اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیعرفانفرهنگیمعارف قرآنیمقالاتمناسبت ها

قرباني نفس متصل و منفصل

حج ابراهيمي همانند روزه، کارگاه تقواست. خداوند در آياتي از قرآن بر دست يابي به تقوا به عنوان راهبرد اصلي شريعت اسلامي تاکيد دارد؛ زيرا ميزان و معيار الهي در سنجش آدمي همان تقواست. امامان معصوم نيز بر پنج عنصر اساسي در شريعت اسلامي يعني نماز و روزه و زکات و خمس و ولايت تاکيد دارند. مطلب حاضر به چرايي و چگونگي جايگاه حج در تحقق و دست يابي تقوا بر اساس آموزه هاي قرآني اشاره مي کند.

نفس خوب و نفس بد
    در آموزه هاي قرآني نفس، واژه اي است که به ذات خداوند نيز اطلاق شده است. واژه نفس داراي معاني چندي است. بنابراين وقتي ما از نفس انسان سخن مي گوييم نمي توان به اين حقيقت، نگاه ضد ارزشي داشت؛ بلکه نفس در ذات خود يک ارزش است؛ زيرا از مخلوقات الهي است و هر مخلوقي يک ارزش است؛ زيرا تا خيري در آن نباشد، مخلوق نمي شود.
    اما وقتي به نفس آدمي با توجه به متعلقات آن مي نگريم، آن زمان است که از نفس خوب و بد سخن به ميان مي آيد. از همين روست که گاه نفس در آيات قرآني ارزشي و گاه ضد ارزشي مي شود. به اين معنا که اگر جهت گيري نفس به سوي کمال باشد و وجه الله باشد يا شود، در آن صورت يک امر مثبت و ارزشي و خوب خواهد بود، و اگر از اين کمال رو برگرداند، اين رويگرداني نفس از کمال و وجه الله موجب مي شود تا به عنوان يک امر منفي و ضد ارزشي در آيد.
    هنگامي که نفس انساني از کمال روي بر مي گرداند، در حقيقت پشت به الطاف الهي کرده و نوري را جذب خود نمي کند و در تاريکي قرار مي گيرد که از آن به دفن نفس تعبير مي شود. (شمس، آيا 7 تا 10) در اين حالت است که در آموزه هاي قرآني سخن از ظلم انسان به نفس سخن به ميان مي آيد؛ يعني جنبه شبه مالکي انسان بر جنبه اماني آن غلبه کرده و تصرفات باطلي را انجام مي دهد؛ زيرا تصرف نادرست و باطل در ملک اماني به جز در محدوده تعريف و تعيين شده ناروا و باطل است. لذا ازظلم به نفس سخن به ميان آمده است؛ زيرا همواره ظالم غير از مظلوم است؛ پس اينکه سخن از ظلم نفس به ميان مي آيد، در ارتباط با همين تفاوت ميان نفس شبه مالکي انسان با نفس اماني است که در اختيار انسان است. (بقره، آيه 57؛ آل عمران، آيه 117)
    درآيات قرآني بيان شده است که انسان بر عهد الست خود باقي نمي ماند و عهد و پيمان مي شکند (اعراف، آيه 172) و به جاي آنکه خدا را معبود خود قرار دهد و او را عبادت کند، خدايش را هواهاي نفساني و تعلقات آن قرار مي دهد. (فرقان، آيه 43؛ جاثيه، 23)
    اين بدان معناست که انسان نفس الهي و اماني خود را در يک فرآيندي دفن (دسيسه) مي کند و به جايي مي رسد که به جاي خدا پرست، خودپرست مي شود. (همان) خداوند در آيات قرآني به اين فرآيند و چگونگي جا به جايي خدا و خود اشاره مي کند. البته همه در آغاز در حالت تسويه و اعتدال نفس هستند، (شمس، آيه 7؛ انفطار، آيه 7) ولي با پيروي از هواهاي نفساني و دست زدن به فسق و فجور، اين نفس معتدل و مستوي را دفن مي کند(ونفس وما سواها،شمس، آيات 7 تا 10) و در نهايت با پيروي هاي کورکورانه از خواسته ها و هواهاي نفساني(اعراف، آيه 176؛ کهف، آيه 28؛ طه، آيه 15؛ قصص، آيه 50)، خداپرستي را کنار گذشته و به خود پرستي مي رسد. (فرقان، آيه 43)
نفس متصل و نفس منفصل
    در آيات قرآني به اين حقيقت اشاره شده که انسان داراي دو نفس متصل و نفس منفصل است. نفس متصل همين نفسي است که در درون ماست؛ يعني وقتي روح در آدمي دميده شد و انشاي ديگر و يک شبه جهش از کميت به کيفيت رخ داد (مومنون، آيه 14) اين روح مجرد در کالبد تن قرار گرفت، روان و نفس آدمي شکل مي گيرد. در حقيقت نفس و روح وروان نام يک حقيقت در آدمي است با دو نگاه متفاوت؛ اگر به ديده تجردي نفس نگاه شود، نامش روح و جان است؛ و اگر نفس به ديده غير تجريدي و به عنوان مدير کالبد نگاه شود، در اين صورت نام نفس و روان به روي آن گذاشته مي شود.
    اين نفسي که با انسان است و مديريت کالبد او را به عهده دارد و در اصل روح مجرد است، به سبب تعلق به بدن، گرايشي به ماديات پيدا مي کند که همين گرايش اگر مديريت نشود به هواهاي نفساني مي انجامد و انسان را از وجه الهي و گرايش به کمال باز مي دارد.
    از آنجايي که فرزند در جهان مادي در حکم نفس انسان است، انسان چنين گمان مي کند که بخشي از وجودش به فرزندان و ذريه او منتقل مي شود که البته تصور و گماني درست است؛ زيرا انسان در خلقت جسم فرزندش نقش دارد و از همين رو، احساس تعلق شديد به فرزندش مي کند و گمان نسبتي با فرزند دارد که البته در قيامت اين نسبت نيز برداشته مي شود؛ زيرا در آنجا تعلق روح به بدني است که از والدين زاده نمي شود و رشد و نمو پيدا نمي کند، بلکه کالبد هر انساني در قيامت از زمين آنجا روييده مي شود چنانکه گياه مي رويد. (مومنون، آيه 101) هرچند که اگر به واقع به خلقت خود در زمين بنگريم همين رويش از زمين را مي يابيم، ولي به دليل اينکه والدين نقشي در اين رويش گياهي ما از زمين دارند، نسبت خويشي را براي خود اثبات کرده و قوانيني چون ارث و مانند آن بار مي شود. (آل عمران، آيه 37؛ نوح، آيه 17)
    به هر حال، يک نوع ارتباط تنگاتنگ ميان انسان و فرزندان وجود دارد. از همين رو بايد گفت که فرزند همان نفس منفصل و جدا شده هر انساني است.
مال، همسر و فرزند فتنه و دشمن آدمي
    بر اساس آموزه هاي قرآني، برخي از امور به عنوان امتحان در زندگي هر انساني مطرح است و ابتلاو امتحان از سنت هاي الهي است. (آل عمران، آيه 14؛ عنکبوت، آيات 3 و 4)
    بر اساس آيات قرآني مال و فرزند دو چيزي است که انسان بدان آزموده مي شود: وَاعْلَمُواْ اَنَّمَا اَمْوَالُكُمْ وَاَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَاَنَّ اللّهَ عِندَهُ اَجْرٌ عَظِيمٌ؛ و بدانيد كه اموال و فرزندان شما وسيله‏ آزمايش شما هستند و خداست كه نزد او پاداشي بزرگ است. (انفال، آيه 28؛ و هم چنين تغابن، آيه 15)
    اما برخي از همين فرزندان که نفس منفصل انسان هستند نه تنها وسيله اي براي آزمون الهي اند، بلکه دشمن آدمي مي باشند. خداوند در آيه 14 سوره تغابن مي فرمايد: يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ اَزْوَاجِكُمْ وَاَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ؛ اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، در حقيقت برخي از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمايند، از آنان بر حذر باشيد.
    در آيه 15 سوره تغابن بيان شده که مال و فرزند وسيله آزمون الهي هستند؛ يعني تفاوتي ميان فرزندي با فرزند ديگرنيست، بلکه همه فرزندان به عنوان وسيله آزمون و امتحان خواهند بود؛ اما در آيه 14 سوره تغابن بيان مي شود که برخي از همين وسايل امتحان دشمن آدمي خواهند بود و بايد انسان مواظب باشد گرفتار دام دشمني چون فرزند نشود که او را به هلاکت مي کشاند.
    خداوند در آيه 80 سوره کهف بيان مي کند برخي از فرزندان که دشمن انسان مي شوند کساني هستند که انسان را به کفر و طغيان مي کشانند و والدين را گمراه کرده و از صراط مستقيم هدايت الهي دور مي سازند. خضر(ع) به عنوان عالم رباني که علم لدني داشت، فرزندي را مي کشد و در پاسخ اعتراض موسي(ع) مي فرمايد: وَاَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ اَبَوَاهُ مُوْمِنَيْنِ فَخَشِينَا اَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرًا؛ و اما نوجوان، پدر و مادرش هر دو مومن بودند، پس ترسيديم مبادا آن دو را به طغيان و كفر بكشد.
    اميرمومنان (ع) در باره زبير بن عوام مي فرمايد: ما زال الزبير يعدّ منا اهل البيت حتي نشا ابنه عبدالله؛ زبير پيوسته در زمره ما اهل بيت بود تا آن كه فرزندش عبدالله به دنيا آمد. » (الاستيعاب، ج3، ص 906، رقم 1535)
    در جايي ديگر نقل شده که آن حضرت(ع) فرمود: ما زال الزّبير رجُلاً منّا اهلَ البيتِ حتّي نشا ابنه المشئومُ عبدالله؛ زبير هميشه از ما اهل بيت بود تا زماني که فرزند نا مبارکش، عبدالله بزرگ شد. (اسد الغابه، ج 3، ص 243، رقم 2947؛ و نيز شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79)
    اين عبدالله از دشمنان كينه توز اهل بيت عليهم السّلام بود كه عايشه را براي حضور در جنگ جمل تحريك كرد و صلوات بر اهل بيت و پيامبر را از خطابه اش حذف كرد و. . . وي در سال 64 ه‍ ق به خلافت رسيد و در زمان عبدالملك بن مروان توسط حجاج بن يوسف به قتل رسيد.
    پس فرزندان نه تنها وسيله اي براي آزمون الهي هستند، بلکه بايد توجه داشت که اين نفس منفصل آدمي مي تواند دشمن اصلي آدمي باشد؛ چنانکه دشمن ترين دشمنان انسان همان نفس متصل آدمي است و پيامبر(ص) مي فرمايد: اعدي عدُوِّکَ نفسُکَ الّتي بينَ جَنْبَيْک؛ دشمن ترين دشمنان تو نفس تو است که در درون تو جاي دارد. (عوالي اللئالي ،ابن ابي جمهور احسايي ج ۴ ص ۱۱۸ ح۱۸۷؛ عُدَّةُ الدَّاعِي، ابن فهد حلي، ص۳۱۴؛ بحارالانوار ،علامه مجلسي: ج ۶۷ ص ۳۶ )
    بنابراين نفس منفصل يعني فرزندان نيز دشمن بسيار خطرناکي همانند خود نفس انسان و هواهاي آن است که بايد مواظب آن بود تا انسان را به هلاکت نرساند.
حشر با محبوب
    در آموزه هاي قرآني و روايي اين معنا مورد تاکيد است که انسان با هر چيزي که محبوب اوست در قيامت محشور مي شود. از اين رو آدمي چون عادت کرده تا با امور باطلي چون مال و قدرت و ثروت و زن و مانند آن که زينت زندگي دنياست (آل عمران، آيه 14) خود را سرگرم کند و بدان دل بندد و آن ها را محبوب بلکه خداي خود قرار دهد(فرقان، آيه 43؛ جاثيه، 23)لذا در قيامت هم با همان ها محشور مي شود.
    امام باقر(ع) مي فرمايد: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَب‏؛ انسان با محبوب خود ملازم و همراه است. اين تلازم و همراهي ،هميشگي است. پس هر چيزي که در دنيا محبوب آدمي شد در آخرت با آن محشور خواهد شد. مومنان شدت دوستي شان با خداست و از همين روست که در آخرت با خدايند(بقره، آيه 165) در روايات بسياري نيز آمده است که کسي که دوست داشت با امام حسين(ع) باشد در آخرت با امام حسين (ع) و شهداي کربلامحشور مي شود. (وسائل الشيعه، ج 393، ص10)
    پس انسان اگر نفس متصل و منفصل خويش را بيش از خدا دوست داشته باشد و حتي آن را بپرستد، بايد خود را با آن در دوزخ بيابد؛ زيرا نفس شيطاني در دوزخ خواهد بود و انسان نيز در آنجا با همان محبوب خودش ملازم و همراه است و از درون و بيرون خواهد سوخت.
کشتن نفس منفصل در قربانگاه حج تقوايي
    انسان براي اينکه به تقوا برسد، مي بايست همان طوري که نفس متصل خويش را به قربانگاه مي برد و هواهاي نفساني خود را مي کشد تا نور الهي تجلي کند و جلوه هايش دل و بيرون را روشن نمايد، همچنين بايدنفس منفصل خويش را به قربانگاه برد وعلاقه وعشق به او را در دل خود بکشد.
    در آموزه هاي قرآني و مناسک حج به آدمي مي آموزند چگونه از محبوب هاي دنيوي چون مال و قدرت و ثروت و زن و فرزند و مانند آن دست بکشد و خود را در پارچه سفيد احرام تنها به عنوان يک بنده ببيند و دور حق بگردد و با هر دوري که از هفت دور مي زند خود را از هفت زمين و آسمان تعلقات برهاند و به خدايي برساند که پاک و منزه است. احرام سفيد در تن بي هيچ وصله و تعلقي، گوياي اين است که من از همه گريختم و به سوي خدا آمده ام. (ذاريات، آيه 50)
    آنگاه بايد در مهم ترين آزمون در قربانگاه همان طوري که نفس متصل را قرباني کرده بايد نفس منفصل را قرباني کند. از آنجايي که حضرت ابراهيم(ع) در پيري داراي فرزند شد و عشق و محبت فرزند در جانش شعله ور گشت، مي بايست اين نفس منفصل را که براي همگان مايه امتحان و براي بسياري دشمن است، قرباني کند.
    در حقيقت قربانگاهي که در مکه است، هم نفس متصل را به قرباني مي برد و هم نفس منفصل را به سوي مسلخ مي کشاند. عاشق خدا که دور حقيقت الهي مي گردد مي بايست اول نفس متصل خويش را که دشمن ترين دشمنان است به قربانگاه طواف برد وخود را از هر گونه تعلقي از قدرت و ثروت و همسر و مانند آن ر ها سازد. لذاست که تنها با يک جامه مي رود که هيچ نشانه اي از قدرت و ثروت نيست و هم مي بايست همسر را واگذارد و تعلق از او را بردارد. حاجي همينکه به طواف عشق ومحبوب مي رود، زنش را از خود جدا کرده است و از همين روست که براي بازگشت ازدواج و تعلق به حالت پيشين و حليت همسران بر يکديگر بايد پس از قرباني نفس منفصل دوباره به خانه خدا بازگشت و حليت را در طواف ديگري به نام طواف النساء به دست آورد و خداوند اجازه دوباره به او بدهد؛ زيرا ديگر تعلق را کنار گذاشته و به تجربه آموخته است که بايد از همسر و فرزند بگذرد و آنان را قرباني کند.
    وقتي حضرت ابراهيم(ع) فرزند محبوب خويش را به مسلخ و قربانگاه برد، آن را به ريسمان الهي بست و صورت و چهره اش را بر زمين نهاد تا او را چون نفس متصل خويش قرباني کند. (صافات، آيات 98 تا 105) بي گمان کشتن نفس منفصل سخت تر است؛ زيرا کشتن نفس متصل بيشتر باطني است ولي کشتن نفس منفصل که ظاهري و تجسمي و تجسدي است بسيار سخت و دشوار است؛ بنابراين بسياري از مردم با ديدن مرگ جوان محبوب و نازنين خويش جان به جان آفرين تسليم مي کنند و از فراق فرزند محبوب خود قالب تهي مي نمايند و دق مي کنند. در روايات است که مرگ فرزند ناکام بر پدر بسيار سخت است و اجر شهيد مي برد، چرا که واقعا گذشت از فرزند، اين نفس منفصل، بسيار سخت تر از نفس متصل است. پس بايد حاجي در حج همانند حضرت ابراهيم(ع) همان طوري که ازنفس متصل مي گذرد از نفس منفصل بگذرد و مانند زبير نشود که دين به عشق فرزند از دست بدهد و شمشير عليه دين و محبوب هاي الهي و خدا و پيامبر(ص) بردارد و خداي حق را به قربانگاه نفس منفصل برد و خود را تباه سازد چنانکه زبير و بسياري در ديروز و امروز روزگار، دين به عشق نفس منفصل و فرزند بر باد دادند.

روزنامه كيهان، شماره 20863 به تاريخ 13/6/93، صفحه 6 (معارف)

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا