مهدی دین
عمری است که تو را مقصد ره می دارم
نه که مقصود که هم مقصد و هم شیوه ره مي دارم
شب پر حادثه را چشم و چراغ می بایست
زین سبب چشم امیدم به تو شه می دارم
نا امیدم مکن ای شه، که در پرده غیب
هم نفس با دگران تاج سرم می دارم
ترس آن نیست که من تاج به سر می گردم
چون بترسند که تو را بر سر چشم می دارم
من سپارم دل و جان در ره تو ای شه دین
ليک ترسند که تو را روی سرم می دارم
دشمن امروز که در خانه تو گرد شود آماده
با فرارم کِی تو را تاج سرم می دارم؟
کعبه و قدس چو یغما بردش دشمن دین
من عاجز چسان دل گرو چشم سرم می دارم
این همه مدعیان گرد شوند در بازار
من قارون نه تو را تاج سرم می دارم
تا نباشد دل عاشق به شغف در گرو آن رخ تو
کِی تو را در دل و جان تاج سرم می دارم؟
تو نگر مردم دین چشم امید داشته به غیر
در چنین حالت دل، خاک به سرم می دارم
ناصرا دل گرو محبوب حق دار به حق
که به دین، مهدی دین، تاج سرم می دارم