شعر و داستان
گلستان جهان
دل بر این بند که فریاد رسی می آید
«که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید»
در گلستان جهان چون در آمد شیطان
هم پری در پی شیطان صفتی می آید
گر خزان شد به جهان در پی ایام بهار
آن شه شیر خدا، صبح شبی می آید
اهرمن بس کند امروز به تاراج جهان
دل امید دار که شه از سفری می آید
گر شود ظلم همی با زر و زور و تزویر
با خبر باش که هم دادگری می آید
این همه ظلم به مردم که فرعون نمود
بر حذر باش که با تاج سری می آید
در زمستان سیاه می دهد این دیو بلا
در بلا صبر نما ، شاه پری می آید
مه ندارد به جهان جلوه گری هیچ مرا
دل بدین خوش که مرا همسفری می آید
ناصرا دوره حسرت گذرد تلخ، چه زود
کام یاب باش، شه دین از سفری می آید