اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیعرفانفلسفیمقالات

فرار از قدر الهی به قضای الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

آیا می توان از سرنوشت و تقدیر گریخت؟ اگر همه چیز در ام الکتاب الهی نوشته و محتوم است، پس نقش اراده و اختیار انسانی کجاست؟ این که آینده پیش بینی بلکه به یک معنا پیش گویی می شود و ما حتی برخی از اتفاقات را پیش از وقوع در خواب می بینیم، چگونه می شود این ها تغییر داد؟ جهان موازی و نظریه ریسمان آیا تاییدی دیگر بر عدم تغییر سرنوشت ما نیست؟ اگر بتوان سرنوشت را تغییر داد، علم خدا جهل نمی شود؟ این ها و مانند آن پرسش هایی است که بارها از سوی مردم مطرح می شود. نویسنده با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا به این پرسش ها پاسخ دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

رویاهای صادقه و چشم بصیرت

شاید شما هم از کسانی باشید که رویایی را خواب را دیده اید که اتفاق افتاده است، یا دست کم از کسانی شنیده اید که این رخداد یا حتی مکان و یا شخص را پیش از این دیده است. آیا واقعا این اتفاق افتاده است و این شخص دروغ نمی گوید؟ اگر این رخدادها و امور از پیش اتفاق افتاده در کجای این هستی رخ داده است؟ نقش ما در این رخدادها چیست؟ آیا این ها همانند پیش بینی وضعیت هواست که با توجه به تجربیات متعدد و دانش ها و فن آوری ها می توان آمدن توفان و برف و کولاک را پیش بینی کرد؟ یا این گونه نیست؟

در قرآن به صراحت مطالبی را می بینید که اخبار از آینده است بی آن که تغییری در آن رخ دهد. به عنوان نمونه اهل کتاب به ویژه یهودیان می دانستند که پیامبری در آخر زمان در مدینه می آید که خصوصیات آن کاملا مشخص بود و یهودیان همانند شناختی که انسان نسبت به فرزند دارد، از آن حضرت(ص) شناخت داشتند.(بقره، آیه 146؛ انعام، آیه 20)

هم چنین قرآن گزارش می کند که برخی از جنیان برای کسب اخبار به آسمان ها می رفتند تا از هنگام عبور امور عالم ماده از آن اخبار آگاه شوند، که البته در بسیاری از موارد دست خالی باز می گردند؛ زیرا شهاب فروزان ایشان را تعقیب می کند و اجازه نزدیکی برای استراق سمع و جاسوسی از عوالم بالا را نمی دهد؛‌ با این همه، آنان از برخی اخبار آینده مطلع و آگاه می شوند(صافات، آیات 9 و 10؛ حجر، آیات 17 و 18 و آیات دیگر)؛ و برخی از انسان ها نیز از طریق جنیان این اخبار آینده را می گرفتند و از آن استفاده می کردند.(جن، آیات 6 و 9 و آیات دیگر)

حضرت یوسف(ع) در رویای خویش از آینده خود با خبر شد و این که خانواده در پیشگاه تخت صدارت او گرد می آیند و بر او نماز می گزارند و تعظیم و تکریم می کنند.(یوسف، آیه 4) هم چنین هم بندان ایشان در زندان در رویا آینده خودشان را دیدند(یوسف، آیات 36 و 41 و 45)، چنان که پادشاه مصر نیز وضعیت آینده کشور و خشکسالی را در رویای خویش دید.(یوسف، آیه 43 تا 49)

خداوند می فرماید که در رویا وضعیت آینده مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص) به آن حضرت (ص) نمایانده شد و ایشان دیدند که چگونه برخی از منافقان از طایفه بنی امیه بر منبر پیامبر(ص) بالا می روند و این شجره خبیث مصائب بر امت وارد می کند.(اسراء، آیه 60) چنان که در رویا خداوند فتح مکه و پیروزی مسلمانان را به آن حضرت (ص) نموده بود.(فتح، آیه 27)

در روایات نیز موارد بسیاری را می توان یافت که از آینده خبر داده و همان گونه اتفاق افتاد که از جمله آن ها شهادت امیرمومنان علی(ع) در مسجد(عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 297؛ بحارالأنوار، ج 34 ، ص 338 ، الباب الخامس و الثلاثون‏)، و شهادت امام حسین(ع) در کربلاست.(بحارالانوار، ج 41، ص 286؛ بحارالأنوار: ج 45، ص231؛ الأمالی للطوسی: ص 314)

جالب این که نه تنها از اخبار آینده در دنیا خبر داده می شود بلکه گاه از آینده بسیار دور و از عوالم و جهان های دیگر چون عامل برزخ و بلکه قیامت و پس از آن از بهشت و دوزخ خبر داده می شود. کسانی چون حارثه بن نعمان (مالک) انصاری با نگاهی به اصحاب پیامبر(ص) از دوزخی و بهشتی بودن آنان خبر می یابد و وضعیت آنان را شرح می دهد و پیامبر(ص) نیز ایشان را به عنوان اهل یقین می ستاید و تایید می کند.( کلینی، اصول کافی، ج 3، ص89 ، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، و منابع دیگر روایی)

امیرمومنان علی(ع) می فرماید: لو کشف الغطاء‌ لماازددت یقینا؛‌ اگر پرده های کنار رود بر یقین من افزوده نمی شود. به این معنا که آن چه دیگران پس از مرگ یقین می کنند و می بنند(حجر، آیه 99) و پرده ها از دیدگان ایشان برداشته می شود(ق، آیه 22) برای من اکنون در دنیا رخ داده است.

پس کسانی که دارای چشم بصیرت هستند یا از چشم برزخی برخوردارند و می توانند عوالم هستی از جمله عالم مثال نزولی و یا صعودی را ببیند، می توانند از آینده شخص در دنیا با نگاهی به عالم برزخ و مثال نزولی یا آینده اش را در عالم برزخ پس از مرگ و یا حتی بهشت و دوزخ ببیند و خبر دهند.

نظریه جهان های موازی

این بدان معناست که ما در جهانی زندگی می کنیم که در یک دایره از خدا به سوی خدا می رویم.(بقره،‌آیه 156) البته این اختصاص به انسان ندارد، بلکه همه هستی را دربر می گیرد. پس هر چه که از عالم الوهیت به مشیت و اراده الهی صادر می شود، پیش از نزول به دنیا یعنی در عوالم دیگر قابل مشاهده است. از این روست که جنیان که از در عالم مثالی و نوعی برزخ زندگی می کنند می توانند پیش از نزول از عالم مثال منفصل به عالم ماده و دنیا از آن آگاه شوند که البته با شهاب ثاقب رانده و طرد می شوند و فرشتگان در کمین آنان هستند.

البته از آن جایی که عالم مثال جنیان با عالم مثال منفصل کمی تفاوت دارد آنان نمی توانند در آن عالم نزولی و یا صعودی وارد شوند، بلکه در مراکزی کمین می کنند که دروازه های آسمان از یک عالم به یک عالم دیگر است.(جن، آیه 9؛ اعراف،‌آیه 40 و آیات دیگر)

عبور از عالم ماده به عالم مثال منفصل نزولی و صعودی تنها برای فرشتگان و برخی از انسان ها و جنیان امکان پذیر است که در مسیر عبودیت باشند؛ البته هر موجودی این مسیر را طی می کند و مرگ که از آفریده های خداوند است(ملک، آیه 2) مسئولیت این انتقال از عالم به عالم دیگر را به عهده دارد؛ چنان که در روایت است: تنتقلون من دار الی دار؛ از خانه ای به خانه ای دیگر منتقل می شود.

یکی از نظریه هایی که از گذشته تاکنون مطرح بوده است، نظریه جهان های موازی است. این نظریه بر این نکته تاکید دارد که جهان ها و عوالم به صورت طبقه طبقه مانند پیاز بر روی هم قرار ندارند، بلکه در یک خط موازی قرار دارند. از این رو، لازم نیست که انسان مثلا برای دیدن عالم برزخ این مسیر را تا پایان دیوار زندگی و مرگ طی کند، بلکه اگر بتواند ابواب و دروازه های جهان ها را بشناسد می تواند از آن عبور کند و بدان برسد.

بنابراین وقتی از بالا و پایین سخن می گوییم،‌ به معنای بالا و پایین و طبقات مادی و ظاهری نیست،‌ بلکه معنوی است. از این رو اگر گفته می شود:

چرخ با این اختران نغز خوش و زیباستی *** صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت *** بر رود بالا همی با اصل خود یکتاستی

این به معنای آن است که هر رقیقه ای در جهان حقیقتی برتر دارد. پس اگر بخواهیم درک درستی از جهان های موازی داشته باشیم می بایست آن را بیرون از تصورات معمولی خودمان قرار دهیم.

به عنوان نمونه وقتی سخن از قرب و بعد معنوی می شود نمی توان آن را همانند قرب و بعد مادی یکسان دید. در قرب و بعد مادی وقتی یک طرف نسبت به طرف دیگر یک متر فاصله دارد، آن طرف نیز همین میزان فاصله را دارد. مانند فاصله دو ستون به یک دیگر که هیچ تفاوتی نمی کند؛ اما در قرب و بعد معنوی این گونه نیست؛‌زیرا ممکن است که یک طرف در نهایت بعد و دوری باشد و آن دیگری در نهایت قرب و نزدیکی؛ چنان که خداوند می فرماید: خداوند از رگ های گردن به شخص نزدیک تر است(ق، آیه 16) در حالی که ممکن است شخصی چون کافران و ظالمان در نهایت بعد و دوری از خداوند قرار گیرند.(مومنون، آیات 41 و 44)

قرآن کریم از لوح محفوظ و کتاب ازلی و تقدیر گذشته سخن می گوید و می فرماید:«و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین»؛ هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در کتابی روشن (درج) است.” (انعام، آیه 59)

یا می گوید:” «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبرأها»؛ هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در جانتان روی ندهد مگر پیش از آنکه آنرا پدید آوریم در کتابی ثبت است.” (حدید، آیه 22)

از رسول خدا (ص) نیز سؤال شد:” أنحن فی امر فرغ منه ام فی امر مستانف؟ ” آیا ما به کارهایی سرگرمیم که خداوند از آنها فارغ شده است، یا آنکه پس از این، تکلیف آنها روشن می شود؟

آن حضرت فرمود:” «فی امر فرغ منه و فی امر مستانف؛ شما به کارهایی سرگرمید که هم خداوند از آنها فارغ شده و هم فارغ نشده است » ” (شرح اصول کافی ملاصدرا، ذیل حدیث 394)

با این همه نقش انسان در زندگی و تغییر سرنوشت و تقدیرش چیست؟ آیا می تواند آن را تغییر دهد؟

نقش اراده و اختیار انسان در سرنوشت

حال اگر همه این امور پیش از این اتفاق افتاده است،‌نقش انسان و اراده و اختیار او کجاست؟ آیا این به معنا و مفهوم جبر نیست؟ اگر جبر باشد پس اراده و اختیار انسانی کجاست ؟ و چرا انسان می بایست پاسخ گوی رفتاری جبری باشد و به دوزخ برود؟ آیا این ظلم نیست که کاری که بیرون از اختیار انسان است موجب شود تا آدمی به دوزخ برود و مجازات شود؟

ممکن است کسی بگوید که این اعمالی که در دنیا انجام می دهیم در عوالم پیش از این انجام داده ایم و همان طوری که انسان در عالم ذر قبول ربوبیت الهی کرده است(اعراف، آیه 172)؛ برخی از اعمال را نیز انجام داده که آثار آن در عوالم دیگر از جمله عالم ماده و دنیا و سپس در عوالم برزخ صعودی و قیامت خود را نشان می دهد. البته این احتمال دور از ذهن نیست،‌ ولی باید توجه داشت که انسان در هر عالم به ویژه عالم دنیا از یک اراده و اختیار قوی برخوردار است که نتیجه و آینده او را رقم می زند.

انسان ها در عالم دنیا می توانند سرنوشت و تقدیر خود را در دست گیرند و خود را برای ابدیت به گونه ای بسازند که در سعادت و خوشبختی باشند یا در شقاوت و بدبختی. از این روست که در روایات آمده است: الیوم عمل بلا حساب و غدا حساب بلا عمل؛ امروز کار بدون حسابرسی و فردا حساب بدون امکان کار و عمل است.

از آن جایی که انسان می تواند در دنیا به اراده و اختیار خودش در چارچوب مشیت و سنت کلی الهی کار کند می تواند سرنوشت خود را رقم زند. (بلد، آیه 10؛ شمس، آیات 7 تا 10؛ انسان، آیه 3 و آیات دیگر)

قضای مشیت و مقدرات ارادی

بر اساس آموزه های قرآنی،‌ نظام آفرینش به گونه ای است که در یک جهت کلی کمالی حرکت می کند، انسان نیز در این جهت حرکت می کند و فلسفه و جبر تاریخی او را به آن سمت می کشاند. با این تفاوت که انسان ها در همین جهت گیری کلی می توانند دو حرکت متضاد نسبت به خود داشته باشند که آنان را به بهشت سعادت و یا دوزخ شقاوت می کشاند.

در آموزه های قرآنی این معنا اثبات شده که قوانین حاکم بر جهان موجب نمی شود که مشیت و اراده از خداوند سلب شود. بنابراین خداوند همان طوری که در اراده خود تقدیری دارد می تواند آن را نیز تغییر دهد.

بر اساس آیات قرآنی همه امور در ام الکتاب نقش بسته است. این ام الکتاب در مقام علی و حکیم است؛ به معنای آن که در مقام علو و بر اساس حکمت سامان یافته است که بیرون از دسترس است ولی هدفمند و حکمتانه نگارش شده است.(زخرف، آیه 4)

اما آن چه در ام الکتاب نگارش شده به گونه ای نیست که تغییر پذیر نباشد؛ بلکه در اراده و اختیار خداوند است که آن را محو یا اثبات کند.(رعد،‌ آیه 39)

پس اموری که در ام الکتاب است در یک نظام کلی سامان یافته است. این نظام کلی همانند برنامه هر ساله ای دوباره نگارش می شود و در شب قدر به میزان و مقدار مشخص هر سال و زمان تنظیم و مقدر می شود تا اجرایی شود.(سوره قدر؛‌دخان، آیات 3 و 4)

امور مقدر که همان سرنوشت هر ساله انسان است،‌ قابل تغییر است. در حقیقت اراده انسانی می تواند در مقدرات الهی به اراده الهی تغییر ایجاد کند که همان مفهوم اذن و ماذون در آیات قرآنی است. پس هر انسانی سرنوشت و تقدیر هر ساله خود را می تواند به اذن الهی تغییر دهد و این از سنت های الهی است.

مقدرات الهی در چارچوب اراده الهی سامان می یابد، چنان که قضای الهی در چارچوب مشیت الهی است. این مفهوم قضا و قدر یک مفهوم خاص است که باید به آن توجه داشت. این که مشیت که در حوزه امور کلی و کلان است به عنوان قضای الهی مطرح شده از آن روست که کلیات نظام هستی قضای حتم و غیر قابل تغییر الهی است که نظام هستی بر اساس آن سامان یافته است و هیچ گونه تغییری نمی تواند درآن رخ نماید؛ زیرا نظام احسن و عادلانه را دگرگون و نابود می کند. ازاین قضا، به قضای کلی نیز تعبیر می شود که قدر جزیی در سایه آن معنا می یابد.

اما یک تعبیر دیگری از قضا و قدر است؛ زیرا قدر به امر کلی تر و قضا به امری جزیی اطلاق می شود. مثلا مقدر است که کاری انجام گیرد و وقتی زمان انجام آن رسید و مقتضی فراهم و موانع برطرف شد آن امر تحقق می یابد. این را قضا می گویند؛ زیرا قضا یعنی امر تحقق یافته و قطعی. البته در هر دو تعبیر، قضا همان حکم قطعی است. با این تفاوت که یکی در کلیات قطعی شده و آن دیگری در جزئیات.

به هر حال، قدر، تقدير امرى از ناحيه خداوند و قرار دادن آن به اندازه و مقدارى است كه حكمت اقتضا مى كند. این قدر تا زمانی که به قضای حتمی نرسیده قابل تغییر است.

امام علی علیه السلام در سایه دیوار کجی نشسته بود، از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه دیوار دیگری نشست. به آن حضرت گفته شد: یا امیر المؤمنین! تفر من قضاء الله؟ از قضای الهی فرار می کنی؟

آن حضرت(ع) فرمود: افر من قضاء الله الی قدر الله؛ از قضای الهی به قدر الهی پناه می برم. (توحید صدوق «چاپ تهران»، ص 337)

در این عبارت مراد از قضای الهی همان حکم کلی است که در مشیت الهی است؛ زیرا اگر مراد قضای جزیی و قطعی بود که غیر قابل فرار است.(یوسف، آیه 41؛ مریم، آیه 71؛ سباء، آیه 14 و آیات دیگر) اما از حکم کلی که در سایه مشیت سامان یافته است می توان به اذن الهی گریخت و رهایی یافت. با این همه هرگز با این تغییر وضعیت از حوزه مقدرات الهی بیرون نخواهیم رفت؛ زیرا « لایمکن الفرار من حکومتک؛ امکان فرار از حکم الهی نیست».

راه های فرار از مقدرات الهی

برای این که انسان بتواند سرنوشت خویش را تغییر دهد راه های بسیاری است. از جمله استغفار و توبه از گناهان (انفال، آیه 33) و پذیرش ایمان است که قوم یونس(ع) این گونه از قضای الهی گریختند و به قدر او پناه بردند.(یونس، آیه 98)

هم چنین با صدقه می توان از بلا و قضای حتم الهی گریخت. حضرت عیسی ـ علیه السلام ـ از كنار خانه‎ای عبور می‎كرد، از آن جا صدای ساز و آواز و كف زدن می‎آمد، پرسید: این جا چه خبر است؟ گفتند: «عروسی است و امشب به این خانه عروس می‎آورند.»

عیسی ـ علیه السلام ـ به نزدیكان خود فرمود: امشب عروس می‎میرد و شادی اینها به عزا مبدّل می‎شود.

آن شب فرا رسید و حادثه تلخی رخ نداد، فردای آن شب به عیسی ـ علیه السلام ـ گفتند: آن عروس زنده است.

عیسی ـ علیه السلام ـ با همراهان به در خانه او رفت، شوهر عروس از خانه بیرون آمد، عیسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود: «از همسرت بپرس امشب چه كار خیری انجام داده است؟» او نزد همسرش رفت و همین سؤال را پرسید، همسر گفت: فقیری هر شب جمعه به خانه ما می‎آمد و غذا می‎طلبید. دیشب آمد و غذا طلبید، كسی جواب او را نداد، فقیر گفت: «برایم سخت است كه سخنم را نمی‎شنوید، اهل و عیالم امشب گرسنه مانده‎اند.» من برخاستم و با اكراه مقداری از غذاهایی كه در خانه وجود داشت به او دادم.

عیسی ـ علیه السلام ـ كه در آن جا حاضر بود، به عروس گفت: از آن جا كه نشسته‎ای برخیز و دور شو، او برخاست و كنار رفت، ناگاه حاضران دیدند یك مار بزرگ در زیر فرش او، در حالی كه دُم خود را به دندان گرفته وجود دارد. عیسی ـ علیه السلام ـ به عروس گفت: «به خاطر صدقه‎ای كه دادی، از گزند این مار مصون ماندی.» و گرنه بنا بود این مار تو را نیش بزند و بكشد.( بحارالانوار، ج 14، ص 324)

هم چنین صله رحم دفع بلا می کند و عمر آدمی را افزایش می دهد و ترک آن نیز عمر را کاهش داده و انسان را دچار مرگ زودرس می کند.

امام رضا(ع) می فرمایند: یكون الرجل یصل رحمه ، فیكون قد بقی من عمره ثلاث سنین فیصیرها الله ثلاثین سنة و یفعل الله ما یشاء؛ گاهی ، مردی كه سه سال از عمرش باقی مانده صله رحم می كند و خدا عمرش را 30 سال قرار می دهد و خدا هرچه خواهد می كند. ( اصول کافی ، ج 2، ص 150 )

راه های دیگری برای تغییر تقدیر گفته شده که این مقال جای تفصیل آن نیست.

علم ذاتی و علم فعلی خداوند

ممکن است که کسی بگوید آن چه نوشته شده معلوم خداوند است و اگر تغییر کند، علم خداوند جهل می شود و این باطل و نارواست.

در پاسخ باید گفت که علم الهی دو گونه است: 1. علم ذاتی ؛ 2. علم غیر ذاتی یا همان علم فعلی.

علم ذاتی خداوند مقابل ندارد و خاستگاه آن ذات الهی است. این علم یکی از همان امهات الاسماء‌الهی است در کنار حیات و قیوم و قدرت است.

می دانیم که در مرتبه برای خداست که مرتبه ذات و مرتبه صفات عین ذات و مرتبه فعل است. دو مرتبه نخست که جزو ذات است، اگر صفتی چون علم برای خداوند گفته می شود، مقابلی چون جهل ندارد، (بقره، آیه 29؛ نساء، آیه 11 و آیات دیگر) اما مرتبه سوم که مقام فعل است، این گونه نیست. پس وقتی از علم غیر ذاتی سخن می گویم همان علمی است که مبتنی بر معلوم خواهد بود.

در آیات قرآنی بارها این سخن به میان آمده که سنت ابتلاء و امتحان مطرح شده تا برای خداوند معلوم شود که شخص چه می کند.(بقره، آیه 143؛ کهف، آیه 12؛ حاقه، آیه 49؛ آل عمران، آیات 140 و 166 و 167 و آیات بسیار دیگر)

آیات الله جوادی آملی می فرماید: اين علم فعلي با علم ذاتي هم‌ نام است. آن علمي كه مقابل ندارد آن علم ذاتي است كه (الله بكل شيء عليم) «عالمٌ اذ لا معلوم» و امثال ذلك، اما اين علمي كه عين معلوم است نه عين عالم اين مقابل دارد. (قبلاً نبود بعداً پيدا شد) مثل (ليميز الله الخبيث من الطيّب)، اين علم فعلي است؛ مثل اينكه خدا گاهي خلق مي‌كند؛ گاهي نمي‌كند، گاهي هبه مي‌كند، گاهي نمي‌كند؛ گاهي شفا مي‌دهد، گاهي شفا نمي‌دهد. علم فعلي صفت معلوم است، عين معلوم است؛ نه‌عين عالم، منتها علم فعلي با علم ذاتي در نام شريك‌اند وگرنه علم فعلي عين معلوم است؛ نه عين عالم. آن علمي كه عين عالم است: «عالم إذ لا معلوم»19 و آن (بكل شيء عليم)20 است. قبل از اينكه معلومي در عالم بيايد. امّا اين علم عين المعلوم است، در خطبة الوسيله حضرت امير آمده كه بين خدا و بين معلوم چيزي غير از معلوم فاصله نيست يعني همين ذات معلوم است. خب اين ذات كه قبلاً معدوم بود معلوم نبود بعد معلوم شد؛ نه خدا قبلاً عالم نبود بعد عالم شد. علم فعلي صفت معلوم است؛ نه صفت عالم.

آن علم ذاتي است كه همواره محفوظ است؛ آن «عالمٌ اذ لا معلوم». اين همان است كه در سوره مباركه يس آمده است كه (فلا يحزنك قولهم إنّا نعلم ما يسرّون و ما يعلنون) ؛ فرمود: اينها هنوز اسرارشان را نگفته ما مي‌دانيم. اين مال علم ذاتي است كه «عالمٌ اذ لا معلوم»، امّا موارد امتحان كه مي‌فرمايد: (ليميز الله الخبيث من الطيب) علم فعلي است؛ علم فعلي صفت معلوم است، نه صفت عالم؛ مثل همه اوصاف فعليه. اوصاف فعليه را از صفت فعل انتزاع مي‌كنند؛ نه اينكه قبض و بسط خدا در مقام ذات باشد. آن‌كه در مقام ذات است؛ قدرت است؛ نه قبض و بسط، لذا گاهي قبض هست [و] گاهي نيست؛ گاهي شفا هست [و] گاهي شفا نيست؛ گاهي احيا هست [و] گاهي نيست؛ گاهي اماته هست [و] گاهي نيست، اما قدرت كه ريشه همه اينهاست عين ذات است و گاه گاه ندارد. و علم فعلي صفت معلوم است و عين المعلوم و علم ذاتي است كه عين ذات است و قبل و بعد ندارد: «ليس لربك صباحٌ ولا مساءٌ» على أي حال فرمود: (الاّ لنعلم من يتبع الرّسول ممّن ينقلب علي عقبيه) اين موارد فراواني است كه فرمود: ما امتحان مي‌كنيم تا اين شخص معلوم بشود گرچه ما عالميم. و اين تعبير هم نشان مي‌دهد كه اگر كسي مؤمن بود به طرف كمال حركت مي‌كند و اگر كسي مؤمن نبود، مرتجع است كائناً من كان.

پس از آن جایی که علم فعلی صفت معلوم یعنی انسان مثلا است نه عالم یعنی خدا، می توان گفت که با تغییری که از سوی انسان داده می شود، علم خداوند جهل نمی شود.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا