اخلاقی - تربیتیروان شناسیمعارف قرآنی

قرآن و درمان افسردگى

امروزه، نگرش خاصى به ماهيت انگيزه هاى اساسى محرّك رفتار و ماهيت تهديدهاى اضطراب انگيز و اسباب ايجاد عوارض بيمارى هاى روانى و عقلانى مى شود تا با شناخت آن از بروز آن ها پيشگيرى شود.

موضوع پيشگيرى از رفتارهاى انحرافى و بحران هاى روحى و روانى به عنوان يكى از مسايل مهمى است كه روان شناسان و جامعه شناسان درگير آن هستند. افزايش بى چون و چراى بيمارى هاى روانى و عقلانى و آسيب هاى جدى اى كه از اين طريق به جوامع وارد مى شود، همه را بر آن داشت تا در راه شناخت، پيشگيرى و درمان اين گونه بيمارى ها تلاش جدى ترى را در پيش گيرند.

به تازگى گرايش جديدى در ميان روان شناسان و روان درمانگران پديد آمده است تا به تأثير عوامل فرهنگى و اجتماعى در شخصيت و نيازهاى انسان بيشتر توجه شود. اين گرايش طرفدار توجه بيشتر به دين براى سلامت روان و درمان بيمارى هاى روانى است. آنان بر اين باورند كه در ايمان به خدا نيروى خارق العاده اى وجود دارد كه نوعى قدرت معنوى به انسان ديندار مى بخشد و در تحمل سختى هاى زندگى او را كمك مى كند و از نگرانى، اضطراب و در نتيجه پيامدهاى زيانبارى چون افسردگى و خودكشى باز مى دارد.

قرآن به عنوان يك درمانگر و درمان خود را معرفى مى كند: «وَشِفَآءٌ لِّمَا فِى الصُّدُور»[1] و خدا را نيز به عنوان درمان و دارو بيان مى دارد كه بسيارى از بيمارى هاى روحى و روانى را درمان كرده و شفا مى بخشد. «أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئنُّ الْقُلُوب;[2] با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.» افزون بر اين قرآن مى كوشد تا با پيشگيرى و بيان روش هاى مطلوب تعادل شخصيت را در انسان پديد آورد تا دچار پيامدهاى زيانبار عدم تعادل شخصيتى نشود.

شخصيت و تضادهاى درونى

براى شناخت درست محرّك هاى رفتارى و تهديدهاى اضطراب انگيز بايد ماهيت انسان و شخصيت او را به دست آورد تا اسباب و عوامل ايجاد بيمارى هاى روانى و عقلانى دانسته و پيشگيرى و يا درمان شود.

معمولاً مردم به شخصيت از جهت تأثيرى كه فرد در ديگران ايجاد مى كند و يا مهم ترين تأثيراتى كه در ديگران به جا مى گذارد، مى نگرند; از اين رو، شخصى را پرخاشگر يا مهربان، تندخو يا گرم مى دانند. اما روان شناسان به هنگام بررسى «شخصيت» به آن، به عنوان مركز ساختمان ها و عمليات روانى ثابت مى نگرند كه سازمان دهنده ى مهارت هاى فرد و موجب كنش ها و واكنش هاى او در محيط زندگى است كه مايه ى تمايزش از ديگران است. به سخنى ديگر، شخصيت نوعى سازماندهى ميكانيكى دستگاه ها و سيستم هاى بدنى و روانى فرد است كه سرشت و فطرت ويژه ى او را در سازگارى با محيط، مشخص مى سازد.

بنابراين، روان شناسان وقتى شخصيت را مورد مطالعه و تحقيق قرار مى دهند، به فرد به عنوان مجموعه اى كه داراى كنش و واكنش هاست، مى نگرند كه مجموعه در يك ديگر تأثير و تأثر متقابل دارند و رفتارها و واكنش هاى فرد را از افراد ديگر متمايز مى سازد.

در قرآن توصيف شخصيت انسان و خصوصيات عمومى آن كه باعث تمايز انسان از ديگر آفريده ها مى شود، آمده است، چنان كه برخى از نمونه هاى عمومى شخصيت انسان همراه با ويژگى هاى اساسى آن نيز وصف شده است. اين نمونه هاى عينى چنان عمومى و رايج هستند كه امروزه در جامعه ما و به طور كلى همه ى جوامع بشرى ديده مى شوند.

در قرآن هم چنين شخصيت بهنجار و نابهنجار و نيز عوامل سازنده ى بهنجارى و نابهنجارى شخصيت توصيف شده است. براى درك دقيق و درست شخصيت انسان، لازم است عوامل مختلفِ مشخص كننده ى شخصيت به دقت مورد مطالعه قرار گيرد. در شناخت عوامل شخصيت ساز بايد به عوامل محيطى، وراثتى، اجتماعى و فرهنگى توجه كرد. عوامل مشخص كننده شخصيت را مى توان به دو گروه اصلى، عوامل وراثتى (درونى) و عوامل محيطى و بيرونى (فرهنگى، اجتماعى) تقسيم كرد. در بررسى عوامل درونى نبايد تنها به عوامل جسمى و بيولوژيك توجه نمود و از جنبه ى روانى انسان غافل ماند. شايد علت فراموشى اين عامل روش پژوهشى است كه روان شناسان در پيش مى گيرند و تنها به روش مشاهده و كاوش هاى آزمايشگاهى بسنده مى كنند. شايد عذر ايشان تا اندازه اى پذيرفته باشد زيرا روش هاى پژوهش هاى علمى ـ تجربى نمى تواند به روان انسان دست يابد; اما ناتوانى آنان در رسيدن به اين جنبه نبايد باعث شود كه براى درك درست از شخصيت انسان و علل رفتارهاى او، اين بُعد از شخصيت انسان به فراموشى سپرده شود; زيرا فراموشى اين بُعد از شخصيت انسان موجب عدم دستيابى به روش درست روان درمانى مى شود.

بدون شناخت ماهيت و حقيقت عوامل تعيين كننده شخصيت اعم از مادى و معنوى، درونى و بيرونى، درك روشن و كامل شخصيت انسان امكان پذير نيست. اصولاً اكتفا كردن به بررسى عوامل جسمى و بيولوژيك و ناديده گرفتن جنبه روانى انسان تصويرى مبهم و غير دقيق از شخصيت به دست مى دهد.

قرآن انسان را تركيبى از ماده و روح مى داند. خداوند از روح خويش پس از طى مراحلى از تبديل شدن گِل (ماده) در انسان مى دمد[3] به همين دليل ساختار وجودى انسان با ساير آفريدگان تفاوت دارد; زيرا انسان در بيشتر خصوصيات جسمانى و انگيزه ها و انفعالات حفظ ذات و بقاى نوع و نيز قدرت درك و يادگيرى، با حيوان شريك است و تنها خصوصيات روحى او را از جانوران جدا مى سازد. خصوصياتى كه موجب گرايش و توجه انسان به شناخت و عبادت خداوند متعال و تشويق او به كسب فضايل و اخلاقيات والايى است كه او را به سطوح بالاى كمال انسانى مى رساند.

بايد دانست كه روح و ماده در انسان، دو چيز جدا و مستقل از هم نيستند بلكه در يك كل متكامل و هماهنگ به هم آميخته اند. و هويت و شخصيت انسان از اين آميزش متكامل و هماهنگ تشكيل مى يابد.

انسان از نظر شخصيت داراى دو نوع خصوصيات مادى و معنوى است كه گاهى ميان آنها تعارض پيش مى آيد و نيازهاى جسمانى و يا اشتياقات او را به سوى خود جذب مى كند به گونه اى كه انسان خود نيز اين نزاع درونى را ميان دو جنبه ى شخصيتى خود احساس مى كند. قرآن به حالت نزاع ميان جنبه هاى جسمانى و روانى انسان در چند جا اشاره دارد: «وَ نَفْس وَ مَا سَوَّاهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا* قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا* وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّيهَا»[4]و نيز مى فرمايد: «فَأَمَّا مَن طَغَى* وَ ءَاثَرَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى * وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»[5]

بنابراين ساختمان وجودى انسان به طور فطرى هم استعداد انجام كارهاى زشت، پيروى از هواى نفس و شهوات جسمانى و لذت ها و تمايلات دنيوى را دارد و هم آمادگى ارتقا به اوج فضيلت، تقوا و اخلاقيات عالى انسانى را. به همين دليل طبيعى است كه فطرت انسان بالقوه متضمن تضاد ميان خير و شر، فضيلت و رذيلت است. همين تضادها و افراط و تفريط ها موجب مى شود كه شخصيت از تعادل خارج و دچار بيمارى هاى جسمى و روحى شود. قرآن براى آن كه شخصيت از تعادل برخوردار باشد دستورها و آموزه هايى را بيان داشته است. مناسب ترين راه حل مشكل تضاد ميان جنبه هاى جسمانى و روانى انسان در واقع ايجاد هماهنگى ميان آن دو است. به اين معنا كه انسان در حدود شريعت نيازهاى جسمانى خود را ارضا كند و همزمان با آن به ارضاى نيازهاى روانى نيز بپردازد. اگر انسان در زندگى به ميانه روى و اعتدال و دورى از زياده روى و افراط و ارضاى انگيزه هاى جسمانى و روانى ملتزم باشد، ايجاد و هماهنگى ميان نيازهاى جسم و روح كاملاً امكان پذير است; زيرا در اسلام نه رهبانيتى وجود دارد كه با ارضاى انگيزه هاى جسمانى مخالف باشد و در جهت سركوب آن عمل كند و نه نوعى اباحه ى مطلق كه انگيزه هاى جسمانى را به طور كامل ارضا كند. اسلام خواهان هماهنگى انگيزه هاى جسم و روح است. براى تحقق اين تعادل در شخصيت انسان به روش ها و شيوه هايى اشاره مى كند كه با به كارگيرى آن مى توان به هدف فوق رسيد. يكى از شيوه هاى مورد اشاره آن است كه در اين آيه بدان توجه مى دهد: «وَ ابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَةَ وَ لاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِين;[6] و در آن چه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنيا فراموش مكن».

تعادل جسم و روح در شخصيت انسان، نمايانگر توازن موجود در كل هستى است; زيرا خداوند هر چيزى در اندازه و ميزان قرار داده است.

شخصيت بهنجار، شخصيتى است كه جسم و روح در آن متعادل و نيازهاى هر كدام ارضا شود. انسانى كه داراى شخصيت بهنجار است، به جسم و سلامت و نيرومندى آن اهميت مى دهد و نيازهاى آن را در حدودى كه شرع مقدس روا مى داند برآورده مى سازد و همزمان با آن به خدا ايمان مى آورد. بنابراين از نظر اسلام فردى كه پيرو هواى نفس خويش باشد، فردى نابهنجار است و كسى كه خواسته هاى جسمانى خود را سركوب و مقهور مى كند و با رهبانيتى افراطى و رياضتى شديد باعث ضعف جسمى خود مى شود و تنها به ارضاى نيازها و تمايلات معنوى مى پردازد، شخص نابهنجار است; زيرا اين گونه گرايش هاى افراطى و تفريطى با طبيعت و فطرت انسان مخالف و متضاد است. به همين دليل هيچ كدام از اين دو گرايش به شكل گيرى و تحقق ماهيت حقيقى انسان نمى انجامد. چنان كه او را به كمال حقيقى شخصيتى نيز نمى رساند.

نگرش توحيدى قرآن به شخصيت

قرآن مردم را از لحاظ شخصيتى به انواع سه گانه مؤمن، كافر و منافق تقسيم كرده است.[7] هر يك از اين انواع سه گانه، خصوصيات اصلى و عمومى ويژه ى خود را دارد كه از دو نوع ديگر جدايش مى سازد. از آن جا كه قرآن كتاب عقيده و هدايت است اين گونه تقسيم بندى با اهداف آن نيز هماهنگ است. از سوى ديگر، اين تقسيم بندى نشان دهنده ى اهميت عقيده در ساختار شخصيت انسان و تشخيص خصوصيات متمايز كننده ى او است و نيز رفتار انسان را به شكل خاص و مشخص كه موجب تمايز او از ديگران شود، جهت مى دهد. اين تقسيم بندى هم چنين نشان مى دهد كه عامل اصلى ارزشيابى شخصيت از نظر قرآن عقيده است.

قرآن بيان مى دارد كه عدم تعادل شخصيتى انسان موجب مى شود كه به گروه منافقان و كافران بپيوندد. كفر و نفاق از منظر قرآن يك بيمارى است. به اين معنا كه شخصيت كافر و منافق، يك شخصيت نامتعادل و بيمار است. اين بيمارى روحى و روانى است كه تأثير خود را در جسم انسان نيز نشان مى دهد. كافران و منافقان دچار بيمارى هاى روحى و روانى هستند. «فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمُ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُون»[8] و تنها در صورتى درمان مى شود كه به نسخه اعتدال بخش قرآن عمل نمايند. اگر گروهى از مؤمنان نيز دچار بيمارى هاى روحى و روانى هستند، علت و عامل آن را بايد در عدم عمل به نسخه قرآنى جستجو كرد. هر كس به نسخه شفابخش قرآن پاى بندتر باشد از بيمارى هاى روانى رسته تر است. بنابراين مؤمنان بايد كوشش نمايند تا با بهره گيرى از قرآن به اعتدال و تعادل شخصيتى دست يابند.

قرآن از اين رو بهترين نسخه براى درمان بيمارى هاى روحى بشرى است و نمى توان با دورى از اين نسخه درمان قطعى ديگرى يافت. عليرغم كوشش هاى فراوانى كه جوامع در زمينه هاى تعليم و تربيت جوانان به عمل مى آورند تا از آن ها انسان هاى متعادل شخصيتى و مفيد بسازند، اما اين كوشش ها نتيجه مطلوب را به بار نمى آورد و انحرافات و بيمارى هاى روحى و روانى و در نتيجه اضطراب، افسردگى و خودكشى در جوامع افزايش مى يابد. حتى كوشش هاى روان درمانى با معيارها و روش هاى غربى نيز نتوانسته است دردى از اين مشكل را درمان كند.

نقش ايمان در كاهش اضطراب

در سال هاى اخير كوشش هاى زيادى در زمينه روان درمانى افرادى كه دچار بيمارى هاى روانى و اضطراب هاى شخصيتى و عدم تعادل آن هستند، انجام شده است و در اين زمينه روش هاى مختلفى براى روان درمانى پديد آمده است كه هيچ كدام موفقيت مورد انتظار را درباره ى از ميان بردن يا پيشگيرى از بيمارى هاى روانى كسب نكرده است. برخى از تحقيقات نشان مى دهد كه ميانگين درمان از هفتاد درصد تجاوز نمى كند.

وانگهى حال عده اى از بيماران پس از درمان هاى روان درمانگران گاه بدتر هم شده و يا بيمارى پس از مدتى عود كرده است. اين گونه پژوهش ها نشان مى دهد كه ميانگين درمان ناشى از روان درمانى بر پايه روش هاى علمى هنوز به ميزان رضايت بخشى نرسيده است.

از اين رو، گرايش و توجه بيشتر به دين براى سلامت روان و درمان بيمارى هاى روانى در ميان روان شناسان و درمانگران روانى افزايش چشم گيرى يافته است. آنان بر اين باورند كه «ايمان بدون شك مؤثرترين درمان بيمارى هاى روانى به ويژه اضطراب و افسردگى است.» ويليام جيمز فيلسوف و روان شناس آمريكايى مى گويد: ايمان نيرويى است كه بايد براى كمك به انسان در زندگى وجود داشته باشد. فقدان ايمان زنگ خطرى است كه ناتوانى انسان را در برابر سختى هاى زندگى اعلام مى دارد.

و در جاى ديگر مى گويد: همان طور كه امواج خروشان اقيانوس نمى تواند آرامش ژرفاى آن را بر هم زند و امنيت آن را پريشان سازد، شايسته است كه دگرگونى هاى سطحى و موقت زندگى، آرامش درونى انسان را كه عميقاً به خداوند ايمان دارد، برهم نزند; چرا كه انسان متدين واقعى، تسليم اضطراب نمى شود و توازن شخصيت خويش را حفظ مى كند و همواره آماده مقابله با مسايل ناخوشايندى است كه احتمالاً روزگار برايش پيش مى آورد.

كارل يونك روانكاو مى گويد: در طول سى سال گذشته افراد زيادى از مليت هاى مختلف جهان متمدن، با من مشورت كردند و من صدها تن از بيماران را معالجه و درمان كرده ام، اما از ميان بيمارانى كه در نيمه ى دوم عمر خود به سر مى برند ـ يعنى از سى و پنج سالگى به بعد ـ حتى يك بيمار را نيز نديدم كه اساساً مشكلش نياز به گرايش دينى در زندگى نباشد. به جرأت مى توانم بگويم كه تك تك آنان به اين دليل قربانى بيمارى روانى شده بودند كه آن چيزى را كه اديان موجود در هر زمانى به پيروان خود مى دهند فاقد بودند و تك تك آنان تنها وقتى كه به دين و ديدگاه هاى دينى بازگشته بودند به طور كامل درمان شدند.[9]

بسيارى از روان شناسان متأخر بر نقش مؤثر ايمان به خدا تأكيد مىورزند زيرا اعتماد به قدرت او موجب افزايش صبر و شكيبايى و تحمل سختى ها مى شود و احساس امنيت و آرامش را در نفس انسانى مستقر مى سازد و آسودگى درونى را پديد مى آورد. همه ى مكاتب روان درمانى در اين كه دليل اصلى بروز عوارض بيمارى هاى روانى اضطراب است اتفاق نظر دارند. ولى در تعيين عوامل اضطراب برانگيز، اختلاف نظرهايى با هم دارند. اين مكاتب هدف اصلى روان درمانى را رهايى از اضطراب و به وجود آوردن احساس امنيت در نفس انسان مى دانند، اما براى تحقق اين هدف از روش هاى مختلفى پيروى مى كنند.

قرآن نشان مى دهد كه ايمان به خدا، در درمان اين گونه بيمارى ها و تحقق احساس امنيت و آرامش و پيشگيرى از اضطراب و بيمارى هاى روانى ناشى از آن كاملاً موفق بوده است. بايد توجه داشت كه درمان معمولاً پس از ابتلاى شخص به بيمارى روانى شروع مى شود، اما ايمان به خدا اگر از كودكى در نفس انسان استقرار يابد نوعى مصونيت و پيشگيرى از آسيب بيمارى هاى روانى به شخص مى بخشد. قرآن، امنيت و آرامشى را كه ايمان در نفس مؤمن ايجاد مى كند چنين توصيف مى كند: « الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَـنَهُم بِظُـلْم أُوْلَئكَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَهُم مُّهْتَدُون ;[10] تنها آنهايى كه ايمان به خدا آورده و آن را به عبادت هيچ معبودى نياميخته اند سزاوار آرامش، امنيت و طمأنينه هستند.»

اصولاً آرامش، استقرار و امنيت نفس براى مؤمن متحقق مى شود، زيرا ايمان راستينش به خداوند او را نسبت به كمك و حمايت و نظر و لطف خداوند اميدوار مى سازد. مؤمنى كه به خدا ايمان دارد از هيچ چيز در اين دنيا نمى هراسد چون مى داند تا خدا نخواهد هيچ شر و آزارى به او نمى رسد[11] و تا خدا نخواهد هيچ انسان و يا قدرتى در دنيا قادر نيست به او ضررى رساند يا چيزى را از او منع كند; به همين دليل مؤمن انسانى است كه امكان ندارد ترس يا اضطراب بر او چيره شود[12] از مرگ نمى هراسد و به آن با ديدى واقع بينانه مى نگرد و آن را دروازه اى براى زندگى جاودانه مى بيند.[13]

روزى اش را در دست خدا مى داند و درباره رزق و روزى اصولاً ترس و ناآرامى را نمى شناسد زيرا خدا را روزى دهنده مى داند.[14] از مصيبت هاى روزگار و حوادث دهر نمى هراسد زيرا مى داند كه حوادث خوب يا بدى كه براى مردم روى مى دهد آزمايش خداوندى است.[15]

مؤمن هرگز دچار اضطراب ناشى از گناه نمى شود، احساسى كه بسيارى از بيماران روانى از آن رنج مى برند اين عدم اضطراب مؤمن معلول تربيت صحيح اسلامى اوست به گونه اى كه دچار گناه نمى شود و پس از اشتباه و خطا خداوند را آمرزنده و غفار مى يابد و توبه مى كند[16]اعتراف مؤمن به گناه و توبه به درگاه خداوندى او را از كوشش براى دور نگه داشتن فكر گناه از ذهن ـ به منظور رهايى از ناراحتى روانى ناشى از احساس گناه ـ باز مى دارد. كسانى كه ايمان ندارند براى دور نگه داشتن فكر گناه از ذهن به سركوب ضمير ناخودآگاه خود مى پردازند. اين سركوب فكر گناه باعث نمى شود كه آن نيروى انفعالى احساس پستى و حقارتى كه همراه فكر گناه وجود داشته است نيز از ميان برود. بنابراين نيروى انفعالى مزبور به شكل اضطرابى مبهم و پپچيده در انسان بروز مى كند كه باعث رنج و ايجاد تشنج روانى در شخص مى شود و در نتيجه انسان سعى مى كند با پناه بردن به عوارض برخى از بيمارى هاى روانى از شدت آن بكاهد. اصولاً روانكاوان مى كوشند تا ضمير ناخودآگاه را آشكار سازند و بيمار را به يادآورى مجدد آن كارها و مقابله با آن ها وادار مى سازند تا به جاى اين كه آن ها را انكار كرده و با سركوبشان از رودرويى با آن ها فرار كنند، نوعى داورى و قضاوت عقلانى درباره آن ها پيدا كنند; يعنى به صدور حكم درباره آنها بپردازند. به همين دليل است كه يادآورى گناه توسط مؤمن و اعتراف به آن ها و استغفار و توبه باعث جلوگيرى از سركوب ناخودآگاه احساس گناه مى شود; زيرا اين گونه سركوب كردن ايجاد اضطراب و بروز عوارض بيمارى هاى روانى مى گردد.

مؤمن احساس گناه را سركوب نمى كند بلكه به آن اعتراف مى كند و از خدا آمرزش مى طلبد، از اين رو مؤمن همواره داراى امنيت خاطر روانى و آرامش قلبى و احساس رضايت و آرامش خاطر است.[17]

فقدان ايمان به خدا موجب مى شود كه انسان دچار سرگردانى و پوچى نمايد. قرآن حالت تعارض و اضطراب و سرگردانى انسان فاقد ايمان را به حالت انسانى تشبيه مى كند كه حس نمايد از آسمان فرو افتاده است و پرندگان او را در ميان آسمان و زمين مى ربايند يا تندبادى به مكانى دور پرتابش مى كند.[18] ايمان به خدا تنها راه رهايى از اندوه و اضطراب[19] چناچه فقدان آن سرانجامى جز اندوه، افسردگى پوچى و خودكشى ندارد.

حتى مؤمن گاه در حالت خروج از تعادل شخصيتى ـ به دنبال اعراض از ياد خدا ـ دچار بحران هاى اين چنينى مى شود. از اين رو خداوند بيان درمان و نسخه شفابخش خويش ذكر خدا را درمان نهايى هرگونه اضطرابى مى داند: «مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا;[20] كسانى كه از ياد خدا اعراض كنند در زندگى دچار سختى و تنگى مى گردند. اين تنگنا در ابعاد جسمى، مالى، جانى و روانى خود را نشان مى دهد.

روش هاى ايجاد تعادل شخصيت

يكى از روش هاى درمانى بيمارى هاى روحى و روانى را قرآن ارتباط با مؤمنان بر مى شمارد[21] زيرا احساس وابستگى فرد به گروه و از ميان رفتن احساس انزوا و تنهايى و توجه به نقش فعال خود در جامعه، داراى اهميت زيادى در سلامت روانى انسان است. بسيارى از روان درمانگران به اهميت روابط انسانى به منظور تأمين سلامت روانى توجه كرده اند. وابستگى فرد به گروه و دوستى گروه نسبت به فرد و ارتباط انسان ميان آن ها از عوامل مهمى است كه به تشكيل شخصيتى سالم و تحقق امنيت خاطر و آرامش انسان كمكى شايان مى كند.

قرآن روش هاى چندى در روان درمانى پيش گرفته است كه مهم ترين آن ها ايجاد تعديل يا تغيير در شخصيت و رفتار است. از اين رو نخست به تعديل يا تغيير افكار و گرايش هاى فكرى آنها اقدام مى كند، چرا كه رفتار انسان به مقدار زيادى تحت تأثير افكار و گرايش او قرار دارد. به همين دليل است كه هدف اساسى روان درمانى را تغيير نوع تفكرات بيماران روانى درباره خود، هستى، مردم و زندگى، مشكلات و اهداف زندگى دانسته اند. اما بيمار روانى با تغيير افكارى كه در اثر درمان حاصل مى شود در برابر مشكلات و حل آن ها توانا مى شود و اضطرابش كاهش مى يابد.

اساساً يادگيرى عملى است كه در جريان آن، افكار، گرايش ها، عادت ها و رفتارهاى انسان تعديل مى شود و تغيير مى يابد. كار روان درمانى در اصل، تصميم يادگيرى هاى نادرست گذشته است كه بيمار در جريان آن با افكارى اشتباه به زندگى و هستى مى نگريسته است.

اين تغيير در نگرش، نسبت به خود، زندگى و هستى بيمار را در مقابله با مشكلات و حل آن ها توانا مى سازد و به اين ترتيب از درگيرى روانى و اضطراب رهايى مى يابد.[22]

قرآن به منظور تغيير در افكار و گرايش ها و رفتارهاى مردم و هدايت آنها به رستگارى و خوشبختى يعنى آسايش و آرامش ايجاد فكرى تازه درباره ماهيت و رسالت انسان را مورد توجه قرار داده است.

از اين رو در پى دگرگونى شگرف و پايه ريزى نظام جديد از بينش، نگرش و گرايش در انسان ها و ايجاد نظام روابط انسانى بوده است. از اين رو به ابعاد شخصيت فردى و جمعى توجه داشته و با محوريت توحيد آرامش و آسايش را به خود و جامعه بازگردانيده است.

در دستگاه قرآن، همه نظام هاى كوچك و شبكه هاى در هم تنيده به اين مركز باز مى گردد و در محوريت توحيد معنا مى يابد. بنابراين عبادات و دستورها و آموزه هاى قرآنى چيزى جز بيان همين مسأله توحيد نيست.

عبادات مثلاً چيزى جز تمرين يادگيرى توحيد و تغيير در شخصيت انسانى نيست; يعنى گرچه تغيير افكار گام نخست و ضرورى براى تغيير شخصيت و رفتار فرد است اما يادگيرى رفتارهاى جديد نيز مستلزم ممارست طولانى است تا اين مسأله در نفس انسانى تثبيت و استقرار يابد. در حقيقت عبادت ابزارى است تا توحيد در جان انسان جا خوش كند و همواره حضور دايم و نقش فعال داشته باشد.

از اين رو است كه نماز ذكرالله ناميده شده است. يعنى نماز كه عبادتى از عبادات است ابزارى براى «ياد خداست» پذيرش حضور دايم و تأثير فعالانه خداوندى در همه امور و در جان انسان است; زيرا فرد بدون ممارست عملى و تمرين اين گونه ممارست ها نمى تواند آنها را ياد بگيرد و در جانش نقش ببندد.

در روان درمانى براى درمان بيمار تنها كافى نيست كه او به شناخت ماهيت مشكلات و تغيير فكر خود نسبت به آن ها و نيز تغيير بينش نسبت به خود، زندگى و هستى دست يابد، بلكه بايد افزون بر اين كسب مهارت هاى جديد در زندگى توسط بيمار روانى و پياده كردن آمار جديد درباره خود و مردم در زمينه هاى تازه را لمس كند.

به اين ترتيب با ممارست عملى رفتارهاى تازه ى ناشى از افكار جديد در زندگى و نتايج رضايت بخشى كه اين ممارست در بر دارد، تغيير زيادى در شخصيت بيمار ايجاد مى شود و او را با گام هايى تند به سوى درمان پيش مى برد.

قرآن براى پرورش شخصيت مردم و ايجاد تغيير در رفتار آنان، روش كار و ممارست عملى در زمينه افكار و عادات جديد رفتارى را كه در نظر دارد در نفوس آنان تحكيم بخشد، به كار گرفته است. به همين منظور عبادات مختلفى چون نماز، روزه، زكات و حج و مانند آنها را واجب كرده است.

انجام منظم و مرتب اين عبادت در اوقاتى معين مؤمن را به ياد خدا مى اندازد و باعث مى شود كه او همواره در همه جا و در همه كار خدا را در نظر داشته باشد.

حالت تمدد اعصاب و آرامش روانى ناشى از نماز انسان را از اضطرابى كه بيماران روانى همواره از آن رنج مى برند، مى رهاند; چون اين حالت ها معمولاً تا مدتى پس از نماز نيز در انسان باقى مى ماند و ادامه مى يابد. انسان گاهى در حالت تمدد اعصاب و آرامش روانى پس از نماز با امور يا مواردى اضطراب انگيز رو به رو مى شود يا آن ها را به ياد آورد. تكرار حدوث اين موارد و يادآورى آنها در حالت تمدد اعصاب و آرامش نفسانى پس از نماز به «خاموش شدن» تدريجى اضطراب در انسان منجر مى شود.

اين تأثير مهم كه نماز در درمان اضطراب دارد، همانند تأثير روش روان درمانى برخى از درمانگران رفتارگرايى معاصر در درمان اضطراب بيماران روانى است كه از طريق درمان از راه آرام سازى يا درمان از راه كاهش حساسيت انفعالى انجام مى گيرد.

دعا نيز موجب كاهش شدت اضطراب مى شود.[23]روشن است كه اضطراب از عجز انسان در برابر حلّ تضادهاى روانى وى ناشى مى شود و اصولاً بخش بزرگى از نيروى روانى انسان براى حلّ تضادهاى روانى مصروف مى شود به همين دليل است كه بيماران روانى نمى توانند به طور صحيح توانايى و امكاناتشان را بروز دهند; چون تضادهاى روانى آنان نيروى شان را مصرف مى كند. اما وقتى همين بيماران درمان مى شوند و نيروهاى روانى آنان آزاد مى گردد اظهار شادابى و نشاط مى كنند و نيروى كار و توليدشان افزايش مى يابد.

منابع

1. علم النفس المعاصر، دكتر محمد محمود محمد، دارالشروق، جده، 1416.

2. علم النفس، الاسلامى العام والتربوى، دكتر محمد رشاد خليل، دارالقلم، كويت.

3. القرآن و علم النفس، دكتر مفتاح محمد، عبدالعزيز، دارالكتب الوطنيه،بنغازى، 1997.

4. على النفس الدينى، دكتر رشاد عبدالعزيز موسى، مؤسسه مختار للنشر، مصر، 1416.

5. علم النفس الاسلامى، دكتر رمضان محمد قذافى، صحيفة الدعوة الاسلامية، طرابلس، 1400.


[1]. يونس/57.

[2]. رعد/ 28.

[3]. سوره ص/ 71 و 72; حجر/ 28 و 29.

[4]. شمس/ 7 ـ 10.

[5]. نازعات/37ـ41.

[6]. قصص/ 77.

[7]. قرآن و روان شناسى، دكتر محمد عثمان نجاتى، عباس عرب، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، چاپ دوم، 1369، ص 304.

[8]. بقره/ 11.

[9]. قرآن و روان شناسى، ص 365.

[10]. انعام/ 82.

[11]. تغابن/ 11.

[12]. بقره/ 112.

[13]. آل عمران/ 185 و جمعه/ 8.

[14]. هود/ 6; عنكبوت/ 60 ; رعد/ 26.

[15]. حديد/ 22 و 23.

[16]. نساء/ 110; طه/ 82; زمر/ 82.

[17]. نمل/ 97.

[18]. حج/ 21.

[19]. طه/ 123 ـ 124.

[20]. طه/ 124.

[21]. حجرات/ 10.

[22]. رعد/ 11.

[23]. ن.ك: معجزه هاى دعا و نيايش، ريدزر دايجست، ترجمه امير ديوانى، كيهان 17735، 22 مرداد 82.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا