اخلاقی - تربیتیروان شناسیفرهنگیمعارف قرآنیمقالات

روان درمانی از منظر قرآن

samamosانسان دارای دو بخش است. هیچ شک و تردیدی در این باره نیست. آموزه های قرآنی در هنگام گزارش آفرینش انسان به این دو بخش توجه داده است. خداوند می فرماید که نخست کالبد انسانی را ساخته و سپس از روح خویش در وی دمیده است.

هر چند که در باره نسل آدم(ع) و حوا سخن از چنین فرآیند شکل گیری به صراحت به میان نیامده است ولی در آیاتی از شکل گیری کالبدی سخن به میان می آید که پس از تکمیل در رحم مادر، خداوند آن را به انشاء‌ و خلق دیگری در می آورد. به این معنا که در یک دوره تنها کالبد شک می گیرد و سپس در یک مقطع زمانی ،‌ تحولی شگرف در آفرینش کودک صورت می گیرد و ایجاد و خلقتی دیگر انجام می شود.

شاید بتوان گفت که همان فرآیند آفرینش حضرت آدم (ع)‌ در کودک به شکلی دیگر ادامه می یابد. بنابراین می بایست گفت که در عبارت انشاء و خلق آخر همان نفخ روح و دمیدن جان مراد و مقصود خداوند در این آیات می باشد. هر چند که تفاوت هایی نیز در کیفیت و چگونگی آن وجود دارد.

از همه این گزارش ها می توان این مطلب را به دست آورد که آفرینش انسان نه تنها دو مرحله ای است بلکه انسان ترکیبی از دو چیز است که از آن به گل و یا لجن مانده وبوگندو در یک سو و روح الهی از سویی دیگر تعبیر شده است. هر چند که ترکیب و چگونگی آن سخن بسیار است ولی نمی توان از دو جنبه مادی و ملکوتی آن چشم پوشید. از این روست که هماره سخن از جنبه الهی و مادی انسان با تمایلات و خواسته های متفاوت هر دو بخش است.

به نظر می رسد که جان یا همان روح در کاربردهای قرآنی، هنگامی که در کالبد مادی قرار گیرد، اصالت تجردی محض خویش را به گونه ای از دست می دهد. از این روست که در هنگام سخن گفتن از آن به عنوان جزیی از انسان، واژه واصطلاح دیگری به کار می رود که از آن به نفس در عربی و روان در فارسی یاد می شود.

در حقیقت می توان گفت که روان و نفس همان روح و جان مجرد محضی است که در کالبد مادی و جسمانی قرار گرفته است. از این روست که تمایلات آن با توجه به ذات و مقتضیات و شرایط وجودی در جسم، در دو شکل متفاوت تجلی و بروز می یابد. گاه گرایش به بالا و عالی پیدا می کند که مقتضای ذات و عنصر تجردی و ملکوتی آن است و گاه دیگر گرایش به پست و دون می یابد که مقتضای حضور در شرایط زمینی و مادی ومقتضیات آن می باشد.

خداوند در آیات نخست سوره شمس تبیین می کند که انسان در شرایط اعتدالی و استوایی آفریده شده است و نفس انسان به سبب همین ویژگی گرایش به تقوا و فجور می یابد. به این معنا که به اقتضای ذات و ملکوتی بودن گرایش به آن دارد تا خود را از هر گونه نقص و شری حفظ کند و نگاه دارد که همان معنای وقایه و تقواست و گاه دیگر به سبب حضور در ماده و شرایط و مقتضیات مادی گرایش به فجور می یابد تا پوسته تقوا را بشکافد و بیش از آن چه سزاوار بخش مادی آن است به چنگ آورد. فجور به معنای شکافتن خود این معنا را تقویت می کند که تمایلات و گرایش های نفس به سبب حضور در ماده چنان قوی و نیرومند است که به نفس اجازه نمی دهد تا در مسیر نگهداشت خویش از آلودگی ها و شرور باشد و بخش مادی گرایش به آن دارد که بیش از آن چه مقتضای آن است از دنیا بهره گیرد.

حالات چهارگانه نفس

تضاد دو بخش و دو جنبه ملکوتی و مادی در انسان موجب می شود که نفس انسانی چهار حالت را به خود بگیرد.

در آغاز ،‌از آن جایی که حضور در ماده و شرایط قوی تر آن، موجب می شود تا شخص در دو راهی تردید و شک قرار گیرد و جنبه ملکوتی نتواند با همه قدرت و قوت در برابر خواسته های مادی مقاومت کند. رشد سریع جنبه های مادی و دنیوی موجب می شود تا نفس گرفتار تسویلات شود و بکوشد تا بدى‌ها به وسیله نفس نيكو جلوه داده شود؛ ( یوسف آیه 18 و 83 و نیز طه آیه 96) زیرا نفس انسانی متاثر از مادیات و لذت های زودگذر و آسان یاب می کوشد تا انسان را وسوسه این بخش نموده و به رسیدن به خواسته هایش او را همراهی کند. این گونه است که نفس با وسوسه گری همشیگی (ق آیه 16) می کوشد تا آدمی را به بند کشد و راه تقوا را به کنار نهاده و با شکافتن حقیقت از آن بیرون رود و باطل را جلوه نیکو پوشاند.

پس از آن که مدتی این گونه عمل کرد و زمام امور انسان را در دست گرفت با شرایط بهتر و قدرت افزون تر، بر انسان مسلط و چیره شده و به عنوان فرمانده انسانی وارد عمل می شود. این گونه است که نفس به شکل نفس اماره ظهور و بروز می کند در حالی که پیش از این تنها در نقش مسول و یا وسوسه گر حرکت می کرد و اقدامات خویش را در پشت کارهای نیک مخفی و نهان می ساخت. اما پس از تسلطی که با اقدامات شرورانه و فچوری برای این جنبه مادی فراهم می آید، نفس به عنوان نفس اماره می کوشد تا آدمی را از جنبه ملکوتی به کلی دور سازد و گرفتار و اسیر دنیا و مادیات نماید. در این حالت است که انسان دیگر اختیار کارهای خویش را نداشته و نفس اماره است که رهبری و مدیریت کلیت وجودی او را به دست می گیرد. از این روست که خداوند در آیه 53 سوره یوسف تبیین می کند که تنها در صورت رحمت خاص خداوندی است که انسان می تواند از شر حکومت و حاکمیت نفس و تسلط بی چون و چرای وی رهایی یابد.

البته جنبه ملکوتی نفس انسانی پیش از تسلط کامل جنبه مادی آن یعنی در هنگام تسویل و وسوسه کردن بی کار نیست بلکه آن نیز در شکل نفس لوامه و سرزنشگر وارد می شود. این همان چیزی است که ما از آن در روان شناسی به وجدان انسانی یاد می کنیم. جنبه ملکوتی به شکل وجدان وارد عمل شده و هنگام تسویل و رنگ و نمای بخش نیک جنبه مادی به زشت ها او را به حقیقت کار آشنا و آگاه می سازد و در مقام سرزنش بر می آید و نمی گذارد تا جنبه مادی میدان دار شود و هواهای نفسانی مدیریت انسان را در اختیار گیرد. این گونه است که در درون انسان جنگی بسیار سخت و خطرناک میان هواهای نفسانی و جنبه ملکوتی آن پدید می آید و هر یک از نفس لوامه و نفس مسوله می کوشد تا شخص را در مسیر خود قرار دهد. این گونه است که آدمی همانند پاندول در یک مسیر مشخص در حال آمد و شد است و آرام و قرار ندارد.

اگر نفس لوامه بتواند بر نفس مسوله چیره شود و تدبیر انسان را در دست گیرد آن گاه است که نفس به آرامشی می رسد و جان آدمی از توفان های هر ازگاهی شدید رهایی می یابد. در این زمان است که نفس به شکل نفسی مطئمن تجلی وظهور می کند و به جای حزن و خوف و اندوه و ترس ،‌ آرامش در جان قرار می گیرد.(فجر آیه 27)

از آیات قرآنی به دست می آید که اگر نفس اماره بر جان آدمی مسلط شود هرگز رنگ و روی آرامش و اطمینان را نخواهد دید؛ زیرا اصولا جنبه منفی و مادی بشر از چنین قدرتی برخوردار نمی باشد که آدمی را به آرامش و اطمینان برساند. از این روست که خداوند در آیات چندی توضیح می دهد که اولیای شیطان و دوستداران وی که نفس اماره ایشان آنان را تدبیر می کنند، هرگز روح آرامش را نمی بینند؛‌ زیرا نه تنها اقتضای دنیا و مادیات آن است که هماره در حال تغییر و دگرگونی باشد و آرامش و ثباتی نداشته باشد بلکه حتی ابلیس و شیطان به سبب طبیعت باطنی و ذاتی خویش ، این اجازه به دوستان و اولیای خویش نمی دهند که آرامش یابند ؛ این گونه است که حتی ابلیس و شیاطین، انسان هایی را می ترسانند و تخویف می دهد که وجدان خویش را کشته و نفس اماره را بر خود مسلط کرده اند.

بنابراین می توان گفت که آرامش تنها نصیب کسانی است که در مسیر ملکوتی و الهی نفس حرکت کرده و با بهره گیری از نفس لوامه در مقام نفس مطمئنه وارد شده اند. در همان آیات 27 تا 30 سوره فجر به خوبی تبیین شده است که چگونه نفس مطمئن درآرامش و خشنودی ابدی قرار می گیرد و هرگز باد یا تندباد زمان و گذر ایام تاثیری در آرامش ایشان نخواهد گذاشت. به یک معنا اگر همه جنبه های مادی را آب ببرد آنان در خواب آرامش هستند.

بيماري هاي رواني

نفس انسان تا زماني كه در حالت نفس مطمئن قرار نگرفته است روي آرامش را به خود نخواهد ديد و حتي جسم وكالبد مادي وي نيز دچار بيماري است و درد را در خود احساس مي كند. از اين روست كه حتي در حالتي كه ما از آن به حالت لوامه ياد كرده ايم نيز نفس دچار بحران است و با چالش هاي چندي رو به رو مي باشد.

در حقيقت نفس تنها در يك زمان و حالت از حالات چهارگانه است كه در حالت آرامش قرار مي گيرد و در سه حالت ديگر يا دچار حالت نامتعادل به سر مي برد و يا به سوي بيماري گرايش يافته و يا غرق در آن است. از اين روست كه در هر يك از حالات سه گانه نياز است كه به شيوه اي خاص درمان شود.

از بيماري هاي نفس مي توان به بي تابي و اضطراب ياد كرد. خداوند در آيات 19 و 20 سوره معارج به ترسيم وضعيت بشر در زندگي روزمره اش مي پردازد و تبيين مي كند كه چگونه شخصي كه در حالت اطمينان قرار نگرفته است با هرگونه گرفتاري و سختي ، دچار اضطراب و تشويش مي شود و زمام امور خويش را از دست مي دهد.

در حقيقت مي توان گفت كه سير روند طبيعي آدمي اين است كه تا در مقام اطمينان قرار نگرفته دچار اضطراب و بي تابي است. از اين روست كه اين خصلت را به انسان نسبت مي دهد تا به گونه اي خصلت طبيعي بودن را القا نمايد. به سخن ديگر حالت طبيعي انسان پيش از قرار گرفتن در مقام اطمينان، اضطراب و بي تابي به ويژه در هنگام گرفتاري ها و سختي هاست.

همين خصلت است كه آدمي را در حالتي از ياس و نوميدي قرار مي دهد و روان آدمي را مي آزارد. به اين معنا كه شخص چون از شخصيت ثابت و متعادلي برخوردار نشده است، واكنش هاي درستي نسبت به مسايل به ويژه گرفتاري ها و سختي ها نشان نمي دهد و هرگاه از كاري بر نيامد دچار ياس و نوميدي مي شود. از اين روست كه خداوند درآياتي چون 9 سوره هود و 83 سوره ا سراء و 36 سوره روم و 49 سوره فصلت ، در بيان خصلت ها و خصوصيت هاي آدمي مي گويد كه انسان، موجودى مأيوس و نااميد هنگام ناگوارى‌ها و محروميّت از نعمت است.

البته ريشه اين چنين بينش و نگرشي را مي بايست در جهل آدمي نسبت به خدا و هستي و خود جست وجو كرد. از آن جايي كه نفس انساني در كالبد قرار مي گيرد دچار محدوديت هاي شناختي است، درك درستي از خود و پيرامون ندارد و همين جهل و ناداني است كه وي را دچار اضطراب و تشويش مي كند و عدم احاطه علمي به آينده موجب مي شود كه نسبت به گرفتاري هاي كنوني نتواند تحليل درست و سازنده اي داشته باشد و واكنش هاي وي نيز بر اساس آن مقطعي و تند و عصبي است.

حضور نفس در كالبد موجب مي شود تا دچار نوعي جهل و ناداني شود كه قرآن از آن به جهل طبيعي ياد مي كند.(احزاب آيه 72) هم چنين در آيه 78 سوره نحل مي فرمايد: واللّه أخرجكم مّن بطون أمّهـتكم لاتعلمون شيئـا؛ و خداوند شما را از شكم هاي مادرانتان بيرون آورد در حالي كه چيزي نمي دانستيد. اين جهل و ناداني نسبت به خود و پيرامون و هم چنين جهل نسبت به ربوبيت خداوند و پروردگاري وي موجب مي شود كه رفتارها و واكنش ها منطقي و واقع بينانه نباشد و از حقيقت بي بهره باشد. اين گونه است كه در كوچك ترين بحران ها و گرفتاري ها خود را مي بازد و دچار تشويش و نوميدي و ياس مي شود.

مي توان ريشه بخل را مي بايست در همين بينش و نگرش آدمي جست. از اين رو مي بايست گفت كه بخل و خساست در آدمي پيش از آن كه يك رذيلت اخلاقي باشد يك بيماري رواني است. ترس از آينده اي مبهم و سرنوشت تلخ بي توانايي مادي در برآوردهاي نياز در هنگام گرفتاري و سختي هاست كه آدمي را به سوي بخل مي راند.

از ا ين روست كه در آيه 128 سوره نساء ريشه بخل وخساست را ترس و خوف دايمي از آينده مي شمارد كه يك حالات روان پريشي در انسان است.

البته چنان كه آيات 19 و 20 معارج ريشه يابي و تحليل مي كند،‌ ارتباط تنگاتنگي ميان بيماري حرص و آز از يك سو و بيماري بخل وجود دارد كه ريشه آن ها نيز جهل نسبت به حكمت و ربوبيت الهي است. انسان ها براي آن كه از آينده خود مي هراسند نسبت به همه چيز حرص مي ورزند و در برابر درخواست كمك ديگري بخل مي كنند؛ زيرا مي ترسند كه نتوانند در هنگامه گرفتاري از پس از مشكلات برآيند و مال و ثروت را عاملي براي رهايي از آن مي دانند.

بيماري هايي چون حسادت( سوره ناس آيات 1 و 5)، فخر فروشي(هود آيه 10) ظلم(ابراهيم آيه 34) و طغيان (علق آيات 6 و 7) ريشه در جهل و غفلت(يونس آيه 12 و زمر آيه 8) آدمي نسبت به خود و پيرامون دارد.

به هر حال هر گونه فقدان تعادل و شخصيت افراد را مي بايست در اموري از اين دست دانست كه در آيات قرآني بدان اشاره شده است. مهم ترين و اساسي ترين آن ها جهل نسبت به خود و خداوند و غفلت از ربوبيت خداوندي در هستي است كه عامل اساسي روان پريشي افراد و رفتارهاي نامتعادل و بيمارگونه مردمان مي باشد.

راه برونروفت و درمان بيماري رواني

هر چند كه مي تواند مواد غذايي و نوع تغذيه و يا محيط زيست در ايجاد، تشديد و تقويت يا درمان و كاهش بيماري هاي رواني تاثير بگذارد ولي نمي بايست فراموش كرد كه بيماري هاي رواني ، پيش از آن كه بيماري جسمي باشند بيماري بينشي و نگرشي است. بينش و نگرش آدمي است كه رفتارهاي او را مديريت مي كند و زندگي را براو سخت و يا آسان مي كند. براين اساس مي بايست ريشه بسياري از بيماري هاي رواني و بلكه حتي جسمي افراد را در بينش و نگرش آنان جست و به درمان آن اقدام نمود. اين همان كاري است كه قرآن انجام مي دهد.

از آن جايي كه ريشه بسياري از بيماري رواني درك نادرست از خود و خداست، آيات قرآني مي كوشد تا با دگرگوني در بينش و نگرش انسان ، شرايطي را فراهم آورد كه شخص از حزن و اندوه نسبت به وضعيت خويش رهايي يابد. يكي از روش هاي درماني قرآن توجه دادن انسان ها به سنت الهي در هستي است. اين مساله كمك مي كند كه شخص نسبت به زندگي و تحولات و تغييرات در زندگي خود واكنش واقع بينانه تري از خود نشان دهد و خود را دچار سختي و اندوه نسازد. از جمله اين موارد مي توان به شيوه اي كه قرآن براي رفع اندوه و حزن بيان كرده توجه داد. در آياتي چون 139 و 140 و 176سوره آل عمران با اشاره به مواردي خاصي مي كوشد تا مردمان و مومنان را به سنت ها و قوانين جاري در هستي توجه دهد و واكنش ها را بر اساس آن تعديل نمايد.

بنابراين اگر كسي دچار بحران و يا بيماري رواني است مي بايست نسبت به حقيقت فقري و ذاتي وي توجه داده شود واين كه هستي را خداوندي حكيم و قادر و پروردگاري آگاه و عالم و خبير و بصير مديريت مي كند و همه موجودات به شكل فاعل بالتسخير تحت اراده و مشيت الهي حركت مي كنند و هيچ چيز بيرون از دايره سنت و قوانين الهي تحقق پيدا نمي كند. چنين تصويري از عالم مي تواند به شخص كمك كند تا در برابر گرفتاري ها و سختي ها ، از پا درنيايد.

تاكيد بر پروردگاري و توجه دادن به اين جنبه از آن روست كه آدمي بداند كه هيچ چيز ولو كوچك ترين حركت در هستي بيرون از دايره علم و خواسته الهي نيست.

انسان ها مي بايست درك كنند كه همه هستي همانند يك واحد مي باشد و كلي طبيعي به اين معنا را بايد بپذيرند. بنابراين، همه هستي همانند يك تن مي باشد كه خداوند آن را مديريت مي كند. تكثرات هستي همانند سلول ها و ملكول هاي يك تن مي باشد و اين خداوند است كه در همه چيز ساري و جاري است. اين معناي ديگري از "داني في علوه و عالي في دنوه" و يا " در عين قرب از همه بعيد و درعين بعد به همه قريب مي باشد" است.

اگر بينش و نگرش انسان اين گونه تغيير كند مي تواند اميد داشته باشد كه در مسير تقواي الهي گام برداشته و با تاثير گذار در خود و مديريت نفس آن را به سوي نفس مطمئن سوق دهد.

آيات قرآني همين معنا را به اشكال مختلف بيان داشته اند. به سخن ديگر هر كسي كه بخواهد خود را از بيماري هاي مختلف و متعدد نفساني و رواني نجات دهد و درمان كند مي بايست تغيير جدي در بينش و نگرش خويش نسبت به خود و خدا و هستي پديد آورد و در مسير تقواي الهي گام بردارد.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا