شعر و داستان
دیدار یار
«دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد»
اشکی بریزد در جام با یاد نام باران،
آن گه تا سحرگه، با نوش، عشق ببازد
هر دم به یاد رویش بوسه زند بر جام
آن گه شراب عشق را با کام دل بر آرد
حیران شود شیطان، در وقت صبحگاهی
انوار آن شهابش بر سارقان ببارد
گویی فرشتگانش، آماده و مجهز
در آسمان جانش از هر طرف بتازد
هر سجده ای که دارد با نام آن عزیزش
دست خدا به آستین، با نام او بر آرد
این آیت خدا را، بنگر چسان بر آید
از گوشه تمنا یک ربّنا بر آرد
ای مهدی الهی! این دل ندارد باکی
گر اشک دیده خود، بر پای تو بمالد
ناصر به عشق باشد، هر شب در تمنا
بگذار هر شبش را، با نام تو بنازد