سیاسیفرهنگیفلسفیمعارف قرآنی

مبانى فكرى و انديشه‏هاى سياسى امويان

مبانی فکری و اندیشه سیاسی امویان را می بایست در دو مولفه اصلی شناسایی و ردگیری کرد. این دو اندیشه است که حکومت اموی را تثبیت و پایه های حکومت کافر و باطل و جائر ایشان را در میان مردم تثبیت می کرد. بنیادی که به ظاهر دینی و در اصل ضد دین بود.

این همان دین تخدیری است که در طول تاریخ مستکبران از جمله فرعون آن را تبلیغ می کردند و به ملت خود می گفتند که مثل موسایی می خواهد دین رشدی شما را از میان بردارد و شما را از اندیشه دینی خالی سازد. اندیشه دینی که ضامن سلامت و امنیت اجتماعی بوده است. از نظر تفکر مستکبرانی چون فرعون و معاویه، امنیت و آزادی که مبتنی بر هوا و هوس است مقدم بر عدالت است.

این گونه است که در تفکر سیاسی امویان همانند دیگر مستکبران عدالت قربانی می شود در حالی که در اندیشه سیاسی قرآن حاکم بر همه اصول عدالت است و هیچ چیز با آن معامله نمی شود. این گونه است که امیرمومنان (ع) و دیگر امامان معصوم (ع) قربانی عدالت خواهی خود می شوند.

 

اما دو اندیشه بنیادین اموی عبارتند از :

الف: جبرگرايى

نگرش تاريخى به جامعه نخستين اسلامى نشان مى‏دهد كه چگونه عنصردولت و قدرت ارتجاعى كوشيد دگرگونى‏هاى ژرفى را در هستى‏شناختى،انسان شناختى، روان‏شناسى و جامعه شناسى و ديگرحوزه‏هاى معرفتى‏انسان مسلمان پديد آورد.

تفكر جبر و سرنوشت محتوم راهكارى بود كه افزون برهماهنگى باانديشه‏ها و ساختار روانى، اعتقادى، اجتماعى و سياسى اعراب،خردگرايى، استقلال‏خواهى و سركشى و عصيان را از انديشه‏ها وجامعه‏ها مى‏زدود. به ويژه خردگرايى را كه در پى دليل و برهان‏براى هرچيز و هرپديده حتى حاكميت اشخاص برجامعه و افراد بود،از صحنه انديشه‏اى مردم مسلمان دور مى‏ساخت و زمينه را براى‏اطاعت از دولت و فرمانفرمايان ستم پيشه و ستمگر فراهم مى‏كرد. راهبردى كه امويان برآن پافشارى مى‏كردند تاخردگرايان دليل خواه‏و بهانه‏جو نپرسند: چرا حدود الهى را مى‏شكنيد؟ چراشكنندگان آن‏را به بازخواست و جزا دستور نمى‏كنيد؟ و در يك سخن تا نگويند: چرا چنين كرديد و چرا چنان نكرديد؟ در اين صورت بود كه‏دولتمردان، سياستمداران، استانداران و فرمانداران مى‏توانستندآزادانه حكم برانند; ديگر هيچگاه قوانين و فرمان‏هاى شرعى بندبردست و پاى او نمى‏زد و رفتار و گفتار او را محدود و كرانه‏مندنمى‏ساخت.

اين بهترين راهبردى بود كه نه به انكار روشن اسلام‏مى‏انجاميد و نه بازدارنده و كرانه‏مندكننده آزادى، زورگويى،كام‏خواهى و بهره‏جويى آنها مى‏توانست‏باشد. آنان اين بينش وانديشه را به عنوان باورراستين و آموزه اسلامى گسترش مى‏دادندكه: انسان آفريده و پديده‏اى است كه سرنوشت و آينده او در دست‏خداست و هرآنچه به انسان مى‏رسد، از سوى اوست. اين همان‏انديشه‏هاى جبرگرايانه پيش از اسلام است كه اكنون به جاى خدايگان‏بى‏شمار و گوناگون، خداوندى يكتا و يگانه اين انسان را به هرسومى‏كشاند و او هرچه مى‏خواهد، مى‏كند; بنابراين هرچه برسر مردمان‏آيد برپايه سرنوشت دگرگون ناپذيرى اوست. پس پادشاهان هركه رابرآرند بلندگردد و هركه را فرو آرند پست گردد.

هنگامى كه حسين‏بن على(ع)، فرزند و نواده گرامى پيامبر درود خدا براو باد. به تيغ كين مى‏كشند و خون پاكش را برسرزمين تفتيده كربلا و نينوامى‏ريزند، سردمداران اين بينش و نگرش ضد اسلامى مى‏گويند: سپاس‏خدايى را كه پدر تو را كشت. و حضرت على بن حسين(ع) پرچمدار اسلام‏راستين و استوانه «الراسخون فى العلم‏» برضد اين بينش‏مى‏فرمايد: نفرين خداوند بركسى باد كه پدرم را كشت. و آنگاه كه‏ابن زياد نفرين خدا براو باد. مى‏گويد: مگر على بن الحسين‏نبود كه خدا او را كشت؟ حضرت پاسخ مى‏دهند: مرا برادرى بود كه‏او نيزعلى‏بن‏الحسين نام داشت و لشكريان او را كشتند. اين‏سردمداران دروغين انديشه و دولت مى‏كوشيدند تا بگويند: خداوندسرنوشت را چنين نوشته بود و لشكرتنها آن خواست‏خدا را پديداركرد. دولت اموى بادگرگونى در حوزه‏ى جامعه و تغييرات فرهنگى‏مى‏كوشيد تا باگسترش جبرگرايى و پذيرش سرنوشت از سوى حوزه‏ى‏بيرون دولت، يعنى حوزه‏ى جامعه، فرمانداران، دولتمردان وفرمانفرمايان را در جايگاهى بنشاند كه از هرگونه انتقاد آسيب‏زننده و تهديد جدى از سوى جامعه بگريزند و همه كردار و رفتارخود را به خداوند و سرنوشت‏ببندند. در پرتو انديشه و بينش‏سرنوشت وجبرگرايى بود كه آنان آسيب ناپذير و از هرگونه نقد وسرزنش و كنش‏ها و واكنش‏هاى مردمى رهايى يافتند.

ب: تفكر مرجئه

عامل ديگرى كه به اين انديشه و بينش يارى رساند، انديشه‏«ارجاء» بود. يعنى اين كه ميان حق و باطل به داورى ننشينيم وداورى را به خدا واگذاريم. داورى درباره عملكرد ديگران و بيان‏حق و باطل تنها كار خداوند است، چه او بهترين داوران است و كسى‏را نرسد درباره بد و خوب، حق و باطل، درستى و نادرستى، زشتى‏وخوبى، كنش‏ها، رفتارها، كردار و گفتار ديگران به داورى نشيند. انديشه ارجاء و تاخيراندازى داورى تا به قيامت و درباره‏مردگان به داورى ننشستن و به انتقاد از زندگان نپرداختن وپذيرش سرنوشت، كارآمدترين حربه در دست دولتمردان بود. اين‏انديشه كه نخست در واكنش به انديشه و كنش و منش خوارج كه‏مردمانى بسيار سخت‏گير و هربزهكار به بزه كوچك و خوار را كافرمى‏انگاشتند و كشتن او را درست مى‏شمردند و به راحتى و آسانى حكم‏به قتل چنين افرادى مى‏دادند، پديدار شده بود، اكنون خود به‏گونه‏اى ديگر بى‏بند و بارى را دامن مى‏زد. آنان براين باورند كه‏كنش و كردار هيچ زيانى به باور و ايمان وارد نمى‏سازد. خوبى ويابدى مردمان را نمى‏توان برپايه رفتار و كردار آنها داورى كردو آنچه مهم و بنيادين است، اين است كه هركس ايمان و باور داشته‏باشد، اما اين كه كردار او چگونه است، نه مهم است و نه دراين‏جهان مى‏توان برپايه آن ارزيابى و يا داورى كرد. اين بينش وانديشه كه باور مسلمانان شد، دليلى گرديد تا براى هرگونه بى‏بندو بارى وخلافكارى و بزهكارى و ولنگارى و فرهنگ اباحى‏گرى وشهوانى و ستمگرى و بيدادگرى سياسى و تصرف در اموال عمومى،توجيهى شرعى پديد آيد.

آن كسى كه براين باور و ايمان است كه اگرميگسارى كند، ستمگرى‏نمايد و يا به برخى از قوانين و احكام دين عمل نكند، نمى‏توان‏درباره خوبى و بدى او داورى كرد زيرساخت‏هاى هستى‏شناسانه،انسان‏شناسانه و ساختارهاى روحى، روانى و اجتماعى متفاوت ميان‏دوگروه اسلامى; شيعى و سنى كه دو برداشت متفاوت از اسلام راارايه مى‏دهند، تفاوت‏هاى مهمى را ميان پيروان آنها پى‏افكند كه‏در نوع تلقى آنان از مسايل و شيوه برخوردشان تاثيرگذار است;هرگونه بررسى جريان‏هاى سياسى، اجتماعى و حتى فرهنگى و فكرى اين‏دو برداشت و تلقى از اسلام، خواه و ناخواه تحت تاثير همين‏ويژگى‏هاست.

دو نگاه تاريخى

مهمترين اصولى كه انديشه سياسى، فرهنگى، اجتماعى، كلامى وفقهى اين دوگروه را ساخته و شكل داده، تلقى و تفسير آنان ازتاريخ دوره نخست اسلامى است. تلقى و برداشت اهل سنت از اين‏تاريخ متفاوت با واقعيت‏هاى تاريخى است. تلقى دينى اين دو مكتب‏و مذهب در همه سويه‏هايش تحت تاثير اين نگرش و تلقى تاريخى‏روزهاى نخست اسلام به ويژه دوران خلفاى راشدين است، چه آن بخش‏از تاريخ برخلاف نگرش شيعيان داراى اهميت كليدى و زيربنايى براى‏اهل سنت است; حال آن كه از ديدگاه شيعيان اين بخش از تاريخ‏هيچ‏گونه تمايزى با ديگر دوران تاريخ اسلام ندارد و هيچ شان وجايگاه ارزشى براى آن نيست. ديدگاه شيعيان نسبت‏به اين بخش‏ازتاريخ، ديدگاهى انتقادى است، نه آن كه آن زمان تحقق و تجلى‏يا تجسم تعاليم اسلامى است.

اهل سنت‏براى تاريخ روزهاى نخست اسلام يعنى عصر صحابه كم وبيش تا آغاز پادشاهى معاويه ارزش دينى و داست‏خدايى قايل‏هستند، هرچند اين تلقى از نظر مسلمانان همان دوره و عصر صحابه‏به گونه‏اى بود كه هيچ ارزش دينى ويژه‏اى براى كنش‏ها، واكنش‏ها،رفتارها و گفتارهاى صحابه از جهت آن كه ياران پيامبر(ص) هستند،قايل نبودند و حتى‏چنى(ص)نگرشى در آنها يافت نمى‏شد بلكه نگرش‏آنها به گونه انتقادى همچون نگرش كنونى شيعيان بود و اين رامى‏توان از شيوه برخورد رهبران، مردم وجامعه، فراز و نشيب‏هاى آن‏دوره، بحران‏ها و برخوردهاى فيزيكى و تند ياران پيامبر(ص)برضديكديگر و برضد دولتمردان و انقلاب مردمى مسلمانان عليه عثمان وكشتن او و رها كردن جسد بى‏جان وى به مدت سه شبانه روز و سپس‏دفن او در بخش غيرمسلمانان گورستان بقيع در كنار گوريهوديان وديگر وقايع و برخوردها، به سادگى دانسته و به دست‏آورد. در آن‏زمان انتخاب خليفه به جهت جانشينى در امور دنيايى آنها بود;يعنى كسى را مى‏جستند تادنياى آنها را اداره و در تنظيم امورجامعه كوشا باشد و هيچ ارزش دينى ويژه براى او قايل نبودند;البته نبايد فراموش كرد كه در آن هنگام امور دينى، اجتماعى وسياسى مسلمانان مفهومى متفاوت با معناى امروزين آن داشت. در آن‏هنگام هنوز جامعه امور دنيوى و دينى‏اش به گونه‏اى بود كه‏نمى‏توان ميان آنها جدايى افكند و همه اينها باهم پيوندى‏ناگسستنى داشتند،چه جامعه اسلامى از همان آغاز به گونه‏اى شگل‏گرفته و باليده بود كه عناصر دنيايى و دينى آن به گونه‏اى بايكديگر آميخته بود كه نمى‏توان از هم بازشناخت.

نماز جماعت وجمعه، كنگره بزرگ حج، جهاد، بيت المال و ديگرنهادهاى اجتماعى ومذهبى در دست پيامبر(ص)و سپس در دست‏خلفا و پادشاهان دوره‏هاى‏نخست اسلامى بود، با اين همه هيچگاه براى خليفه يك قداست‏خداوندى قايل نبودند، سخن و گفتار رهبر و پيشواى سياسى از آن‏جهت در امور دنيايى ارزش و اعتبار مى‏يافت كه راهكارها ورهبردهايى براى اداره جامعه بود و درباره اموردينى از آن جهت‏پذيرفته مى‏شد كه بيانگر سنت پيامبر(ص)بود، يعنى آنان به واگويى‏موضع‏گيرى ياگفتار پيامبر(ص) درباره هرمساله مى‏پرداختند تامردم بدان تاسى جويند. اما پس از آن كه امارت و حكومت اين‏رهبران سياسى مفهوم دينى و قداست‏يافت، به گونه‏اى رفتار، كردارو گفتار حكمرانان و خلفا و سپس همه صحابه و ياران‏پيامبر(ص)ارزش و اعتبار دينى و قداست‏خدايى يافت كه به عنوان‏سنت پذيرفته شد.اين اجتهادات كه بسيارى باهم تضاد و تناقض‏داشت، هيچ گونه بى‏اعتبارى را پيش نمى‏آورد بلكه همه آنها در يك‏رديف داراى ارزش دينى شدند. و اين چنين شد كه «سنت‏» ازديدگاه اهل‏سنت گسترش يافته و دامنه‏ى آن غير پيامبر(ص)را نيز دربرگرفت.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا