اعتقادی - کلامیتاریخیفلسفیمعارف قرآنیمقالات

پيامبران و پيامبري در آموزه هاي قرآني

samamosانسان هنگامي كه به خود و پيرامون مي نگرد ، نخستين پرسشي كه خود را بر وي تحميل مي كند اين كه داراي چه جايگاهي در عالم هستي است؟ در نگاه آغازين و بدون هيچ گونه تاملي خود را بر بسياري از موجودات برتر مي يابد و اين كه توانسته است همه چيز را به تسخير خود در آورد و در راه اهدافش به كار گيرد.

وقتي به همه اين ها مي نگرد به چند چيز پي مي برد. نخست به جايگاه عقل و هوش بشري كه توانسته است با اين همه خردي اين همه قدرت و چيرگي براي او به ارمغان آورد و راه هاي تسخير و چيرگي بر طبيعت را به او بياموزد.

دومين چيزي كه وي را به سوي خود جلب مي كند ، اجتماع و جامعه است كه به او اين امكان را مي بخشد تا در اين راه شتاب گيرد و كارهايي كه به تنهايي از عهده آن بر نمي آمد را به سرانجام رساند. مطلب ديگري كه توجه وي را جلب مي كند، تجربيات جمعي بشر است كه به شكل هاي مختلف از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود و در اين راه ابزارهايي بياني و نوشتاري و هنري بهترين شيوه انتقال به شمار مي آيد.

فقدان اين ابزارها شايد موجب مي شد تا بسياري از دستاوردهاي عقلي بشري به دست فراموشي سپرده مي شد و دست كم در سرعت رشد و تسلط بشر وقفه ايجاد مي كرد و انسان اكنون درجايي نمي بود كه در آن قرار دارد.

اين امري است كه هر انساني با نگاهي كوتاه و گذرا به خود و پيرامونش در مي يابد. امري ديگري كه با آن رو به رو مي شود و او را به خود مشغول مي دارد اين است كه با همه چيرگي و تسلط بر خود به گونه اي و پيرامون به گونه اي ديگر، در هستي بي كران با اين همه تنوع و تعدد و پيچيدگي چه جايگاهي دارد؟ وقتي به خردي خود مي نگرد ، در مي يابد كه در ميانه اين هستي بي كران ، موجودي كرانه مند است و از توانايي هايي هر چند بالا و برتري برخوردار باشد ، هدف از آفرينش وي و اين جهان امري ديگري است. انسان به خوبي در مي يابد كه خود آفريننده خود و يا طبيعت پيراموني و يا هستي نيست. هر چند به شكلي در برخي از تغييرات و دگرگوني ها دخالت دارد ولي اين دخالت به آن حد و اندازه نيست كه بتواند بر جهان خلقت و آفرينش تاثيرگذار بوده باشد. با اين كه اكنون در مقامي نشسته كه مي تواند مدعي خلافت الهي و ولايت بر طبيعت پيراموني باشد و اميد نيز دارد كه اين ولايت و خلافت خود را به ساير هستي تعميم و گسترش دهد تا همه كائنات را تحت تدبير و ربوبيت خود در آورد و آن گونه مي خواهد پرورش و جهت دهد ، با اين همه خود را در خلقت و آفرينش آغازين دخيل نمي بيند و بر اين باور است كه آفريننده اي براي اين جهان است.

آفريدگاري كه به وي اين امكان را بخشيده است تا با عقل و تجربه و ابزارهاي ديگر جهان را چنان كه بخواهد مهار ، تربيت ، ربوبيت و خلاقيت كند و چيزهايي را بسازد كه مي تواند به گونه اي همانند خلقت و آفرينش آفريدگار هستي باشد. چيزهايي كه با دانش و مهندسي ژنتيك و مانند آن مي آفريند و به آن جان مي دهد و در امور زندگي اش از آن بهره مي گيرد. اين خلاقيت را خداوند به وي داده است ؛ زيرا زماني كه به آدم به عنوان نمونه اولي و كامل انسان ، همه اسما را آموخت ، اسم خلاقيت را نيز آموخت ، از اين رو انسان به عنوان خالق مي تواند دست به خلقت و آفرينش بزند و نيازهاي خود را با آفرينش چيزهايي كه مي خواهد بر آورد سازد.

اين توانايي روز به روز افزون مي شود وبا افزايش تجربيات و رشد و بالندگي عقل جمعي بشر ، خلاقيت وي به سوي حسن و كمال مي رود هر چند كه در نهايت اين خداست كه احسن الخالقين است و كامل ترين خلقت را ارايه مي دهد با اين همه اين خليفه و جانشين او در قرارگاه زمين نيز جهان را به خوبي مديريت كرده و با خلقت و آفرينش هاي بديع خود آن را تدبير و به سوي اهداف كمالي خود و چيزها هدايت و رهبري مي كند. اين همان ولايت و خلافتي است كه انسان براي آن آفريده شده و فرشتگان و نيروهاي برتر هستي هر چند در آغاز مخالفت ورزيدند ولي اين خلافت و ولايت را پذيرفته و با سجده و كرنش اطاعت خود را از انسان خليفه اعلان كرده و خواستار كمك انسان براي تكامل همه هستي شدند.

هر چند كه باز در اين ميان برخي از قدرت هاي كه احتمال برتري خود را مي داده و خواستار خلافت الهي بودند ، از پذيرش ولايت وخلافت انسان سر باز زدند ولي اين انسان است كه در نهايت آن قوا و نيروها را نيز به خدمت خواهد گرفت و در مسير تكاملي خود و هستي از آن بهره مند خواهد شد.

اين وضعيت كنوني انسان است. اما در گذشته انسان با اين كه هنوز بر هستي و طبعيت پيراموني خود اين گونه تسلط نداشت با اين همه از يك ويژگي منحصر به فردي بر خوردار بود. او مي ديد كه چه سان مي تواند نيروهاي سركش طبيعت را مهار كند و بسياري از جانوران عظيم الجثه و خطرناك را به خدمت گيرد. او مي دانست كه هستي نياز به آفريدگاري دارد ، چون خود را با همه قدرت و توان در برابر عظمت هستي ناچيز مي يافت. از اين رو پذيرش قدرت برتر كه آفريدگار و خالق هستي است امري باور پذير بود، با اين همه از پذيرش اين نكته و مطلب سر باز مي زد كه انسان براي اهداف خاصي آفريده شده است و مي بايست در راه رسيدن به آن اهداف تلاش و حركت برنامه ريزي شده اي داشته باشد.

اين گونه است كه جهان آفريده را منحصر در همين دنياي فاني مي دانست و با آن كه در برابر آفريدگار كرنش مي كرد ولي حاضر به پذيرش پروردگاري و ربوبيت او نبود؛ زيرا مفهوم ربوبيت و پروردگاري آن است كه هستي اي كه خداوند و آفريدگار آن را آفريده است، داراي هدف و مقصد و مقصودي است.

اگر اين را مي پذيرفت مي بايست بپذيرد كه براي رسيدن به اين هدف و مقصد ، به يقين دستور و برنامه اي مشخص است؛ زيرا آن كس كه پروردگار است و مي خواهد موجودات را پرورش دهد و براي آن هدف آماده سازد ، برنامه مشخصي همراه با دستورالعمل هاي خاصي دارد. از اين رو نمي توانست ربوبيت آفريدگار را بپذيرد.

ربوبیت پذیری در انسان

در گزارش هاي قرآني كه گزارش هاي درست و حقيقي است ، به اين مساله اشاره شده است كه انسان هاي نخستين ، با آن كه آفريدگاري را براي هستي مي پذيرفتند ولي در مساله ربوبيت تشكيك مي كردند و هستي را بي هدف فرض مي كردند. آنان با توجه به مساله مرگ و مير موجودات ، مرگ را پايان هر موجودي دانسته و آن را مساله مسلمي فرض مي كردند. اين گونه بود كه با مساله پيامبري به مخالفت بر مي خواستند. همه كوشش پيامبران در آن دوره اين بود تا مساله ربوبيت را براي آدمي تشريح و تبيين و تحليل كنند. از اين رو بسياري از مباحث درباره و يا پيرامون اين مساله بود. اثبات پيامبري به اين مساله فلسفي باز مي گشت كه آفريدگار براي هدف خاص و مشخصي هستي را آفريده است.

رسيدن به اين هدف مشخص نياز به پرورش و ربوبيت دارد پس آفريدگار مي بايست خود ربوبيت را به دست مي گرفت و يا ديگري را به ربوبيت مي رساند. ربوبيت به معناي آن است كه اين پرورش براي رسيدن به هدف داراي يك برنامه مشخص و معيني است. برنامه مشخص به معناي آن است كه كسي يا كساني باشند كه اين برنامه را به صورت فعلي و يا قولي در اختيار داشته وبه ديگر موجودات برسانند .

نیاز به پیامبران

بنابراين نياز به پيامبراني با برنامه هاي مشخصي بود كه دست كم انسان مختار را بر پايه آن هدايت و رهبري كند. از آن جايي كه انسان مختار گاه با برنامه هاي ربوبيتي خدا و آفريدگار مخالفت مي ورزيدند و از قوانين َآن دوري مي شدند مي بايست به گونه اي مجازات شوند و موافقان تشويق و ترغيب مي شدند. اگر اين مجازات ( پاداش مطلق ) در دنيا صورت مي گرفت با دو مشكل مواجه بود. اين كه هم تشويق و هم تنبيه بر پايه خير و شر نبود و هم آن كه موجودات چنان كه شايسته و بايسته است نمي توانند ، ظرفيت و توانمندي هاي وجودي خود را بروز و ظهور دهند.

از اين رو به جهاني ديگري نياز بود كه از نظر ظرفيت وضعيت مطلوب تري داشت ، زيرا كساني كه در دو سوي صعودي و سقوطي، به كمال دست مي يافتند مي بايست آن را در جايي ديگر تكميل كنند و با افزايش ظرفيت وجودي خود ، ظرفيت هاي جديدي را بيافريند. از اين رو عالم برزخ و نيز عالم آخرت به عنوان ادامه راه تكاملي بشر و هستي نياز بود. اين گونه است كه هم نياز به پذيرش ربوبيت و هم عبوديت و هم پيامبري و هم معاد بود.

مفهوم عبودیت

عبوديت به معناي آن است كه اين آفريدگار بي هدف و مقصد هستي را نيافريده است از اين رو كه پروردگار است راه پرورش را نيز مشخص مي كند و بندگي يعني پذيرش راه پرورش مشخص و اطاعت از آن ؛ زيرا در بندگي و عبوديت جز اطاعت چيز ديگر مطرح نيست. خداوند آفريدگار براي پرورش انسان از وي مي خواهد كه از وي اطاعت كند و بر پايه برنامه وي عمل نمايد. پيامبران نيز كساني هستند كه اين برنامه و چگونگي عبوديت و اطاعت را مي آموزانند.

مشكلي كه مردمان نخستين با آن رو به رو بودند اين بود كه نمي توانستند ربوبيت را بپذيرند و هدفي را براي آفرينش بيابند. از اين رو به مخالف با ربوبيت و معاد ( هدف خلقت) و در نتيجه عبوديت و نيز پيامبري بر مي خواستند. به اين معنا كه همه اين ها همانند ريسمان و يا زنجيري است كه به هم بافته شده است . برداشتن و يا گذاشتن هر يك موجب مي شود تا كل از دست برود. از اين رو اعتقاد به آن مجموعه اي است . يا مي توان به همه اعتقاد و باور داشت و يا همه را انكار كرد؛ زيرا امكان آن نيست كه يكي از مجموعه را باور و ديگري را انكار كرد. انكار يكي انكار همه آن ها و اثبات يكي اثبات همگي آن هاست.

معاد و رستاخیز

از اين رو مردمان نخستين گاه به انكار معاد، گاه عبوديت ، گاه ربوبيت و گاه ديگر نبوت روي مي آوردند. در سوره مومنون قرآن در گزارشي از واكنش مردمان نخستين به همه اين ترديدها و تشكيك ها اشاره مي كند. قرآن در باره انكار معاد از سوي قوم نوح مي فرمايد: و كذبوا بلقاء الاخره ؛ معاد را تكذيب كردند.( مومنون آيه 23) چنان كه درباره انكار پيامبري از سوي ايشان مي فرمايد: ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون؛ اين هم بشري مانند شماست كه چون شما از همان چيزهايي مي خورد كه شما مي خوريد و از آن چه شما مي نوشيد مي نوشد.

مشكلي كه ايشان داشتند اين نبود كه آنان خالقيت خداوند را منكر شوند؛ زيرا خداوند را خالق مي دانستند و مي فرمودند: ان هو رجل افتري علي الله كذبا؛ اين مردي است كه بر خدا دورغ مي بندد( همان آيه 38) مشكل ايشان اين بود كه براي آفرينش خدا هدفي نمي يافتند و جهان را منحصر در همين دنيا و زندگي آن مي دانسته و معاد را نيز به تبع آن منكر مي شدند: ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون؛ آيا او شما را وعده مي دهد كه هنگامي كه مرديد و خاك و استخوان شديد، دوباره همين شما باز مي گرديد و از زمين بيرون مي آييد؟( همان آيه 35 ) بنابراين نمي توانستند تصوري درست از خدا و خلقت و هدف آن داشته باشند و زندگي را همين دنيا دانسته و بر اين نكته اصرار مي ورزيد كه : ان هي حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما نحن بمعوثين؛ جز همين زندگي دنيا نيست كه در آن مي ميريم و به دنيا مي آييم و به زندگي مي كنيم و ما بر انگيخته نمي شويم و معادي نيست.( همان آيه 37) در همه اين مجادلات و گفت و گو سخن از انكار خالق و الله نيست بلكه انكار آن است كه ربوبيتي نيست تا به دنبال آن هدفي و معادي و برنامه اي و پيامبري باشد.

ارتباط خالق با مخلوق

اگر درباره ارتباط خدا(خالق) و انسان (مخلوق) تشكيك مي كنند ، از اين روست كه چنين ارتباطي را غير ممكن مي شمردند و مي گفتند كه نمي تواند انسان همانند و مثل شما با خالق ارتباط يابد و اين همانند آن است كه دو ناهمسطح با هم ارتباط برقرار كنند . آن هم دو ناهمترازي كه يكي در عالي ترين مقام و يكي در پست ترين مقام نشسته است. قرآن به اين ناهمترازي اشاره مي كند و مي فرمايد: ميان بشر به عنوان بشر بودن و ماده و پوست داشتن اين امكان فراهم نيست ولي از آن جايي كه انسان تنها همين بشر و پوست و ماده نيست و جنبه ديگري نيز دارد اين امكان فراهم است كه پيامبري كند. بر اساس آن جنبه يلي الربي و الهي بودن انسان است كه مي تواند بار مسئوليت نه تنها پيامبري بلكه خلافت و ولايت الهي را به عهده به گيرد . از اين رو به اين جنبه اشاره مي كند و مي گويد: انا بشر مثلكم انما يوحي الي؛ منم مانند شما بشري هستم ولي به جهت همان انسان بودن و داشتن روح الهي به من وحي مي شود . بنابراين از اين لحاظ همانند شما نيستم و توانستم به نوعي همترازي دست يابم و ارتباط با خدا برقرار كنم . البته اين ارتباط دو سويه است ، يك نوع عروج و يك نوع تنزيل مطرح مي شود تا همترازي پديدار شود و ارتباط و وحي صورت گيرد. اين است كه پيامبران با تغيير در وجود و كمال يابي به درجه "قاب قوسين او ادني" يا مراتبي از اين دست مي رسند و وحي را دريافت مي كنند و خداوند با تنزيل اين امكان را فراهم مي آورد.

در گزارش قرآن هنگامي كه نوح با انكار ربوبيت خداوند مواجه مي شود، با اشاره به ربوبيت و پروردگاري خداوند مي كوشد تا مردمان را به راه آورد. تمسك و ياري از ربوبيت به اين معناست كه مي كوشد بنماياند كه خالق ربوبيت دارد و من نيز تحت ربوبيت او عبوديت مي كنم و بر پايه همان ربوبيت و برنامه هاي رباني اش عمل مي كنم ، از اين رو هم ربوبيت ثابت است و هم من از همان مقام ياري مي جوييم؛ زيرا خالقيت در اين جا نقشي ندارد. آن كه انسان را به كمال مي رساند ، همان ربوبيت خداوند است. اين همه تاكيد بر ربوبيت براي آن است كه نقش كمالي و در ادامه عبوديت و نبوت بدان اثبات مي شود. قرآن مي فرمايد كه نوح فرمود: رب انصرني بما كذبون؛ اي پروردگار و رب و پرورش دهنده كمالي من، اكنون كه آنان نبوت و ارتباط پيامبري و در نتيجه عبوديت و ربوبيت و نبوت را تكذيب مي كنند مرا ياري كن.( همان آيه 39)

دعوت به توحید عبادی

در گزارش هاي قرآني همواره سخن از دعوت پيامبران به اين مساله است كه خداي خالق را عبادت كنيد. اثبات عبوديت خدا از آن روست تا ربوبيت تثبيت شود. مي بينيم كه بعدها انسان ها مساله ربوبيت را مي پذيرند ولي آن را به ديگري نسبت مي دهند و از اين رو به عبوديت آن ها روي مي آورند تا آنان امور ايشان را به عهده گرفته و آنان را در راه خود پرورش دهد. اين مساله در مورد اقوام چندي گزارش شده است.

به هر حال در گزارش قرآن با اين مساله مواجه مي شويم كه ميان ربوبيت و ديگر مسايل ارتباط تنگاتنگي وجود دارد. نكته جالب و شگفت در گزارش قرآن اين است كه در بسياري از موارد نخستين مردماني كه به انكار ربوبيت و پيامدهاي آن بر مي خيزند ، اشراف و مترفان هستند كه در دنيا از امكانات مادي آن برخوردار مي باشند. اين برخورداري موجب مي شود تا به استثمار و ظلم و بهره كشي از ديگران اقدام كنند و انكار ربوبيت به اين معنا خواهد بود كه پاسخگو در برابر كسي نيستند . از اين رو براي رهايي از عبوديت ، برنامه ها و دستورهاي بازدارنده پيامبران ، بهتر آن مي يابند كه ربوبيت خدا را انكار كنند تا نه تنها از سوي پيامبران بازخواست نشوند بلكه بتوانند به كارهاي دست زنند كه امكانات و رفاه ايشان را دو چندان سازد. از اين روست كه گفته شده است كه نخستين و مهم ترين دشمنان و مخالفان پيامبران ، مترفان و سرمايه داران و اشراف قوم بودند.(مومنون آيه 33) آنان با عبوديت مخالفت ورزيدند؛ زيرا عبوديت خدا به معناي اطاعت از آموزه هاي پيامبران و اطاعت از دستورهايي بود كه آنان را محدود مي كرد و نمي گذاشت به ديگران ستم روا دارند و يا اموال خود را چنان كه بخواهند صرف كنند بلكه مي بايست كه بخشي را در راه اطاعت خدا هزينه و به محرومان و بينوايان دهند.

خلاصه آن كه از گزارش هاي قرآني دانسته مي شود كه ميان عبوديت ،ربوبيت ، نبوت و پذيرش معاد ارتباط تنگاتنگي است كه انكار يكي به معناي انكار همگي است.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا