لامپ بزند. بچه های بازیگوش برای نشانه گیری می آمدند و این لامپ را می شکستند. خادم می گوید: دیگر خسته شده بودم و خواستم بچه ها را تنبیه کنم. ایشان گفت: این قدر بزنید تا بس کنند و خسته بشوند.
شیر شو! تا راحت شوی
یک آدم شیرین عقلی لات و پرزوری بود که مردم از وی می ترسیدند. من از ایشان به دلیلی فرار می کردم. یک روز گفتم: آسید مهدی با این چه کنم؟ آسید گفت: برو با او رو به رو شو! اگر این کار را نکنی همیشه باید گریزان باشی! باید مثل شیر برو توی دلش تا راحتت بگذارد! گفتم: نمی شود. گفت: تنها راه همین است که گفتم. وقتی تردید مرا دید دست مرا گرفت و گفت: با من بیا! با آن که ایشان پیرمردی بود که با عصا راه می رفت و من مردی جوان قوی هیکل، پشت سرش رفتم تا به لات پرزور تهدیدگر رسیدیم. جوان هیکل مند و قوی بنیه رو به روی ما ایستاده بود. آسید مهدی نگاه تند و تیزی به او نمود و عصایش را به عنوان تهدید بلند کرد و گفت: اگر یک بار دیگر مزاحم این شدی با همین عصای آن قدر می زنم تا بمیری. از آن روز دیگر راحت شدم.
درمان وسواس
گوشه حوض مدرسه نشسته بود و داشت وضوی ارتماسی می گرفت. به قول خودش وضو را درست گرفته بود. بلند شد تا برود که دید آسید مهدی به سرعت و شتاب به سوی وی می آید. رو به طلبه جوان کرد و گفت: این وضویی که تو گرفتی زیادی گرفتی! به نظر سید مهدی این روش وضو گرفتن در نهایت به وسواسی ختم می شود. از همین رو خواست تا از همان ابتدا جلوی این وسواس را بگیرد پیش از آن که ریشه بدواند و مشکلی شود. سید مهدی از دور به نگاه می کرد و رفتارش را زیر نظر گرفته بود. این طلبه جوان که از سلاله سادات بود، در درس احکامش شرکت می کرد و به کلاس های اخلاقش می آمد. اول طلبه گی می خواهد هر آن چه را آموخته، خوب انجام دهد و چیزی کم نگذارد که خدای نکرده تمام زحماتش هدر برود. آخر گفته اند: طریقت کسب حقیقت از شریعت می گذرد. اگر بخواهد به حقیقت برسد و چشم و گوش دلش باز شود، باید تقوا را به دست آورد. راه کسب این تقوا هم عبادت است. پس باید این مقدمه را خوب به جا آورد تا به مقصود برسد. خیلی ها در راه می مانند و در راه مانده اند. ابن سبیل که تنها در راه مانده از شهر نیست. این بیچارگان گمراه و بیراهه همان ابن سبیل واقعی هستند. البته برخی که هم به مقصد می رسند به مقصود نمی رسند. پس باید کاری کرد که مقدمات کار درست باشد. اگر وضویش درست نشود، نمازش درست نمی شود و اگر نمازش درست نشود عبادتی نکرده است تا تقوایی به دست آورد و چشم و گوش برزخی و ملکوتی اش باز شود.
سید مهدی دید این طلبه جوان بدجوری در آغاز راه در گل مانده است و گرفتاری وسواس است که دارد به جانش نفوذ می کند. پیش رفت و گفت: این جوری وضو می گیرند. وضویی ساخت که طلبه جوان شگفت زده شد. بعد هم افزود: حالا وضو بگیر همان طوری که من گرفته ام. طلبه جوان به ناچار همان کاری کرد که سید مهدی انجام داده بود؛ آخر باید حرف استاد را گوش داد و این اولین وظیفه طلبه گی است. سید مهدی گفت: از امروز به بعد بیا وقتی من هستم وضو بگیر! طلبه جوان آسید محمد با احترام به استاد اخلاق و احکامش گفت: باشد! از فردای آن روز هر روز با نظارت سید مهدی وضو می گرفت. این گونه بود که از بیماری روانی بزرگی چون وسواس رهایی یافت. اگر این وسواس ساده ادامه می یافت زندگی اش را به اضطراب می کشاند و آرامش و آسایش را از خودش و اطرافیانش سلب می کرد. از این بابت هماره متشکر سید مهدی بود.
درازگوش بندری
درازگوشی تند رو داشت که هر کسی نمی توانست بر آن بنشیند. این نوع خرها را در اردکان و یزد، الاغ بندری می گویند. خیلی تند و تیز است. آیت الله حاج محمد حائری هم یکی داشت، ولی به جهت آن که خیلی تند می رفت آن را فروخت و گفت: من پیرمرد نمی توانم آن را مهار کنم. آسید مهدی به این درازگوش نیاز داشت، زیرا بارها حتی در یک روز، باید به روستا و آبادی های اطراف برای انجام مراسم مذهبی چون نماز میت و کفن و دفن و عروسی و عزا می رفت. این درازگوش وسیله خیلی خوبی بود. تند رو بود و چالاک و هرگز دیر به مقصد نمی رسید. «هر چند که خر عیسی را چو به مکه برند، چون بازگردد همان خر باشد»، ولی خر آسید مهدی، دست کم حضور ایشان را در مجالس دور ودراز فراهم می آورد و رضایت خلق و خالق و مخلوق به دست می آمد. باید با این الاغ بندری سی – چهل کیلومتری می رفت و بر می گشت. راه کمی نبود. البته آسید مهدی بعدها، دوچرخه ای و سپس موتورسکلیتی خرید؛ چون زمانه عوض شده بود و باید با آن همراه می شد و گرنه چرخ سنگین زمانه آدمی را خرد می کرد.

ایوب زمانه
حضرت ایوب، نماد صبر در بیماری و مصیبت ها است. صبر ایوب مثال زدنی است؛ چرا که خداوندش در قرآن به ایشان مثال زده است. اگر صبر یعقوب صبر جمیل است؛ صبر ایوب مثال است تا مردم از ایشان بیاموزند در بیماری تن پوش رضایت به تن کنند و داد و بیداد نکنند و عافیت را به صبر الهی بجویند.
خداوند در قرآن درباره صبر بی مانند و بی نظیر حضرت ایوب می فرماید:
وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ؛ و ايوب را[ياد كن هنگامى كه پروردگارش را ندا داد كه:  به من آسيب رسيده است؛ و تويى مهربانترين مهربانان! پس دعاى او را اجابت نموديم؛ و آسيب وارده بر او را برطرف كرديم؛ و كسان او و نظيرشان را همراه با آنان مجددا به وى عطا كرديم تا رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت‏ كنندگان باشد.
در روایات و تفاسیر آمده است: ابلیس به زندگی حضرت ایوب علیه السلام حسد برد، به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد: اگر ایوب علیه السلام این همه شکر نعمت تو را به جا می‌آورد، از این رو است که زندگی مرفّه و وسیعی به او داده‌ای، ولی اگر نعمت‌های مادی را از او بگیری، هرگز شکر تو را به جا نمی‌آورد، اینک (برای امتحان) مرا بر دنیای او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است که گفتم.»
خداوند برای این که این ماجرا سندی برای همه رهروان راه حق باشد، به شیطان این اجازه را داد، ابلیس پس از این اجازه به سراغ ایوب علیه السلام آمد و اموال و فرزندان ایوب را یکی پس از دیگری نابود کرد، ولی این حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب علیه السلام نکاست، بلکه شکر او افزون گردید.
ابلیس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ایوب علیه السلام مسلط شود، این اجازه به او داده شد.
ابلیس همه زراعت ایوب علیه السلام را آتش زد، و گوسفندان او را نابود کرد، ولی ایوب نه تنها ناشکری نکرد، بلکه بر حمد و شکرش افزوده شد.
سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب علیه السلام مسلط شود، و باعث بیماری شدید او گردد، خداوند به او اجازه داد، شیطان آن چنان ایوب علیه السلام را بیمار کرد که از شدت بیماری و جراحت، توان حرکت را نداشت، بی‌آنکه کمترین خللی به عقل و درک او برسد، خلاصه نعمتها یکی پس از دیگری از ایوب علیه السلام گرفته می‌شد، ولی در برابر آن، مقام شکر و سپاس او بالا می‌رفت.
بی تکلف
هر مسئولیتی که از عهده اش بر می آمد انجام می داد. در آن روزها که آقای بهجتی مریض و بیمار بود ایشان به جای آقای بهجتی مسجد کوشک نو می رفت و در آن جا نماز می خواند. با این که توانایی رفت و آمد نداشت ولی به حکم وظیفه می رفت. در آن زمان پدر خانم من ایشان را سوار موتور می کرد و به خانه اش می برد…
بی گلایه
ایشان هرگز از کسی و یا چیزی گلایه نمی کرد و خیلی صبور و شکیبا بود. اهل گذشت بود و از کسی گلایه و شکایتی نمی کرد. من فقط یک بار دیدم که ایشان گلایه کرد و آن نیز نه درباره خودش بلکه برای دیگر بود. روزی ایشان به من گفت: جای من برو مسجد چرخاب نماز بخوان! ایشان چون مریض بود و این اواخر بیماری سرطان پوستش گسترش یافته بود دیگر روی نداشت به میان مردم برود، از همین رو، مرا جای خود فرستاد. البته من گفتم: ماه رمضان طلبه های قم می آیند و بهتر است که آنان جای شما بروند. ماه رمضان که آمد، هیات مسجد یکی از طلبه های قم را بردند تا نماز بخواند و سخنرانی کند. ایشان روز دوم ماه رمضان بود که نزد من آمد و با ناراحتی گلایه کرد و گفت: آنان بدون هماهنگی با من کسی را جای شما برده اند. این گلایه ایشان از آن رو بود که ایشان هر کسی را جای خودش نمی فرستاد.
تبلیغ به هر زحمتی
ایشان بسیار مقید بودند تا مسئولیت خویش را به عنوان یک عالم و روحانی اسلامی انجام دهد. آسید مهدی، به هر جایی که می توانست می رفت و برایش دور و نزدیک نداشت. ایشان به جاهای مختلف در یک روز می رفت. از انارکی و احمد آباد و حتی به  چاه افضل هم می رفت و شب را در آن جا می خوابید و دوباره صبح می آمد و این روند را با تمام مشکلاتش ادامه داشت. ایشان بسیار در این کار جدیت داشت. وقتی به احمد آباد می رفت، با موتور چوپا می رفت. روزی وقتی ترک موتور نشسته بود، راننده خواست از سر جو به آن سو برود که موتور تکان شدیدی خورد و ایشان پایین افتاد و لباس و عمامه اش به هم ریخت.
محور وحدت
آسید مهدی محور وحدت مردم بود. با برخی از حرف و حدیث ها میان میبد و اردکان ایشان همیشه تلاش می کرد تا این وحدت میان مردم شهرهای دیگر نیز باشد. ایشان هماره طلاب را برای ایجاد وحدت و پیشگامی در این کار ترغیب و تشویق می کرد. در زمان آقای بهجتی که مسئولیت حوزه علمیه را داشت، رسم این بود که در ماه رمضان طلاب میبد را برای افطاری دعوت کند. شبی هم طلاب اردکان به حوزه عملیه میبد می رفتند و افطاری مهمان طلاب میبد بودند که آقای آیت الله اعرافی مسئولیت آن جا را به عهده داشت. آسید مهدی آن زمان، به تک تک طلاب تلفن می زد و یا با حضور در نزد آنان، ایشان را تشویق به حضور برای افطاری در میبد می کرد. البته پس از ایشان دیگر این جلسات افطاری برگزار نشد. ایشان همیشه می گفت: ما باید با هم یکی باشیم. ایشان تلاش بسیارداشتند تا هر گونه اختلافی برطرف شود. از این رو، باید گفت که ایشان محور وحدت بودند.
قضای نمازهای پدر
در آن زمان ما چند جا در مساجد مختلف نماز می خواندیم. این در حالی که مراجع اجازه نمی دادند جز دو نماز خوانده شود.  ایشان برای حل این مشکل به ما طلاب گفت: هر جا نمازی می خوانید به قصد نمازهای قضای پدرم باشد. این گونه ایشان تمام نمازهای پدرش را قضا کرد؛ چون از ما طلبه ها می خواست که نمازهای قضای پدرش را بخوانیم؛ وی می گفت: چون پدرم پیر بود و نمی توانست رعایت آداب طهارت و نجاست کند و مساله دان نبود ممکن است نمازهایش اشکال داشت. پس آن را قضا کنیم تا نمازش اشکالی نداشته باشد.
تشویق طلاب
همیشه طلاب را تشویق می کرد. کوچک ترین کارشان را بزرگ می شمارد و این گونه عامل تشویق و ترغیب آنان برای کارهای بزرگ می شد. مسجدی نوساخت به نام یتیمان حسین(ع) در خیابان شهید باهنر بود که ایشان ظهرها در آن جا نماز می گزارد. این مسجد آن زمان در و پیکری نداشت و هواهای مسجد در پاییز و زمستان بسیار سرد بود. ایشان از من خواست تا به جای ایشان در آن مسجد نماز بگزارم و می گفت: من مریض هستم و سرما مرا اذیت می کند. ما هم به جای ایشان به این مسجد رفتیم. مدتی نگذشت تا با تلاش ما و مردم مسجد آباد شد.  ایشان وقتی این را دید مرا تشویق کرد و می گفت: من پنج سال نتوانستم آن جا را آباد کنم و شما توانستید.
توجه به عمران و آبادانی
ایشان به مسایل اجتماعی و به ویژه عمرانی توجهی خاص داشت. در آن زمان جاده چادرملو و اشکذر به طرف مشهد آباد و آسفالته شده بود. در همان مسیر یک جاده نزدیکی بود که هیچ اقدامی درباره آن از سوی مسئولان شهری و استانی نمی شد و همان طوری رها شده بود. ایشان هماره تلاش می کرد تا این مسیر نیز آباد و آسفالته شود و مردم را از مشکل آمد و شد راحت سازد. آن زمان آقای حاج علی مدیرکل راه بود. در اواخر عمرش بود که به من زنگ زد و گفته بود تا به آقای مدیرکل بگویم هر طوری شده این جاده را تمام کنند. ایشان بسیار پی گیر بودند و هر مسئولی می آمد از آنان می خواست تا به این امر توجه و اهتمام کنند و این جاده و راه را درست کنند.
ارزش منصب
از نظر ایشان، منصب در جمهوری اسلامی منصب خطیری است. روزی استاندار آمده بود. شاید آقای ثقفی بود که در آن زمان استاندار یزد بود. ایشان تلاش کرد تا استاندار را جلو بفرستد و به عنوان امام جماعت و پیشنماز نماز را به جماعت به جا آورد. ایشان می گفت: شما استاندار هستی باید پیشنماز باشی. شما نماینده نظام اسلامی هستید و این مسئولیت خطیر را به عهده دارید. اگر این مسئولیت مهم در اخیتار شما است، مسئولیت نماز جماعت چیزی نیست. در حقیقت ایشان این گونه مسئولیت خطیر ایشان را گوشزد می کرد.
فرار از تعلقات
ایشان از تعلقات فرار می کرد و می کوشید به چیزی دلبستگی نداشته باشد. وقتی دخترش که همسر سید محمد طباطبایی بود می میرد. پس از اتمام مراسم کفن و دفن ، دیده نشد که به سر مزارش برود. وقتی از ایشان سوال شد، گفت: من سر مزار دخترم نرفتم؛ چون وقتی گفتیم : انا الله و انا الیه راجعون ، دیگر او رفته و نیازی نیست بروم سر مزارش ولی برایش از دور فاتحه می فرستم.
محور وحدت طلاب یزد
آن زمان آیت الله شیخ محمد حائری و آیت الله سید روح الله خاتمی و آیت الله بهجتی شفق مرکز وحدت مردم بودند. در شهرستان اردکان برخلاف سایر شهرهای استان، روحانیت در این جا مرکزیت داشته و حوزه و دفتر امام جمعه هماره کارگشای مردم بود. مسایل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی مانند آن با محوریت روحانیت سامان می یافت، چون که سرپرستی این شهر در روحانیت و عالمان اسلامی بودند. در این میان ایشان به سبب ویژگی خاص خودش محور وحدت روحانیت شهرهای میبد و اردکان بود.
عارف حاضر
ایشان اهل عرفان بود و عرفان ایشان اجتماعی بود و حضور در میان مردم بازتاب این عرفان ایشان بود. آسید مهدی با عرفان و مباحث آن آشنایی داشت و در عمل عارف بود و تنها استاد اخلاق نبود بلکه خودش متخلق به اخلاق بلکه عرفان عملی بود. البته از عرفان علمی نیز سرشته داشته است. وی عارف در سیر و سلوک و عارف به تمام معنا بود. بحث های دو نفر با آقای شاکری بر مدار کتاب شریف مثنوی معنوی مولوی بود و ایشان هر روز با آقای شاکری این کتاب را مباحثه می کرد. نسخه کتاب ایشان یک نسخه خطی قدیمی بود.
عمل به جای حرف
ایشان اهل عمل بود و کم تر حرف می زد. با آن که شوخ طبع بود ولی گزیده گو بود. در حقیقت می گفت: حی علی خیر العمل ، حرف بس است، عمل عمل. ایشان زمانی امام جمعه موقت بود و بی تکلف هر جا مسئولیتی بر جا می ماند، ایشان آن از زمین بر می داشت و قیام به مسئولیت می کرد. در زمان خطبه خوانی نماز جمعه برای این که سخن به درازا نکشد می گفت: حرف ها پر است؛ و این گونه بحث را تمام می کرد.

عزت نفس
ایشان بسیار عیالوار بود و هفت دختر و هفت پسر داشت. از نظر مالی هرگز خودش را به کسی وابسته نمی کرد و درخواستی از کسی نداشت. همیشه عزت نفس خودش را حفظ می کرد. ایشان می گفت: برای امرار معاش نماز و روزه می گرفتیم و چون عیالوار بودیم در یک مدت کوتاه نماز و روزه ها را تمام می کردیم؛ چون بچه ها با ما مشارکت داشتند و این گونه به سرعت در یک روز چند روزه و چند نماز قضا انجام می شد.
وحشت در مزار
در گذشته جنازه ها را فوری دفن می کردند و نمی گذاشتند تا جنازه بر زمین بماند تا این گونه احترام مرده هم حفظ شود. آسید مهدی می گفت: روزی ساعت ده شب کسی آمد و گفت: بیا برویم تا جنازه ای را دفن کنیم. رفتیم مزار و در بقعه نشستیم تا جنازه را بیاورند. یکی و دو ساعتی گذشت و خبری از جنازه نشد. تنها بودم و ترس و وحشت برم داشت. آمدم بیرون دیدم یک آقای جلویم ظاهر شد و گفت: ببخشید! امشب جنازه را نمی آورند. آن شب در مزار ترسیدم.
تبعیض ممنوع
محمود کمالی می گوید: خادم مسجد چرخاب لنگی به کمر بسته بود و داشت شیرینی پخش می کرد. ناگهان سید مهدی خادم را صدا کرد و پیش خودش خواند و گفت: چه کار می کنی؟ خادم گفت: دارم شیرینی می دهم. گفت: حالا که داری شیرینی می دهی میان بچه و بزرگ فرق نگذار! خادم گفت: ولی بچه ها شیرینی را خورد می کنند و … سید مهدی گفت: تو با این کار بچه ها را با مسجد بد می کنی! به بچه ها همان بده که به بزرگ ترها! اگر می خواستی سی روز بدهی حالا بیست و هشت روز بدهی هیچ فرقی نمی کند. این بچه وقتی می بیند که به بزرگ تر دو تا و به خودش یکی دادی شب وقتی می رود خانه اش با خودش فکر می کند که چه شد که به بزرگ ها دو تا و به من یکی داده اند. این طوری هم به مسجد و هم به من بدبین می شود. به بزرگ و کوچک یک اندازه بدهید تا بدبین نشوند.
پرتاب از راه دور
سید محمد محسنی می گوید: وقتی نماز تمام می شد، مردم مهر را به جای آن که در جا مهری قرار دهند، آن را پرتاب می کردند. روزی ایشان در مقام مساله گویی گفتند: از این پس می خواهید مهر را قرار دهید، بهتر است از راه دور پرت کنید؛ چرا با این کارتان هم کار برای نجار درست می کنید و هم مهر ساز! پس لازم است از این پس به جای آن که مهر را در جامهری قرار دهید، آن را حتما پرتاب کنید!
پیری و خرفتی
مسجد را تازه سپید کرده بودند. هزینه ای برای آبادی آن  شده بود و باید مراعات می شد تا کثیف نشود. البته ایشان با دخانیات و کشیدن سیگار مخالف بود و می کوشید تا مردم را ترک دهند. برای همین دنبال بهانه بود تا تذکری بدهد! روزی در مسجد خطاب به نمازگزاران کرد و گفت: چون مسجد را تازه سپید کرده اند خواهش می کنم در این جا سیگار نکشید! تا این سپیدی به سیاهی نگرایید!
شبی بالای منبر در حال وعظ بود که یکی از دور سیگار می کشید. ایشان گفت: راست می گویند: آدمی پیر چو شد خرفت می شود. من پیر شدم و با آن که در این مسجد کسی سیگار نمی کشد، ولی در این بالای منبر احساس می کنم بوی سیگار می آید. با گفتن این مطلب دوستان به فرد اشاره کردند و او هم خاموش کرد و دیگر کسی در مسجد سیگار نکشیدند. ایشان هم چیز را با خوشی بیان می کرد و امر به معروف و نهی از منکر می نمود.
بخور چون نمی توانم
روزی در یک مهمانی افطاری در کنارش نشسته بودم. وقتی سفر انداختند و غذا آوردند، برای آقا سید مهدی یک غذای ویژه آوردند. مرغی بود که چشم نواز و دلبر بود. نگاهی به من کرد و گفت: بخور! گفتم: آقا نمی شود این را برای شما آورده اند! گفت: بخور اگر می توانستم تعارف نمی کردم  و خودم می خوردم. این همه چیزی جز صفا و صداقت ایشان نبود.

سنت نیکو
سید مهدی می گفت: بعضی از سنت های نیک را باید از دیگران آموخت، یکی همین تکبیره الاحرام همزمان است. این جا وقتی نماز می بندیدم یکی یکی می آیند و تکبیره الاحرام می گویند و … بهتر است وقتی من اقامه بستم شما صف را بنبدید و وقتی من الله اکبر گفتم، همگی با هم الله اکبر بگویید! یک احمد نامی در صف نماز بود و گفت: حاج آقا شما چه کارید به این کار! هر کسی هر وقتی آمد خودش نمازش را می بندد شما کاری به این کار نداشته باشد و نماز خودتان را بخوانید. هر کس آمد آمد و هر کس نیامد نیامد. سید مهدی برگشت و گفت: این آقا احمد با این بی عقلی اش حرف بدی نزد.
ردپایی در برف
جعفر علی زرین خادم مسجد چرخاب می گوید: ایشان هماره نماز میت به اهتمام داشت. به کسی جواب نه نمی گفت و پدرم هم که خادم همین مسجد بود تلقین را می خواند. شبی برف سنگینی آمده بود و برای رفت و آمد در برف و گل باید با چکمه پوشید تا راه رفت. در همان شب های برفی یکی آمده و گفت: مادرم مرده بیا نماز بخوان! ایشان می گفت: تنهایی به مزار رفتم، دیدم هیچ کس نیست. دیدم ردپای هم در برف نیست. رفتم سمت غسالخانه که غسلخانه می گوییم ، دیدم آن جا هم کسی نیست. از آن مزار برگشتم. فردا صبح مادر مرده آمد و گفت: بیا نماز مادرم را بخوان! سید مهدی گفت: دیشب نماز مادرت را خواندم. طرف بسیار خجالت زده گفت: فلانی و بهمانی نیامدند به شما بگویند که جنازه آماده نشده است. سید مهدی گفت: نه! طرف از خجالت دوست داشت که زمین باز شود و در آن فرو رود. دوباره حاج آقا رفت و نماز میت مادرش را خواند. آقا این طوری بود و هرگز به کسی جواب نه به ویژه در باره میت نمی گفت.
حافظ ادعیه
ایشان همان طوری که حافظ احکام شرعی بود و عروه الوثقی و مسایل آن را حفظ داشت، دعای صباح و بسیاری از ادعیه را با همه مشکلی و سختی آن حفظ بود. در اواخر عمرش در مریضخانه زیارت جامعه را نیز حفظ کرده بود و می گفت: اگر هنگام مرگ این زیارت را حفظ باشم به نفع من است.
رکاب زن اهل بیت
ایشان بسیار به اهل بیت (ع) و اعمال شرعی اهتمام داشت. شب های چهارشنبه از اردکان به چاه افضل می رفت که نزدیک پلیس راه است و حدود چهل کیلومتری فاصله است. ایشان این مسیر را با دوچرخه ای که داشت می رفت و همه این مسیر را رکاب می زد تا برود و آن جا نمازی بخواند و آن مسجد را آباد کند. ایشان به آقای جدیدی می گفت: تو این جا نماز بخوان من می روم آن جا نماز می خوانم. بعدها یک موتوری خریده بود و با آن می رفت و گاه هم حاج عباس اکبر او را می برد به چاه افضل و می آورد.

قالب خاضع و خاشع
مرحوم حجت الاسلام سید مجتبی بهجتی نوه و شاگرد آسید مهدی می گفت: تکیه کلام ایشان این جمله بود: «همه چیز خوب است ؛ همه خوبند.» بنابراین، اهل توکل و از شاکرین بود. ایشان که مولوی را شیعه می دانستند، با آقای شاکری، مثنوی می خواندند و متاثر از اشعار گریه می کردند. بسیاری قلبی خاضع و خاشع داشتند و همین رقت قلب ایشان بود که تحت تاثیر اشاره می گریستند.
تقید به مراسم مذهبی
به اهل بیت (ع) عشق می ورزیدند و برای آیین ها و مراسم مذهبی و بزرگداشت ایام الله تلاش می کردند. ایشان که زمانه رضاخانی را دیده و محدودیت های آن زمان را چشیده بودند تلاش می کردند تا با برگزاری مراسم و یا حضور در آن ها، یاد اهل بیت(ع) را زنده نگه داشته و زمینه تاثیرگذاری در جامعه را با محبت و مودت اهل بیت(ع) فراهم آورند. مرحوم حجت الاسلام سید مجتبی بهجتی می فرمود: ایشان مقید به شرکت در اجتماعات و مراسم های مذهبی و دینی بوده و حتی در اواخر عمر وکسالت شدید از این حضور و انجام مراسمات دست بر نداشت.
محبت به فقرا
ایشان بسیار به فقیران توجه و محبت داشت و تمام تلاشش این بود که باری از دوش ایشان بردارد. با آن که خود بسیار عیالوار بود، ولی هرگز دست رد به سینه فقیری و سائلی نزد و به حکم آیات 24 و 25 سوره معارج و 19 سوره ذاریات ، برای سائلان و محرومان حقی در هر آن چه داشت می دانست و ادا می کرد. با آن که دختر بزرگش دار فانی را وداع گفت، ایشان سرقبر فرزندش تنهایی نمی رفت، مگر زمانی که کسی آن جا بود و  ایشان مجبور بودند سر قبر بروند و با آن شخص احوالپرسی کنند و عزت مهمان نگه دارند. ایشان پول تجهیزات متعارف مراسم را به فقیران داد و حتی سنگ قبر دخترشان را نگذاشتند تا این که حاج آقا سید روح الله خاتمی دستوردادند تا سنگ قبری تهیه کنند و روی قبر گذاشته شود. مرحوم حجت الاسلام سید مجتبی بهجتی می فرمود: آسید مهدی از مراسم های متعارف برای ننه زهرا جز یکی بیشتر نگرفت و پول بقیه مراسمها را خرج فقرا کرد. آسید مهدی از زندگی خودش کم می کرد وبه فقرا مى داد.  از همین رو، ایشان وصیت کردند که بیش از حد برایشان مراسم نگیرند.

تفویض گرایی
سید مهدی اهل تفویض بود؛ این تفویض به معنای اختیاری که معتزله می گویند نیست، بلکه به معنای همانی است که قرآن می گوید؛ یعنی همه امورش را به خدا واگذار کرده و می گفت: وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ؛ و كارم را به خدا مى‏ سپارم. خداست كه به حال بندگان خود بصیر و بيناست.
به لحاظ عرفانی همه چیز را به یک معنا جبر محض می دانست و بر اساس آیات 22 و 23 سوره حدید معتقد بود که : مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ  لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ؛ هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسهاى شما به شما نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم در كتابى است. اين كار بر خدا آسان است تا بر آنچه از دست‏ شما رفته اندوهگين نشويد و به سبب آنچه به شما داده است،‏ شادمانى نكنيد؛ چرا که خدا هيچ خیال باف فخرفروشى را دوست ندارد.
بی نام و نشان
همه هستی را نام و نشان خدا می دانست و برای خود جز آیه و نشانه بودن جایگاهی قایل نبودند. هر چه داشت را نعمتی از خدا می دانست و می گفت: وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ؛ و هر نعمتى كه داريد از خداست‏.  از همین روست که دنبال نام و نشان و حتی نان نبودند و چنان که نوه ایشان فرمودند: ایشان می گفت: خوبی هایی که انجام می دهیم همه لطف خدا است. پس چیزی را نمی خواست به نام خودش باشد و سعی در گمنامی وشهرت گریزی داشتند.
فقیه زمانه
ایشان را به یک معنا در منطقه باید فقیه زمانه دانست. با آن که در اردکان تحصیل کرده و به قم و نجف نرفته بود، ولی اساتیدی داشت که خود مجتهدی فقیه و ژرف اندیش بودند. ایشان در نزد بزرگانی تلمذ و شاگردی کردند که خود فقیهانی بنام بودند. حافظه قوی داشت و چنان که آقای سید مجتبی نوه ایشان می گفت، بر احکام لمعه تسلط داشته و متن را حفظ بوده اند و درسی نیکو می دادند؛ چنان درس ایشان زبانزد بود. شیوه آموزشی ایشان در تدریس استدلالی بود و مشهور بود که اگر کسی درس لمعه ایشان را شرکت کند نیازی به دروس بالاترمثل مکاسب ندارد.
هم چنین ایشان بر کتاب عروة الوثقی سید کاظم یزدی بسیار مسلط بود. البته مستند ایشان در بحث های لمعه، همان کتاب عروة بود. آن چنان در فقه مسلط بود که حتی محل رجوع فقهی عالمان آن روز از جمله آیت الله سید روح الله خاتمی نیز بود و ایشان سوالات شرعی به سید مهدی ارجاع می داد. در مسائل ارث نیز  بسیار مسلط بود و و به ایشان رجوع می دادند.
در حدیث شریف داریم که خدا اگر «خیر» کسی را بخواهد، او را فقیه در دین می کند؛ ایشان نیز فقیه و بصیر در دین بود. فقیه در این روایت به معنی بصیرت و فهم دین است.

مشوق طلاب
آسید مهدی اشتیاق زیادی به آموزش اسلامی افراد مستعد و شناسایی و جذب آنان به حوزه علمیه داشت. ایشان به هر شکلی بود، طلاب را تشویق می کرد و بارها طلاب به این نکته اشاره کرده اند. هم چنین بسیاری از طلاب اردکان با پیگیری و وساطت ایشان طلبه شدند؛ از جمله می توان اخوان بهجتی همانند شیخ میرزا شیخ علی اشاره کرد که با وساطت ایشان به جمع طلبه گی آمدند و بعدها این برادران به جایگاهی بلند علمی رسیدند.
در آن زمان آسید مهدی چون دید این برادرها خیلی با استعداد هستند آنان را به حوزه آورد، این در حالی بود که پدر مرحوم بهجتی نمی گذاشت، ایشان طلبه شود؛ زیرا نیازمند کار و کارگری فرزندانش بود. آسید مهدی بسیار تلاش کرد تا آخر کار اجازه را از پدرشان گرفت. پدر آنان شرط کرده بود تا ساعتی از روز فقط درس بخواند و ساعتی به کارگری با او همراه باشند. البته بعدها به تدریج آنان ممحض در درس طلبه گی شدند و کل روز را به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتند.
ترک «نه»!
در روایت است که امام سجاد (ع) می فرماید: اگر کلمه «لا» در لااله الا الله نبود، هرگز «لا» و نه به کار نمی بردم.  آسید مهدی مانند اجداد طاهرین خویش هرگز نه نمی گفت، بلکه هماره «نه» اش با خیر همراه بود. از این رو، نخیر، یعنی نه را همیشه با خیر یعنی: «جزاک الله خیرا» می گفت.
نوه دختری ایشان می گفت: هرگز به درخواست مردم جواب «نه» نمی داد. حتی یکبار در شب احیاء ماه مبارک رمضان به علت درخواستهای زیاد برای منبر طوری شده بود که در منبر آخری وسط صحبت کردن چند لحظه ای خواب می روند؛ ولی کسی متوجه نمی شود! فقط خود ایشان از یک نفر بعداً سوال می کند که متوجه شده است یانه؟ جواب می دهد که فقط یک قسمت صحبت هایتان را تکرار می کردید!
متخلق به اخلاق
آسید مهدی مجسمه اخلاق و متخلق به آداب نیک بود. پیر و کودک این را از سیر و سلوک عملی ایشان درمی یافت. البته ایشان سالیان زیادی درس اخلاق نیز می داد و طلاب گرایش زیادی به درس اخلاق ایشان داشتند؛ زیرا اهل قول نبودند، بلکه اهل فعل بودند ، به هر چه می گفتند بر اساس آیه 2 و 3 صف عمل می کردند. ایشان در هر کاری خروجی محور بودند و می خواستند آثار کارشان را ببیند. این اواخر دیگر درس اخلاق نمی داد و در جواب اصرار طلاب، می گفت: تا عمل به درس نباشد، درس گفتن فایده ای ندارد.
احسان به والدین
بر اساس آموزه های قرآنی، پس از خدا اطاعت از والدین و احسان به ایشان در درجه دوم اهمیت است و کسی نباید به ویژه در سنین پیری ایشان آه و ناله کند که نگه داری از ایشان سخت است، بلکه باید از والدین به بهترین وجه و نیکوترین شکل پرستاری و مراقبت کرد و احسان و اکرام نمود.
نوه ایشان می گفت: آسید مهدی به پدرش خیلی اهمیت مي داد و دایم مراقب احوال او بود تا جایی که اولویت اصلی کارهایش توجه به پدرش بود.
خودسازی با نیایش
ایشان اهل تزکیه نفس بود و جهاد با نفس را در همه اقسام و اشکال آن مراعات می کرد. غیر از مردم داری و حسن خلق با خانواده و مردم، خودسازی فردی نیز داشت و هر شب بعد نماز مغرب و عشاء رو به قبله ایستاده و زیارت جامعه را می خواند . گوشه ای عزلت می گرفت و در جایی خلوت به نیایش و دعا و تضرع می پرداخت. بسیار به نماز اول وقت تاکید وسفارش می کرد و خود عامل به آن بود.
آراستگی دایم
حسن خلق و حسن سیرت ایشان با حسن صورت آمیخته بود و طیبات را به هر شکلی دوست می داشت و پاک و پاکیزه می زیست. همیشه آراسته بود و قیچی و آیینه و شانه ای نیز همیشه همراهش بود. بر سنت پیامبر(ص) زندگی می کرد و سبک زندگی ایشان را اسوه نیک و حسنه خویش قرار داده بود. همیشه چون رسول الله(ص) عطر می زد.
راه دل
راه دل خیلی آسان و سخت است؛ هر چیزی به سادگی در دل راه می یابد، ولی دل مومنان ، آینه جمال و جلال الهی است و عرش الله. در این عرش الهی که با تقوای الهی پاک و از هر گونه رجس و ناپاکی پاک شده، انوار الهی چنان می نشیند که قابل توصیف نیست.
سخن اگر از دل بر آید لاجرم بر دل نشنید و اگر این سخن الهی باشد، دل الهی می شود. می گویند: آسید مهدی اذان «موذن زاده اردبیلی» را بسیار دوست می داشت و می گفت: چون از دل برآمده، لاجرم بر دل می نشیند.
از همدلی تا همراهی
همدردی کار خوبی است، ولی از آن مهم تر همدلی است. آسید مهدی درد مردم فقیر و ندار را خوب می فهمید و با ایشان همدردی می کرد و برای درمان فقر و فاقه ایشان و رسیدگی به امورشان همدلی می کرد. این همدلی تا جایی بود که به همراهی با  ایشان برای رهایی از مشکل می انجامید. از این روست در رسیدگی به امور فقرا و یتیمان و کارهای روزمره ایشان مستقیم ورود می کرد و و جزئیات زندگی آنها وارد می شد و برای حل مشکلات ایشان با ایشان به نزد دکتر و پزشک می رفت تا مشکلشان را درمان و حل کنند و ادارات همراهی می کرد تا کار این مردم بر زمین نماند.
نان به نرخ روز
برخی از مردم نان به نرخ روز می خورند و حزب باد هستند و هر طرفی که مصلحت اقتضا کند می چرخند و این چرخش ایشان تا صد و هشتاد درجه نیز می چرخد تا مقاصد دنیوی ایشان بر آورده شود.
آسید مهدی هم می گفت: من نان را به نرخ روز می خورم! البته منظور ایشان این بود که اهل توکل هستند و چیزی را برای فردا ذخیره نمی کنم.
روزی فرزند
هر کسی روزی خودش را می خورد و این گونه نیست که روزی دیگر را بخورد هر چند که این روزی در مال دیگری مانند والدین و ثروتمند بر اساس آیه 19 سوره ذاریات قرار داده شده است. بنابراین، سقط جنین از ترس فقر یا وجود فقر ترسی شیطانی و موهوم است؛ زیرا هر کسی روزی خودش را می خورد. آسید مهدی بر همین اساس، هر فرزندى که از خانه اش می رفت، می گفت: روزی خودش را با خود از این خانه برد.
طفل روضه خوان
آسید مهدی روضه خوان به دنیا آمده بود و مادرش او را همانند مادر مریم آزاد در راه خدا و وقف اهل بیت(ع) کرده بود. می گویند: مادرش خانم صفری در کودکی همسایه ها را جمع می کرد و می گفت: سیدمهدی مى خواهد منبر برود. ایشان از کودکی روضه خوان اهل بیت(ع) و منبری ایشان بود.
احترام فرزندان
می گویند: آقا آقا از خانه بیرون می رود. آسید مهدی بر اساس سنت و سیره پیامبر(ص) به شخصیت کودکان و فرزندانش احترام می گذاشت. آن زمان ها در مدارس کودکان را می زدند و تنبیه بدنی می کردند چه رسد که بر سر ایشان داد بزنند. آسید مهدی با تربیت درس می کوشید تا کودکانش عزت نفس پیدا کنند و در مدرسه به معلم می گفت: سر من بزن! بچه ام نزن!
کم گو و گزیده گو
آسید مهدی بسیار کم گو و گزیده گو بود. در این باره حکایات  و خاطراتی بسیار گفته اند. خلاصه گویی در منبر و احترام به مردم از اصول منبر ایشان بود به طوری که حوصله مخاطب سر نیاید و رعایت حال مردم شده باشد.
خوش گمانی
از سنت های اسلامی این است که نسبت به دیگران بدگمان نبود؛ بلکه خوش گمان بود و کارهایشان را به وجه صحیح و درست حمل کرد. آسید مهدی نیز این گونه بود و همیشه خوبی های مرد م را می دید و نسبت به آنان حسن ظن داشت.
اگر از خوبیهای ایشان تعریف می کردند، جواب می داد : با خدایی سر و کار دارم که مرا با مردم خوب انداخته است و من هم به تبع ایشان خوب هستم. استاد ایشان مرحوم حاج ملا محمد حائری نیز این گونه آدمی بود و ایشان این اخلاق را از ایشان داشت.
جذب اکثری
آسید مهدی در عین این که از مبارزین انقلاب بود و با تمام وجود از انقلاب حمایت می کرد، ولی در مسائل سیاسی و اجتماعی بر اساس اصل قرآنی «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ »   با مهربانی عمل می کردند و دفع اقلی و جذب اکثری داشتند و با همه ارتباط داشت و افراد را طرد نمی کرد. از این رو، سید مهدی هرگز به دلیل خط سیاسی  با کسی برخورد سلبی نداشت.
ولایت مداری
آسید مهدی روحانی ولایت مداری بود و هماره در راستای خط ولایت و رهبری عمل و رفتار می کرد. ایشان سالیان سال با عالمان یزد از جمله آیت الله محمد ابراهیم اعرافی و سید روح الله خاتمی و شهید محراب صدوقی همراه  و همگام انقلاب اسلامی بود و در مبارزات اسلامی نقش داشت. در زمان حیات امام (ره) با ایشان بود و بعد از وفات و رحلت امام خمینی نیز کاملا مطیع رهبری بود و  به طور کامل ایشان را تایید می کردند.
حی علی خیر العمل
حرف های خوب زدن و شنیدن خوب است، ولی بهتر از آن عمل خیر و نیک داشتن است. آسید مهدی هرگز نه خودش «جواب نه به مردم نمی داد» و نه دوست داشت دیگران اگر کاری از دستشان بر می آید در حق مردم کوتاهی کنند.
مردم بارها نیمه شب به خانه ایشان مراجعه می کردند  و در خواست هایی چون نماز میت و مساله و مانند آن داشتند و ایشان با خوشرویی با همه برخورد می کرد.
نوه ایشان آقای بهجتی(ره) می گوید: یک بار در محضر ایشان مثنوی می خواندیم، یک نفری چندبار با من تماس گرفت تا کاری را برایش انجام دهم. من تعلل کردم. ناگهان ایشان کتاب را بست وگفت: اینها را برای چه میخوانی؟! بلند شو برو!
دستور بی دستور
ایشان خود به همه کارهایش قیام می کرد و اجازه نمی دهد تا کسی کارهایش را انجام دهد. در امورات شخصی اش هرگز دستور نمی داد. نوه دختری اش می گوید: ایشان هرگز به دیگران تا وقتی مجبور نبودند، دستور ندادند.
تارک دنیا
ایشان هیچ دلبستگی و تعلقی به دنیا نداشتند و هر چه داشتند یا خرج خانواده می کرد یا به نیازمندان می داد. از همین رو، ایشان ارثی از خود باقی نگذاشت. آسید مهدی اندکی قبل از وفات تمامی دفترها و حسابهایشان را که اندک وجوهی در آنها بود نیز مرتب کردند و تعیین تکلیف کردند تا دینی بر گردنش نماند. اسناد و مدارک امانی را به صاحبان آن رساند و چیزی و کاری برای وصی و وارث باقی نگذاشت.
صبر و حوصله
آسید مهدی انسانی صبور و پر حوصله بود. ایشان همان طوری که در دین بصیر بود و در همه امور و موارد دقت داشت و و ظرافت ها را در احکام شرعی می دانست، هم چنین انسانی دقیق و با حوصله بود و پرسش ها و مسایل را به خوبی توضیح می داد.  در عرصه هایی در فقه که شرع اجازه وسواس یا رعایت بیش از حد را نمی دهد، نیز بسیار سفارش به رعایت شرع می کرد و از وسواس و مقدس بازی در احکام نیز پرهیز و نهی می کرد و دیگران را نیز باز می داشت.
صبر در مصیبت
یکی دیگر از جلوه های حکمت و صبر ایشان، صبر در مصیبت از دست دادن دختر جوانش در تصادف بود. خودداری ایشان از ابراز ناراحتی به حدی بود که حتی برای دفن فرزند نیز حاضر نشدند و فقط به دلیل نگرانی از نحوه غسل و کفن دقایقی هنگام تجهیز میت آمدند و بازگشتند. بعدها می گفت:  به افرادی که از چرایی این رفتار سوال می کردند، نصیحت می کردند: همه چیز از خداست و ما کاره ای نیستیم و باید تسلیم باشیم.
یاد آرامش بخش خدا
انسان با خدایی بود و تکیه گاه نیز خدا بود. هرگز دچار اضطراب نبود و آرامش عجیبی در بر ایشان حاکم بود. از تکیه کلام های همیشگی اش این بود : یاد خدا باشید!
عفو و گذشت
آسید مهدی بر اساس آیات قرآنی از جمله 65 و 72 سوره فرقان اهل عفو و گذشت و احسان و اکرام بود. همیشه به مردم در کارها آسان می گرفت و از خطاها چشم پوشی می کرد و گذشت بسیار داشتند.

اعتدال گرایی
در اسلام اعتقاد داریم که: حضرت محمد صلی الله علیه و آله نقطه اعتدال هستی است؛ زیرا ایشان انسان کامل و کمال اعتدال هستی و الگوی ما در اعتدال است؛ چنان که اسلام نیز دین حق است و مشخصه اصلی حق، بر مدار اعتدال بودن است.
در زندگی حاج سید مهدی حسینی نژاد آنچه مشهود است و  اطرافیان شهادت می دهند اعتدال ایشان بود. ایشان اهل اعتدال در مسایل دینی؛ اعتدال اجتماعی ؛ اعتدال سیاسی و … بود؛ پس نه تندروی داشت و صد البته نه کندروی و بی دینی؛ چرا که مشخصه اعتدال در اسلام بر مدار حق بودن است و حق کندروی و تندروی را بر نمی تابد.

مصیبت مصیبت خوانی
حجت الاسلام حسینی نژاد با سن زیادی که داشت زیاد به جبهه می آمد و برای بچه ها بیشتر مسئله شرعی می گفت. محاسن سفید و سید بودنش روحانی بسیار جذابی بود و بچه ها زیاد ایشان را دوست داشتند. گاهی اوقات ایشان هم به خط مقدم می آمد و به بچه ها روحیه می داد. روحانی شوخ طبع ومردم داری بود. در مسجد تیپ الغدیر در سه نوبت نماز جماعت اقامه می شد و ایشان پیش نمار بودند. معمولا سالن نماز خانه با آن بزرگی پر از بچه های رزمنده می شد. با آن فضای روحانی و معنوی که در بین بچه ها حاکم بود، دوست داشتند در بین دو نماز امام جماعت مصیبت و روضه بخواند؛ اما مرحوم حسینی نژاد با روحیه خاصی که داشت معمولا نمی توانست مصیبت بخواند. ایشان نماز می خواند و چند مسئله و حدیثی را روایت می کرد. بچه ها زیاد از ایشان درخواست می کردند تا روضه و مصیبت بخواند.
یادم نمی رود یک روز ما بین دو نماز ایشان پشت تریبون رفت و بعد از چند کلامی اظهار داشت: شما از بنده می خواهید تا مصیبت بخوانم. من نمی توانم و مصیبت خواندن من، خود مصیبت است و خواهش می کنم از من چنین در خواستی نداشته باشید. سخن ایشان با خنده حضار رو برو شد. یادش بخیر ایشان با کبر سن با بچه ها می نشست و آنها را روحیه می داد.

معلم صبر و بردباری
مرحوم حسینی نژاد معلم صبر و بردباری بود و در عمل و گفتار توصیه به صبر برای خدا می کردند.
یک نمونه اش صبر بر داغ دختر جوانش بود که با دو کودک خود در اردکان در حادثه رانندگی به رحمت خدا رفتند، صبر ایشان زبانزد خاص و عام شد.
از آن زمان اگر خبر شهادتی را برای خانواده ای می بردند، ایشان را که می دیدند، تحمل خبر برایشان آسان تر می شد.

اولین نمازجماعت انقلاب در خیابان
اولین نماز جماعت دوران انقلاب که در خیابانهای اردکان، به اجتماع مردم در مسجد جامع، به مناسبت هفته همبستگی ملی با دانشگاهیان به دعوت مرحوم آیت الله خاتمی در روز ۱۳ آبان، سالروز تبعید امام به ترکیه مربوط است.
بعد از این مجلس، جمعیت متفرق نشدند و به سمت خیابانهای اصلی اردکان رفتند و تظاهرات شروع شد.
هنگام اذان ظهر در بلوار ۱۹ دی اولین نماز جماعت انقلاب اردکان به امامت حجت الاسلام و المسلمین حاج سید مهدی حسینی نژاد اقامه گردید.
در روز بعد و بعد از کشتار ۱۳ آبان دانشگاه تهران دانشجویان اردکانی به همراه دانش آموزان این شهر در دبیرستان شرف، در محکومیت رژیم شاه، دست به تحصن زدند اما ظهر همان روز به تقاضای مرحوم آیت الله خاتمی متحصنین تحصن خود را شکستند.

ایوب زمانه
آن عاشق حسین حسینی نژاد رفت
داغی بزرگ بر دلها نهاد رفت
با خویش داشت لطف بهار محمدی
آن عطر دلپذیر که بر دوش باد رفت
آن سرو سبز عاشق دیدار یار بود
دلدار را چو دید دل از دست داد و رفت
عمری برای عشق شکفت آن همیشه خوب
ایوب وار در کشید ایستاد و رفت
آن ماه تا پیام خوش ارجعی شنید
خورشید وار خنده به لب شاد شاد رفت
نامش همیشه زنده به تاریخ عاشقی است
هرگز گمان مبر که حسینی ز یاد رفت

سرو باغ گلستان

خشکید سرو باغ گلستان شهر ما
آن سایه بان نو گل بستان شهر ما
دست اجل درخت تنومند ما شکست
از ما ربود جلوه ایوان شهر ما
از ماگرفت سرو کهنسال باع عشق
در لابه لای لاله و ریحان شهر ما
پوشید روی قامت سبز نکوی او
آن خاک سبز روضه رضوان شهر ما
همنام با محمد و هم اسم مهدی است
آن پیر پارسای محبان شهر ما
او بود از سلاله زهرای مصطفی
حقا که بود سمبل ایمان شهر ما
از داغ او که پیر و جوان جمله در غم اند
داغش خمید قد جوانان شهر ما
آید به گوش زمزمه ربنای او
در کوچه های خشتی و میدان شهر ما
دست اجل دوباره بر آمد ز آستین
نقش زمین نمود سلیمان شهر ما
هم بر شهر علم و شهر ادب تسلیت نجات
هم بر امام جمعه عرفان شهر ما
عرفان و اشراق
اهل «توحید و معرفت » بود و به صورت فطری به سمت عرفان و اشراق گرایش داشت، در سخن و بیان او یاد خدا موج می‌زد و هنگامی که دعا می‌کرد، می‌گفت: «یاد خدا باشید»، همه امور را به دست خدا می‌دید و در برابر اراده حق تسلیم بود، بی‌آنکه به طور آکادمیک و مدرسه‌ای عرفان نظری آموخته باشد هم در عمل و سلوک عارفانه مسلک بود و هم در فهم بسیاری از لطائف و نکته‌های عرفانی صاحب ذوق بود.

پیام جبهه
ایشان در مصاحبه با سیمای جمهوری اسلامی در سفر سوم به جبهات حق علیه باطل می فرماید: ما به جبهه می رویم تا صدام بداند تمام ملت ایران از روحانی و کارگر و برزگر و پیر و جوان منسجم مانند مشت به هم پیوسته به یاری پروردگار با هم هستند و دشمنان اسلام از شرق و غرب بدانند همه ملت در برابر کفر جهانی ایستاده است.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا