اجتماعیاخلاقی - تربیتیروان شناسیمعارف قرآنیمقالات

حفظ سلامت روانى در پرتو معاشرت

samamosمسأله نفوذ و تأثير محيط اجتماعى، يك از مباحث اساسى ترتبيت و مورد توجّه خاص علماى اخلاق است; انسان، دوران زندگى را عموماً با ديگران مى گذراند و در اجتماع تار و پود حيات روانى اش را به هم مى تند، بدين ترتيب، سهم كانون اجتماع از لحاظ پى ريزى شخصيت و منش اخلاقىِ افراد بشر با يكديگر، يكى از ضروريات سازمان وجودى اوست; انسان نمى تواند رشته ى ارتباط خود را با هم نوعان قطع نمايد و به گوشه ى انزوا پناه ببرد; زيرا تاريكى وحشت زاى تنهايى، چهره ى حيات را عبوس و غم انگيز مى سازد و روح را در تنگناى محاصره قرار مى دهد; اگر رشته مودّتمان با كسى پيوند نخورد و احساس كرديم در اين جهان هيچ دلى به خاطر ما نمى تپد و ديگران، روان ما را در پناه خود جاى نمى دهند، دستخوش آشفتگى و اضطراب عميق مى شويم و آسمانِ دنياى وجودمان تيره و تار مى گردد; از سوى ديگر، چنان كه بدن از انواع گوناگون خوراكى ها تغذيه مى كند و نيرو ميگيرد، روان نيز از مصاحبت با دوستان به كسب فضايل، نايل، يا به انواع سيئات آلوده خواهد شد.

هر كس راهى را در زندگى اتخاذ كند، به شدت نسبت به آن عشق و علاقه مىورزد و نيز خواستار آن است كه حتى المقدور سايرين را به اتخاذ همان شيوه برانگيزد و محيطى هماهنگ و دلنشين از معاشرين خود به وجود آورد و حتى از دريچه جهان بينى، رنگى از طرز تفكر خويش به مسائل جهانى مى دهد و در واقع مى كوشد تا بر صحت راهى كه برگزيده است، دلايلى بتراشد و پيداست كه مخالفت با راه و روشى كه در پيش گرفته، برايش تحمل ناپذير و دردناك خواهد بود.

به همين سبب، چيزى كه سعادت آينده ما عميقاً منوط و وابسته بدان است، همين مسأله «معاشرت» و ميزان شناخت حدود آن است كه با بهره مندى از تماس هاى سودمند امروز، سلامت نفس و استقلال فرد هم فراهم مى شود; بايد نيازمندى هاى روانى را در زمينه مصاحبت، درك كرد و آن گاه براساس مقتضيات آن، برنامه هاى خود را به طور دقيق طرح و تدوين و اجرا نمود.

برخى از دانشمندان معتقدند كه حس تقليد، جزء فطرت آدمى است و اين امر طورى نامحسوس است كه به سادگى نمى توان به تأثير عميق و شگرف آن آگاه شد; وجود كيفيت هاى مختلف تقليدى، حكايت از آن دارد كه انسان در رفتار و احساس و اخذ تصميم هاى خود و حتى در اظهار نظر و داورى، تحت تأثير سايرين قرار مى گيرد و وضع خويش را در قالب اصولى مى ريزد كه در گروهى كه به آن تعلق دارد مقرر شده و ديگران نيز به نسبت قدرت و سلطه خود در تربيت او اعمال نفوذ مى نمايد; هر قدر كه شخص، پرورش يافته و هوشمند باشد، مقدارى از استقلالش در ميان انبوه مردم از بين مى رود و زير سلطه روحى اكثريت و فشار عقيده ى جمع واقع مى گردد; البته آن هايى كه كمبودهاى روانى دارند، نيروى فكرى شان نارساتر و موارد نفوذپذيرى آن ها، بيش تر و افراطى تر است.

براساس نظريه ى دسته اى از روان شناسان، انسان، هنگامى كه به تقليد مى پردازد كه براى وى رضايت خاطر خاصى پديد آورد و تصور كند كه اين عمل را ديگران تأييد مى نمايند و يا چنين كارى سبب موفقيت سايرين شده است; مثلاً تقليد از اقدام قهرمانان و يا تقليد كودكان از رفتار بزرگسالان از همين رهگذر انجام مى پذيرد; حتى در مورد حيوانات نيز، تقليد در شرايط خاصى صورت مى گيرد; مثلاً جايى كه حيوان از اين راه به چيزى دسترسى پيدا كند.

«براون» مى گويد: «آدميان هنگامى كه به تقليد مى پردازند كه اين كار، ايشان را در نيل به هدف هايى در حوزه ى روانى مدد نمايد; به عبارت ديگر، وضعِ نيروى نهفته اى سبب تقليد مى شود، نه اين كه نيرويى به نام تقليد اين هدف ها را ايجاد كند; وقتى زن فروشنده اى موهاى خود را مانند «گربو» آرايش مى كند، نه براى اين است كه نيرويى به نام تقليد او را به اين كار مى راند، بلكه به اين علت مبادرت به چنين عملى مى نمايد كه آن را وسيله ى نيل به شيوه ى زندگانى «گربو» يا زنان قهرمان ديگرى كه گربو نماينده ايشان است مى داند».([1])

هر چند در تمام ادوار زندگى، توجّه خاص به مسأله معاشرت ضرورى است، ولى براى جوان كه خصوصيات دوران كودكى را پشت سرگذاشته و در آستانه ى حيات جدى و فعاليت ها و ارتباط هاى اجتماعى قرار مى گيرد، حائز اهميت بيشترى است.

جوان، براساس عوامل عاطفى حساب نشده و انگيزه هاى زودگذر، قبل از آگاهى از طرز تفكر و صلاحيت ديگران، درهاى دوستى با آنان را با ميل و علاقه شديدى به روى خود مى گشايد و همين بى توجهى به جنبه هاى عقل و مصلحت، ممكن است جوانرا از شاهراه واقعى زندگى باز دارد و به وادى تباهى و فساد بكشاند; لذا نبايد تمايلات و جاذبه ها و كشش هاى طبيعىِ او را در اتصال به گروهِ همسن ناديده گرفت و از خير خواهى و راهنمايى، با منطقى مستدل و رسا، كوتاهى كرد، تا مصون از هر گونه نفوذ ناميمون عناصر تبهكار و ناصالح و دور از هر نوع گزند تربيتى، پرورش يابد.

در اين مرحله، كه سال هاى بى قرارى اوست، شخصيتش رو به استقلال مى نهد; قهرمان دوستى اش حاكى از نياز وى به راهنما و الهام گرفتن و پيروى از خط مشى اوست; همچنان كه حالت وسواس و ترديدى كه بر وجودش استيلا مى يابد، از كمبودِ مايه فكرى در تشخيص امور و از تكاپو براى نيل به استقلال فكرى سرچشمه مى گيرد.

با توجّه به اين نكته كه جوان در دوره ى كشش ها و هيجان هاست و قلبش بى هيچ كدورتى پذيراى هر نقشى است، به خوبى مى توان دريافت كه معاشر در چنين مرحله ى حساسى چه نقش بزرگى در آموزش و پرورش قواى روحى و عاطفى وى بازى مى كند; لذا پيشگيرى از بسيارى از انحرافات و شكست ها و ناكامى هاى آنان، مستلزم آن است كه به اصول ثمربخش و صحيح معاشرت آشنا شوند و در جهت رشد واقعى شخصيت، به خوبى رهبرى گردند.

بايد ارزش واقعى دوست را شناخت

در انتخاب دوست بايد حس تشخيص را ـ با آزادى كامل از اسارت عواطف ـ به كار انداخت و سعى كرد كه معيارى از ارزش هاى واقعى دوست را به دست آورد و با نارسايى ها و نقاط ضعفش آشنا شد و درك نمود كه به چه مى انديشد، چه احساسى دارد، از چه چيز در رنج و عذاب است و بالاخره در اعماق و زواياى روح او، مزيت هاى انسانى و جاذبه هاى مثبت را به دست آورد، تا بتواند برجستگى ها و فضايل را از وى اقتباس كند.

بسيارى از مزاياى عالى اخلاقى را در شخصيت هايى مى توان بازشناخت كه ظاهرشان هيچ حكايتى از آن ندارد; از تماس و مصاحبت مداوم با افراد پاك نهاد و ارزنده است كه شكل و فرم شخصيت تغيير مى يابد; نيروهاى حيات در مجراى جديدى وارد مى گردد و صورت نوينى پيدا مى كندو سبب مى شود كه اراده ى شخص در ابتكار و خلاقيت، منشأ آثار و اعمال برجسته اى شود; از سوى ديگر عدم دقتِ كافى و بى توجهى در اين زمينه، از بزرگ ترين لغزشهايى است كه ممكن است هر انسانى مرتكب آن گردد و به پايه سعادت خويش شديداً لطمه زند.

«آويبورى» دانشمند معروف انگليسى مى گويد: «واقعاً تعجب آور است! وقتى بخواهيم اسبى را بخريم درباره اصالت نژاد و طرز تربيت آن تحقيقات زيادى مى كنيم، ولى آيا در انتخاب رفيق همين قدر دقت به عمل مى آوريم؟ آيا دوستان ما، به اندازه اسب در زندگى مان تأثيرى ندارند؟

گفتم و باز هم تكرار مى كنم: بايد در انتخاب دوستان دقت كرد; غالب مصيبت هاى ما در نتيجه ى معاشرت هاى بى جا پديد مى آيد; انسان وقتى از گهواره قدم به معركه حيات مى گذارد، در جولانگاه اجتماع با طبقات مردم آشنا مى شود و بر حسب تصادف، با گروهى از آن ها معاشرت مى كند; بسا مى شود در نتيجه آشنايى با فرومايگان، در پرتگاه سفالت و رذالت مى افتد; ممكن است اشخاص فرومايه نسبت به آشنايان خود منظور بدى نداشته باشند، ولى مانند عقرب، فقط به اقتضاى طبيعت، دايماً به ديگران نيش مى زنند و اخلاق زهرآلود خود رادر روح آن ها تزريق مى كنند.»([2])

حساسيت و زود رنجى

يكى از مسائل اساسى در صحنه ى زندگى اجتماعى، فرا گرفتن شيوه همسازى با مردم است، دو تن كه از تمام جهات داراى عقايد و افكار و احساسات يكسانى باشند، نمى توان يافت; مردم راجع به جزئى ترين مسائل زندگى، كم تر با هم توافق نظر كامل حاصل مى كنند; بايد اين حقيقت را همواره مدنظر داشت و تا سر حد امكان با طبايع و شخصيت هاى گوناگون در ارتباط بود، تا بتوان در سايه ى مسالمت و مدارا، عميق ترين روابط و مناسباتِ توأم با صفا و يكرنگى را با معاشرينِ شناخته شده بر قرار نمود.

بعضى از افراد به علت فقدان بلوغ اجتماعى و نداشتن رشد لازم براى هم زيستى، به قدرى حساس و زودرنج هستند و در عالمِ دوستى، كم گذشت و سختگيرند كه كوچك ترين خلاف انتظارى را نمى بخشند و با ديدن يك غفلت و اشتباه از دوستان، به آسانى تسليم احساسات خام و سوزان خويش مى گردند و دست از تفاهم با آن ها مى شويند و با كددورت و رنجشِ خاطر عميق، پيوند مهر و علاقه ى خود را مى برند و حال آن كه در زندگى، روشنايى و تاريكى، خار و گل و زشت و زيبا همواره در كنار يكديگر قرار دارند و از آغاز زندگىِ اجتماعى، بايد روش هر كس متكى به آداب ظاهرى مطبوع و اصول معنوى متقن باشد و بياموزد كه ناموسِ حيات اجتماعى بر اين پايه استوار است كه در برابر استفاده از مزاياى چند، ضرورت دارد ناملايمات و خلاف انتظارها را تا حدودى تحمل كند و در عين حال از توقعات بى جا و تعقيب رؤياهاى بيهوده احتراز جويد و هنر زندگى همين است كه بتوانيم حتى المقدور حالت انعطاف در برابر توقعات خويش به وجود آوريم; چه در بسيارى از موارد، صالح و سازش پايدار، جز از اين راه به دست نمى آيد و مهر و صميميت بسط و گسترش نمى يابد.

بايد ديگران را آن طور كه هستند و نياز دارند شناخت و درك كرد نه آن طورى كه ما مى خواهيم آن ها باشند و اين مسأله، بستگى به مقدار رشدِ اخلاقى، لطافت عاطفى و روح تفاهم انسان دارد.

همه چيز را براساس تمايلات خويش ارزيابى كردن، اشتباه است; ولى بسيارند كسانى كه به طور شديدى احساساتشان يك جانبه سير مى كند و در نهادشان حس خودخواهى و خودپرستى به قدرى نيرومند است كه واقع بينى را به كلى از دست مى دهند و از سوى ديگر، خود را نيز شكنجه و عذاب مى كنند; در صورتى كه واقع بينى و داشتن توقعات معقول و متناسب، مايه آرامش روان است.

دكتر روان شناسى درباره ى توقعات بى جاى خود نقل مى كند كه در اواسط جنگ جهانى دوم مى خواست از شهر خود به شهر دور دستى سفر كند، ولى هر قدر اصرار ورزيد بليت هواپيما به او ندادند، چون مى گفتند اولويت با حمل و نقل هاى ارتش است; بنابراين مجبور شد تا ترن سفر كند، آن هم با درجه سوم.

دكتر مى گويد: پس از چند دقيقه كه روى نيمكت ناراحت كننده ى درجه سوم نشستم; فوق العاده خشمگين شدم و ديدم ادامه چندين ساعت سفر روى اين نيمكت هاى سخت و سفت به شدت عذابم مى دهد.

فوراً اين ناراحتى را خود تجزيه و تحليل كردم; كم كم از خود پرسيدم: آيا عذاب شديد من واقعاً از ناراحتى جاست يا از اين است كه به من بر خورده كه چرا پزشك روان شناسِ خدمتگذار محترمى مثل من را آن قدر احترام نگذاشته اند كه استثنائاً بليت هواپيمايى در اختيارش بگذارند تا مجبور نشود چندين ساعت از وقت بسيار ذى قيمتش را به اين طرز تلف كند؟

بعد از اين سؤال از خود پرسيدم: آيا واقعاً حق دارم چنين توقعى در موقع جنگ داشته باشم؟ يا اين كه توقع من ناشى از استثناطلبى احمقانه و خودخواهانه ى من است؟

فورى فهميدم كه اين انتظار، توقعى است بجا; زيرا مسلماً موقعى كه برادران من، زير باران گلوله اند، البته كارهاى مربوط به آن ها، مقدم بر هر چيز ديگر بايد باشد.

به محض اين كه مطلب به اين صورت برايم روشن شد و معتقد شدم نبايد به من بر بخورد، نه تنها از نيكمت سخت و سفت عذاب نكشيدم، بلكه تمام مدت سفر را هم با خواندن كتاب و صحبت با ساير مسافران به خوشى گذراندم و ابداً طول سفر را احساس نكردم; در صورتى كه نه نيكمت نرم تر شده بود، نه مدت سفر كم تر».

گاهى خودپرستان بى حقيقت، در زمينه معاشرت هدف خاصى را دنبال مى كنند و تماس و مناسباتى را كه بايد مستقل از منافع و مقاصد شخصى باشد، به خاطر رفع نيازهاى خاص خويش، با ديگران برقرار مى سازند و همواره در پى يافتن دوستانى هستند كه از آن ها سودى عايد گردد; مثلاً هرگز طرح الفت با كسانى كه داراى احساسات پاك و نيات صادقانه باشند ـ ولى بر دوستى آن ها فايده ى مادى مترتب نباشد ـ نمى ريزند; براساس همين برنامه تا وقتى پيوندشان با دوستان استوار و پابرجاست كه اميد به جلب منفعت باقى باشد; اما چنان چه از اين راه به هدف دلخواه خود دست نيافتند و احساس كردند كه چرخ دوستى ديگر بر محور هدفشان نمى گردد، يك نوع سردى خاص، جاى روابط گرم و پرحرارت دوستانه را مى گيرد و رشته ى ارتباط رياكارانه خود را مى گسلند.

بديهى است كه وقتى عدم ثبات و تلون، بر تمام شؤون حيات اجتماعى كسى حاكم باشد، به تدريج پرده از روى حقيقت بر گرفته مى شود و ديگران با شناخت اين چنين روحيه اى، مانند مهمان ناخوانده، همواره با سردى و تحقير با او رو به رو مى گردند و هر لحظه مانند سكه قلابى وى را واپس مى رانند.

«امرسن» مى گويد: «ما همان گونه كه هستيم شناخته مى شويم، خوى و سجيه ى ما بيش از اراده هاى ما براى همنوعان آموزنده است; مردم گمان مى كنند كه فضايل يا رذايل خود را فقط با اعمال آشكار خويش، بر ملا مى سازند; اما نمى دانند كه فضيلت و رذيلت، چون نَفَسى كه از انسان بر مى آيد، هر لحظه خود را مى نماياند.

نوعى هماهنگى در اعمال هر كس ـ هر گونه كه باشد ـ وجود دارد، بدانسان كه هر يك از آن ها در وقت خود بى شائبه و طبيعى است; اعمالى كه از يك اراده ناشى شوند متوافقند، هر چند كه همانند به نظر آيند; چنان چه در عالم انديشه از مسافتى و از نظر گاه بلندى بر اين انواع نگريسته شود، اختلاف آن ها از ميان مى رود و يك گرايش معنوى، همه آن ها را به هم مى پيوندد.

مسير بهترين كشتى، خط معوجى با صدها انحراف است; اما اگر ان خط از مسافت كافى ديده شود، تقريباً مستقيم به نظر مى رسد; هر عمل اصيل ما، هم خود را ايضاح مى كند و هم ساير اعمال اصيل ما را».([3])

و اين يك كيفيت روحى دردناكى است كه ما آن را در ميان بسيارى از مردم به فراوانى مشاهده مى كنيم.

هشدار به آن ها كه با آلودگان در تماسند

به طور كلى براى انسان دو امكان وجود دارد: يكى اين كه تسليم محض قواى طبيعى و جسمانى گردد و روح را به اسارت مطلق غرايز و هوس ها در آورد و يا اين كه به ندا و خواهش هاى آسمانى روح، پاسخ مثبت دهد و به قسمت هاى عالى آن گرايش عميق پيدا كند و اهميت گوهر گران بهايى را كه به او عطا شده است، به خوبى درك نمايد.

انسان در ميان دو قطب مخالف، يعنى فضايل و رذايل، دايماً در كشمكش است و بايد به رسالت عظيمى كه در اين آشوب درونى دارد، توجه كامل نمايد و خود را آن چنان كه شايسته انسان است، انتخاب كند و براى اصالت بخشيدن به زندگى، در مسيرها و راه هايى گام بردارد كه مطمئن ترين وسيله ى رسيدن به هدف و آرمان بلند آسمانى است.

اين انتخاب، امرى پى در پى و مداوم است و تا هنگام فرا رسيدن مرگ بايد به صورتى انجام پذيرد كه بشر هر لحظه نسبت به لحظه پيش برتر باشد و در حد تكرار و يا سقوط قرار نگيرد و با توجه به كوتاهى زندگى، مهم آن است كه از اين هستى كوتاه، بتواند براى زندگانى جهان ابدى سرمايه شايسته اى به دست آورد و بى شك در ازاى احراز تسلط بر هوس هاى مخرب و عدم تسليم در برابر خواهش هاى منحرف، بهايى پرارزش دريافت خواهد داشت.

اسلام مى خواهد با انديشيدن در مورد معاشرت و انتخاب همنشين، رنگى از دقت و نظم به عقل انسان ببخشد و او را به انضباط در كارها و تصميمات عادت دهد و از سوى ديگر توجهش رابه فضيلت حقيقى از اين راه جلب نمايد، تا از عمق وجدان به آن معتقد شود و دايماً مراحل عالى تر حقيقت را درك كند و به اوج كمال انسانيت برسد، كمال كه ارزش آن با معيارهاى مادى قابل سنجش نيست.

اسلام، پيشرفت و ارتقاى برونى و درونى را به انسان نشان مى دهد و اين ديگر وظيفه اوست كه در طرز تفكر و انديشه و طريق عمل و انتخاب روش از آن استفاده كند.

مصاحبت با پاكانى كه پاى بند ملاحظات اخلاقى و انسانى هستند، فرصت و موقعيت مناسبى براى تغذيه قواى روحى انسان است، فكرها در سايه افكار بلندشان، وسعت و گسترش مى يابد و علاقه به نيكى و پاكى در مغز آدمى رشد مى كند; بر اثر تماس با آن ها، شخص به نقايص روحى خويش بيش تر پى مى برد و صلاحيت خود را با مردان لايق و با كفايت مى سنجد; از راه همين مقايسه، ممكن است رفته رفته از زير نفوذ و تأثير سيئات و صفات ناپسند بيرون بيايد و از مخفى ترين اعماق روحش روشنايى و بصيرت كسب كند.

توجه به خصوصيات روحى معاشران انسان، مسأله اى نيست كه تنها در روان شناسى جديد مورد ارزيابى و دقت قرار گرفته باشد، بلكه لزوم شناسايى روحيات افرادى كه آدمى مى خواهد به عنوان دوست بر گزيند و با آن ها پيوند صميميت برقرار سازد، از قرن ها پيش در آثار و روايات مذهبى به فراوانى و روشنى ملاحظه مى شود و روان شناسان جديد تنها مى تواند با نهايت احترام، آن دستورات عميق را ارج نهد و راهنمايى هاى سود بخش و پرثمرى را كه در اين خصوص شده، تكرار نمايد.

پيامبر اسلام(ص) با بيانى جذاب و رسا مى فرمايد: «اَلْمَرءُ عَلى دينِ خَليِله فَلْيَنظُرْ اَحَدُكُمْ مَنْ يُخالِل;([4]) انسان عملاً از روش و سيره دوست خود پيروى مى كند; هر يك از شما در انتخاب دوست بايد دقت كافى مبذول دارد و درباره كسى كه مى خواهد با او طرح رفاقت بريزد، قبلاً مطالعه كند».

على(ع) توصيه مى نمايد كه به علت خوپذيرى نفس بايد هر كس مراقب باشد تا از تماس با افراد فاسد خوددارى و احتراز جويد: «لا تَصْحَبْ الشَّريرَ، فَاِنَّ طَبْعَكَ يَسْرِقُ مِنْ طَبْعِه شَراً وَ اَنْتَ لا تَعْلَمُ;([5]) از معاشرت با مردم فساد بپرهيز; زيرا طبيعت تو، ناخودآگاه انحراف و ناپاكى را از طبع آن ها سرقت مى كند».

دكتر «كارل» دانشمند شهير فرانسوى مى گويد: «تا حد زيادى، شدت و كيفيت تظاهرات نفسانى هر فرد را محيط روانى وى تعيين مى كند; اگر محيط خيلى فقير باشد، هوش و حس اخلاقى در آن رشد نمى يابد و اگر بد باشد اين فعاليت ها معيوب مى ماند; ما در محيط اجتماعى خود مانند سلول ها در محيط داخلى بدن غوطهوريم و همچون سلول ها نمى توانيم از نفوذ شرايط محيط در امان بمانيم.

كالبد آدمى در برابر دنياى مادى، خود را بهتر از شعور در مقابل دنياى روانى حفظ مى كند; زيرا جسم بر ضد هجوم عوامل زيان بخش فيزيكى و شيمايى محيط، به حصارِ پوست و مخاط روده ها مجهز است، ولى مرزهاى شعورى، بر عكس هميشه گشوده اند و روان آدمى در معرض تهاجم دايمى، همه قسم عوامل فكرى و معنوىِ محيط اجتماعى خود قرار مى گيرد و بر حسب طبيعت آن ها سالم يا معيوب بار مى آيد.

روى هم رفته پرورش فكر آسان است، ولى در مورد فعاليت هاى اخلاقى و مذهبى چنين نيست; تأثير محيط اجتماعى بر روى آن ها بيش تر و دقيق تر است.

دفاع آدمى از خود، در برابر چنين محيط روانى، تقريباً غير ممكن است; همه بلاشك تحت تأثير افرادى كه با آنان به سر مى برند قرار مى گيرند; اگر از كودكى با جنايتكاران و نادانان معاشر باشند، در آينده ى خود نيز، جانى يا نادان به بار خواهند آمد».([6])

در زمينه تقليد، روان شناسان اجتماعى آزمايش هايى به عمل آورده اند كه نتيجه ى آن حيرت انگيز و جالب بوده است.

«در بهار سال 1953 يك گروه صد نفرى از مردان داوطلب، براى احراز مشاغل مديريت و رهبرى، به منظور آزمايش صلاحيت روحى، در آزمايشگاه روان شناسى دانشگاه كاليفرنيا براى مدت سه روز تحت آزمايش قرار گرفتند; روز سوم، نوبت اندازه گيرى دقيقِ مقدار نفوذپذيرى شخصيت آنان پيش آمد; اين صد نفر، نخست به دو دسته پنجاه نفرى گروه آزمايش و گروه شاهد، تقسيم شدند، قصد اين بود كه افراد گروه آزمايش، هنگامى كه تحت نفوذ نظر جمع قرار گرفته اند و نيز افراد گروه شاهد، هر يك به طور انفرادى و مستقل از نظر و عقيده ى ساير هم گروهان خود آزموده شوند; آن گاه ترتيبى داده شد كه دسته گروه آزمايش، به ده دسته پنج نفرى تقسيم شوند و در برابر هر فرد دستگاهى قرار داشت كه هنگام سؤال، آزمايش شوندگان به وسيله چراغ هاى مخصوصى مى توانستند از نتيجه پاسخ ساير هم گروهان خود آگاه شوند، ليكن راز اين آزمايش در همين نكته پنهان بود كه در حقيقت نتيجه پاسخ روى تابلو به دلخواه آزمايش كننده منعكس مى گرديد، نه به وسيله آزمايش شوندگان; در واقع آزمايش كننده در هر مورد با ايجاد يك نوع اكثريت دلخواه و مصنوعى، آراى يكايك آزمايش شوندگان را فريب مى داد و آنان بى خبر از اين راز، آن چه را كه روى تابلو مى ديدند، نظر اكثريت مى پنداشتند و غالباً كوركورانه از آن پيروى مى كردند.

در برابر تعجب كامل آزمايش كنندگان در مورد حل يك مسأله رياضى 79% مردان، بدون انديشه از پاسخ نادرست و غير منطقى «اكثريت مصنوعى» پيروى مى كردند».([7])

راهنمايى آلودگان

بايد توجه داشت كه اگر هدف از تماس باآلودگان ارشاد و دست گيرى آن ها از پرتگاه سقوط و بدبختى باشد، بسيار پسنديده و قابل ستايش است; اسلام اين روش را تصويب مى كند كه از راه تماس با كسانى كه از مرزهاى اخلاق و فضيلت تجاوز كرده اند، با راهنمايى هاى سودمندموجبات نجاتشان را فراهم سازند.

البته اين كار بايد با شيوه خاصى دنبال شود; چه خرده گيرى جز به صورت خفيف، در چنين مواردى نتيجه مطلوبى به بار نخواهد آورد.

در بسيارى از موارد، اتخاذ اين روش بى اثر نخواهد بود و حتى گاهى نتيجه مثبت و تحول انگيزى در بر خواهد داشت; زيرا ممكن است كه اين بيدارى، به تلاش وى در راه كسب مقام انسانيت واقعى و پاكى و رستگارى منجر گردد و از همين راه است كه واقعاً شرف و حيثيت حقيقى به او بخشيده و حق مصاحبت را به شايسته ترين وجهى ادا كرده است.

امام صادق(ع) فرمود: «مَنْ رَاى اَخاه على اَمر يُكرِهُهُ فَلَمْ يَرُدَّهُ عَنْهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَيهِ فَقَدْ خانَهُ;([8]) شخصى كه ببيند دوستش در راه خطا و عصيان گام بر مى دارد، و بتواند او را از زيانكارى باز دارد، ولى در عين حال از خود بى اعتنايى نشان دهد، در حق او خيانت كرده است».

از قديم گفته اند: نصيحت تلخ است; اين يك واقعيت مسلم است; ولى بايد ناصحِ مشفق، با ملايمت و نرم زبانى به نصيحت بپردازد و به صورت رضايت بخشى، روى نقاط ضعف و نارسايى اخلاقى مخاطب خود انگشت بگذارد و دوستانه به او اعلام كند و بفهماند: راهى را كه در پيش گرفته، جز نابودى و شقاوت پايانى ندارد و در عين حال، اعتماد و اطمينان او را به بى نظرى خويش جلب نمايد و مراقب باشد در پنهانى و دور از چشم «اغيار» به اندرز دادن مبادرت ورزد.

ممكن است دوست نادان، با كيفيتى اندرز دهد كه نتيجه اى معكوس به بار آورد، ولى شخص خردمند، هرچند آلوده باشد نصايحش توام با مهارت و هوشمندى است، و به احتمال زياد ثمربخش مى افتد.

اميرمؤمنان على(ع) اين نكات را چنين گوشزد مى فرمايد: «نُصْحُكَ بَيْنَ الْمَلاَءِ تقريع;([9]) اين كه در ميان جمع، شخصى را پند و اندرز دهى، اين نكوهش است، نه پند».

«لَرُبَّما خانَ النَصيحُ المؤتَمنُ و نَصَحَ الْمُستَخانٌ;([10]) چه بسا پندگوى امين خيانت كند، و نصايح شخص آلوده به خيانت، مؤثر و ثمربخش افتد».

«ديل كارنگى» مى گويد: «اگر مى خواهيد نكته اى را به ثبوت برسانيد، چنان با چالاكى و مهارت عمل نماييد كه كسى حدس نزند چه مقصود داريد; پندِ آن شاعر را به كار بنديد كه مى گفت: «بياموزيد، بى آن كه شما را آموزنده بدانند». مردمانى كه قوه قضاوتشان كاملاً سالم وروشن باشد بسيار نادرند. ما اكثر مردمانى لجوج و مغرض هستيم; حسد و بدگمانى و بيم و آز و غرور عقل ما تيره كرده است; حال اخلاق خود را بررسى كنيد; اگر مى بينيد غالباً ميل داريد خطاهاى طرف خود را به رخ او بكشيد، بايد در پى چاره برآييد.

ما وقتى خطايى بكنيم، به سهولت نزد خو اعتراف خواهيم كرد; ديگران هم اگر قدرت مهارت داشته باشند به شيرين زبانى و لطف و خوشى مى توانند ما را به اقرار خطاهاى خود وادارند.

حتى در چنين مواردى، بر خود مى باليم و از صدق لهجه و شجاعتى كه در بيان لغزش هاى خود به خرج مى دهيم مباهات مى كنيم; ولى اگر طرف بخواهد قهراً ما را به بيان اين اقرار نامطبوع وادارد، هرگز موفق نخواهد شد».([11])

امام حسن عسگرى(ع) فرمود: «مَنْ وَعَظَ اَخاهُ سِراً فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظهُ علانيةً فَقَدْ شانَهُ;([12]) كسى كه در پنهانى برادر خود را اندرز گويد و راهنمايى كند، در حقيقت جمال و زيبايى به او بخشيده است و آن كس كه برادر خويش را بى پروا و بدون رعايت شؤونش نصيحت نمايد، او را نازيبا ساخته است».

از سوى ديگر، اگر كسى گرفتار انحراف باشد و دوستى عاقبت انديش، بخواهد با نصيحت و اندرز او را از گرداب پليدى نجات بخشد، بر وى لازم است پندهاى دوست خيرخواه خود را از جان و دل بپذيرد و به اصلاح خويش بپردازد.

حضرت على(ع) مى فرمايد: «مُناصِحُكَ شَفيقٌ عَلَيكَ مُحسنٌ اِليكَ، ناظِرٌ فى عَواقِبِكَ سَتُدْرِكُ قوارِطك فَفى طاعَتِه رِشادُكَ و فى مُخالَفتِه فِسادُكَ;([13]) آن كس كه اندرزت مى گويد و زبان به نصيحتت مى گشايد، نسبت به تو مهربان است; قصد دارد درباره ات نيكى كند; به پايان كارت چشم مى دوزد; مى خواهد آن چه را كه در زندگى از دست داده اى، جبران نمايد; بنابراين رستگارى و نيك بختىِ تو در پذيرفتن نصايح اوست، در حالى كه نافرمانى و بى اعتنايى به راهنمايى هاى ثمربخش او مايه انحطاط و تباهى تو خواهد بود».

اگر انسان به محض توجه به آلودگى خود، هرچ سريع تر خويشتن را شست و شو دهد، بيش تر به سودش تمام مى شود; زيرا هر گونه پشت هم اندازى و مسامحه در اين راه موجب ندامت و پشيمانى است و چه بسا كه سرانجام شرف و آبروى او در اين راه از ميان برود; چنان چه اميرالمؤمنان على(ع) فرمود: «مَنْ لَمْ يَدَعْ وَ هُوَ مَحمودٌ يَدَعْ و هُوَ مَذمومٌ;([14]) هر كه پليدى ها و بدى ها را زمانى ترك نكند كه مورد ستايش قرار گيرد، وقتى ترك مى كند كه توام با رسوايى و ملامت خواهد بود».

نه تنها سرزنش دوستان، بلكه انتقاد دشمنان نيز در ترميم نارسايى ها و سازندگى انسان به طور مؤثرى ثمربخش است.

على(ع) فرمود: «عَدوَّ الَّرجِل قَد يَكونَ خَيراً مِنْ صَديِقه، لاَنَّهُ يَهديِه الى عُيُوبِه فَيَتَجَنَّبُها; دشمنِ انسان گاهى از دوست او سودمندتر است; زيرا عيوبش را به وى گوشزد مى كند و از اين راه، شخص نقايص و نارسايى هاى خود را برطرف مى سازد» .

يكى از فلاسفه آمريكايى مى گويد: «مرد بزرگ وقتى بر مسند عزت تكيه زده است، به خواب مى رود، امّا چون تحريك شود و مورد ايذا قرار گيرد و شكست بخورد، فرصت فراگيرى بدست خواهد آورد; در خانه خواهد نشست و ديده بر مردانگى خويش خواهد گشود; بر حقايق دست خواهد يافت; از جهل خود آگاه خواهد گشت; از جنون و خود پسندى رهايى خواهد يافت و سرانجام به سوى اعتدال ره خواهد سپرد و به درك هنر واقعى نايل خواهد گشت.

مرد خردمند با معاندان خود همداستان خواهد شد; زيرا وقوف بر نقاط ضعفش بيش از آن كه براى آنان مفيد باشد، براى خود او سودمند خواهد بود; زخمى كه به دست آنان بر جسم او مى نشيند، درمان خواهد شد و چون پوست خشكيده مار از تنش خواهد افتاد و چون معاندانش به مرحله ظفر نزديك شوند، او از آن مرحله به سلامت گذشته است.

سرزنش از ستايش سالم تر و امن تر است; به همين علت من از اين كه روزنامه اى به هواخواهى ام برخيزد، بيزارم; تا هنگامى كه درباره من بى پرده صحبت شود، من تا حدى بر موفقيت خود يقين خواهم يافت; امّا به محض اين كه سخنان دلنشين درباره ام ادا شود، خود را در برابر دشمنانم بى حفاظ خواهم يافت.

به طور كلى هر شرّى، تا آن جا كه ما را منكوب خويش نساخته است، براى ما خير است; هماهنگونه كه ساكنان جزيره ساندويچ، به گاه كشتن دشمنان خود، گمان مى كنند كه دليرىِ كشتگان به روح كشندگان حلول خواهد كرد; ما نيز بايد معتقد باشيم كه قدرت معاندانمان سرانجام بر جان ما خواهد نشست…».([15])

يكى از زيان بخش ترين معاشرت ها، تماس با افراد نادان و بى خرد است كه به عقب افتادگى و چه بسا بدبختى انسان خواهد انجاميد. گاهى خطر و زيان بد فرجام و دردناكى كه از ناحيه دوست نادان دامنگير آدمى مى شود، از خطر يك دشمن افزون تر است; چه، به علت اعتماد و توجّه خاص نسبت به دوست، كم تر آمادگى دارد كه از خويشتن دفاع كند و ممكن است به آسانى غافلگير گردد و هنگامى بيدار شود كه ديگر، راه بازگشت به رويش مسدود باشد، در حالى كه انسان در برابر دشمن براى رو به رو شدن با خطر احتماعى، حالت دفاعى به خود مى گيرد و در حالت آماده باش به سر مى برد.

تشخيص نادرست و كشاندن دوست به راه هاى غلط، امكان دارد ناشى از علاقه به خدمت و خيرخواهى باشد، امّا بسيار اتفاق افتاده كه اتخاذ تصميم و روشى را توصيه مى كند كه موجب رنج ها و سرگشتى هاى دوستان خود مى گردد.

در يك داستان قديمى آمده است كه مرد خردمند و باهوشى، به اتفاق يك مرد نادان و بى خرد به مسافرتى مى رفتند، تا به نقطه اى رسيدند كه در آن جا به روى آن ها دو راه گشوده مى شد: يكى صاف و هموار و ديگرى پرسنگلاخ و ناهموار.

مرد احمق مصمم شد جاده صاف و هموار را انتخاب كند، امّا مرد دانا به خوبى آگاه بود كه راه ناهموار، بى خطرترين و كوتاه ترين راه هاست و لذا به دوست و همسفر خود پيشنهاد نمود، راه ناهموار را در پيش بگيرند، ولى اصرار و فشار دوست نادان، او را وادار به تسليم كرد و هر دو در جاده هموار به راه افتادند.

ديرى نگذشت كه به گروهى از راهزنان به طور دسته جمعى برخوردند و به اسارت آنان در آمدند; اندكى بعد، آن دو دوست را با همه ى راهزنان به طور دسته جمعى دستگير كردند و به نزد قاضى بردند; مرد دانا ماجرا را براى قاضى تشريح كرد و دوست نادان را مقصر معرفى نمود و گفت: او بود كه گمراهش كرد و به راه خطرناكش كشانيد.

مرد نادان به دفاع از خود پرداخت و گفت: او احمقى بيش نيست; زيرا او از نعمت خردمندى برخوردار بود و نمى بايست تسليم پيشنهاد دوست نادان شود و از تصميم و علاقه ى خود برگردد; قاضى پس از استماع سخنان آن ها، هر دو را به طور مساوى مجازات كرد!

بدين لحاظ تنها علاقه و صميميت و وفادارى در روابط دو جانبه، براى برگزيدن اشخاص به دوستى كافى نيست، بلكه شناخت ميزان خردمندى طرف، بايد در درجه اول اهميت قرار گيرد، بى شك آن هايى را كه از جلب مودت ابلهان بيزارند، بايد در رديف خردمندان با تدبير به شمار آورد.

على(ع) فرمود: «لا تَصْحَبَنَّ مَنْ لا عَقْل لَهُ;([16]) هرگز مردان بى خرد را به دوستى انتخاب مكن».

امام باقر(ع) عناصر نامطلوبى را كه شايسته و لايق معاشرت نيستند، بدين سان معرفى كرده و نتايج زيان بار اين گونه تماس هاى نامتناسب را گوشزد فرموده است: «لاتُقارنْ وَلاتُواخ اَربْعَةً: الاَحمقَ و البخيلَ و الجَبانَ و الكَذّاب; اَمّا الاحمقُ فَانَّهُ يُريدُ اَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ و اَمَّا الْبخَيلُ فَانَّه يَأخُذُ مِنْكَ وَلاُيعطيكَ و اَمّا الجَبَانُ فَاِنَّهُ يَهْرُبُ عنكَ وَ عَنْ والديه و اَمّا الكَذّابُ فَاِنَّهُ يُصَدِّقُ وَلايَصْدُقُ;([17]) دوستان خود را هيچ گاه از ميان اين چهار گروه انتخاب مكن: بى خرد، بخيل، ترسو دروغگو; زيرا احمق بى خرد در عين حال كه حسن نيت دارد، بى آن كه بداند، به جاى سود به تو زيان مى رساند; آن كه بخيل است، كارش دوشيدن از توست، در حالى كه خود «نم» پس نمى دهد; ترسو هنگام احتمال كم ترين خطرى «جا خالى» مى كند و نه تنها دوست، بلكه حتى پدر و مادر خود را نيز رها خواهد كرد; امّا دروغگو چه بسا به راستى سخنى به زبان جارى سازد، ولى هرگز نمى توان به گفتارش اعتماد و اطمينان نمود».

فكر خام و ناقص و عدم توجّه به عاقبت كار، شخص را به آلودگى و سرانجام به بدبختى دچار خواهد ساخت; فراوان ديده شده است: كسانى كه مى كوشند در برابر دعوت دوستان نااهل خود، آن ها را هم رنگ خود سازند، حالت انعطاف پذيرىِ خاصى پيدا مى كنند و با شركت در مجالس گناه آلودشان، سعادت خويش را لكه دار مى سازند و به گرداب تباهى مى افتند; ممكن است آنان اين واقعيت را درك كنند كه را به راه خطرناكى كشيده مى شوند، ولى بيمناكند كه به تعصب و بى همتى متهم گردند; بدين سبب براى رد اين اتهام، در برابر اصرار و تقاضاى دوستان تبهكار، بى هيچ مقاومتى تسليم مى شوند و پيروى و تبعيت از آن ها را گردن مى نهند و بالاخره بر روى تخته سنگ خجالت مى لغزند و به اعماق دره ى پستى و فساد اخلاق سرنگون مى شوند، ولى روزى به اشتباه جبران ناپذير و لجام گسيختگى بدون تعقل خود، كه صرفاً جنبه تقليدى داشته و عارى از دورانديشى بوده است، پى خواهند برد.

امّا افسوس كه اين بيدارى هنگامى صورت مى گيرد كه مراحل مهمى از عمر را پشت سر گذاشته و روزگار خود را در سيهكارى تباه كرده اند و چه بسا حالت غفلت و خواب زدگى شان امتداد يابد و به حسرت ابدى آنان منتهى گردد.

قرآن كريم از زبان شخصِ حسرت زده تبهكار و گمراه در روز رستاخيز چنين ياد مى كند: «يَـوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا خَلِيلاً;([18]) واى بر من! اى كاش فلان شخص آلوده و ناپاك را به دوستى انتخاب نكرده بودم».

امير مؤمنان على(ع) گروهى از مردم را كه لايق معاشرت نيستند و مى بايست از تماس با آن ها احتزار جست، بدين گونه معرفى مى فرمايد: «لا تَصْحَبَنَّ اَبناء الدُّنيا فَاِنَّكَ اِنْ اَقْلَلْتَ، اِسْتَقَلُّوكَ و اِنْ اَكْثَرْتَ، حَسَدُكَ;([19]) با دنياپرستان دوستى مكن; زيرا اگر كاهشى و نقصانى در ثروت و مالت پديدار شود، با ديده حقارت در تو بنگرند و اگر ثروتمند شوى مورد رشك و حسد آن ها قرار مى گيرى».

«لاتَصْحَبْ مَنْ يَحْفَظُ مَساويكَ وَيَنسى فَضائِلَكَ وَمعاليك; با كسى كه لغزش هاى تو را نگه دارد و فضايل و خوبى هايت را فراموش كند هرگز مصاحبت مكن».

«لاتُواخِ مَنْ يَستُرُ مَناقِبَك و يَنْشُرُ مَثالِبَك; آن كه را كه ستودگى ها و كمالات تو را مى پوشاند و ناستودگى ها و نواقصت را آشكار و برملا مى سازد، به برادرى انتخاب مكن».

«لاتَصْحَبْ الْمالِق فَيُزَيِّنُ لَك فِعْلَهُ وَ يَوَدُّ اَنَّكَ مِثْلَهُ; متملق چاپلوس را به عنوان دوستى بر مگزين; زيرا كه او اعمال ناپسندش را آراسته جلوه مى دهد و علاقه مند اسند كه تو نيز در كردار خود چنين باشى».

«مَنْ لَم يَصْحَبْكَ مُعيناً عَلى نَفْسِكَ، فَصُحْبَتُهُ وَبالٌ عَليكَ اِنْ عَلِمْتَ; آن همنشينى كه تو را در كسب مزاياى روحى و انسانى يارى ندهد، اگر درك نمايى، معاشرت با او برايت بدفرجام خواهد بود».

حزم واحتياط در زمينه دوستى

رعايت ميزان و حدود رفاقت و نگه داشتن جانب حزم و احتياط، روشِ خردمندان عاقبت انديش است; افراط و تندروى در مراتب مودت و تجاوز از حريم اعتدال، ممكن است نتايج حسرت انگيزى به بار آورد و سبب ندامت و شرمسارىِ رنج آورى گردد; زيرا در همه شرايط و موقعيت ها، پيوند يكرنگى و صميميت پابرجا نخواهد ماند; شايد حوادث و پيشامدها و يا يك تضاد و رقابت، سبب بروز اختلاف در روابط دو جانبه شود و آسمان روشن و پر از صفا و مودت را تيره و تار سازد.

چه بسيار دوستى هاى جذاب و پرحرارت كه بدين وسيله به دشمنى هاى حاد خشونت بار و طغيانِ خشم و انتقام جويى انجاميده و يك دوست ديرين بر اثر آگاهى و اطلاع از اسرار و نقاط ضعف دوست خود، او را بى رحمانه كوبيده است; در صورتى كه قبلاً براى هيچ كدام، امكان وقوع چنين اختلاف دردناكى در روابط دو جانبه قابل پيش بينى نبود.

امّا دوستى هاى عاقلانه و معتدل، معمولاً علاوه بر بى خطرى، ثابت و پايدار خواهد ماند; با توجّه به همين جنبه هاى حساب شده و دقيق است كه امام صادق(ع) افراط و زياده روى در مراتب دوستى و افشاى اسرار خصوصى را شديداً ممنوع كرده است: «لاتَطَّلِعْ صَديقَكَ مِنْ سِرّكَ الاَعلى ما لَوْ اِطَّلَعَ عَلَيه عَدُوُّكَ لَمْ يَضُرْكَ، فَاِنَّ الصَّديقَ رُبَّما كانَ عَدُواً;([20]) هرگز دوستت را از اسرار زندگى خود آگاه مكن; مگر اسرارى كه فرضاً اگر دشمنت هم بداند، بلااشكال باشد و نتواند از آن به زيان تو اقدام كند; زيرا در نشيب و فراز زندگى ممكن است دوستى كنونى، روزى راه عداوت و دشمنى در پيش گيرد».

يكى از دانشمندان غرب در اين خصوص چنين مى گويد: «…. از اين مرحله كه بگذريم، طرز معاشرت با دوستان پيش مى آيد، چه بسيار كسانى كه هميشه مضطرب و آشفت خاطرند، محرمانه ترين اسرار خود را با دوستان در ميان مى گذارند، همين كه رشته ى دوستى گسسته مى شود و كار به دسمنى مى كشد; دوستى كه تا ديروز با آن ها چون يك مغز در دو پوست بودند، به قصد جانشان بر مى خيزند و با حربه اى كه پيش از وقت به دستشان داده اند دمار از روزگارشان بر مى آورند.

به همين جهت است كه يكى از سرداران بزرگ، وقتى به جنگ مى رفت، به لوئى چهاردهم گفته بود: «مرا از شر دوستانم حفظ كنيد; از دشمنان باكى ندارم».

بعضى از اشخاص از راه ديگرى به خطا مى روند: درباره دشمنان از هيچ گونه سخت گيرى فروگذار نمى كنند و بعدها وقتى كه غبار كدورت از ميان برمى خيزد و آتش دشمنى فرو مى نشيند، از افراط كارىِ خويش شرمسار مى شوند و به آتش ندامت مى سوزند».([21])

اندرز على(ع) را كه سرشار از حكمت است، در اين مورد نيز بايد به كار بست: «اَحْبِبْ حَبيبكَ هَوناً ما، عَسى اَنْ يَكُونَ بِغَيضيكَ يَوماً ما و اَبغِضْ بِغَيضِكَ هَوناً ما، فَعَسى اَنْ يَكونَ حَبيبُك يَوماً ما;([22]) در دوستى و دشمنى تندروى نكنيد; زيرا شايد روزى وضع تغيير كند و دوست دشمن شود و يا دشمن، مورد علاقه ى تو واقع گردد و باب دوستى با او گشوده شود».

تظاهر و رياكارى

شايد در محيط اجتماع با مردمى رو به رو شده ايد كه با همه كس مى جوشند و گرم مى گيرند; تنها تلاششان اين است كه از اين راه، نظر سايرين را به خود جلب كنند و به اصطلاح، ارزش خويش را بالا ببرند، با آن كه اعماق قلبش از مهر و عاطفه خالى است، زير پوشش مهر و محبت، چهره واقعى خود را پنهان مى سازند، به تملق و چاپلوسى و حسن خُلقِ تصنعى متوسل مى شوند و به منظور ارضاى جامعه و بر حسب مقتضيات، تظاهر به ارزش هاى واقعى را وسيله اى مى دانند و با آن تجارت مى كنند و اين تمايل مرموز، تمام رفتار و كردار و انديشه هايشان را در بر مى گيرد، ولى فراموش مى كنند كه شخصيت و فضايل نفسانى، هزار بار بر عقيده ى ديگران نسبت به شخص برترى دارد و به هيچ وجه با يكديگر قابل مقايسه نيست.

وقتى انسان مى بيند كه كليه تلاش هاى اين گروه، به جاى توجّه به نداى وجدان، صَرف ارضاى هواى نفس مى گردد، به خوبى پى مى برد كه آن ها تا چه اندازه گرفتار غريزه خودنمايى هستند.

آرا و نظرهاى ديگران بدين پايه از اهميت نمى رسد كه در نيك بيختى كسى تأثيرى داشته باشد; بايد همواره براى احساسات و نظرهاى مردم ارزشى در حد خود قائل شد و فهميد كه مايه خوش بختى در نهاد آدمى متمكن است، نه در نظرهاى ديگران و گرنه بشر با عادت به چنين انديشه اى برده و اسير نظر سايرين مى شود و استقلال و حريت نفس را از دست مى دهد.

وآنگهى، در بيشتر موارد، قضاوت مردم نسبت به يكديگر متكى بر اصل منافع شخصى و غالباً غرض آلود و نادرست است و براساس شرايط و مقتضيات تغيير مى كند; هر گاه اين نكته را به ياد آوريم، به ميزان ارزشِ داورى هاى افراد، در اين خصوص به خوبى پى خواهيم برد.

بنابراين، اگر انسان در زندگى راه صحيحى انتخاب كند كه خوشايند ديگران نيست و او را به خاطر اتخاذ آن خط مشى اصولى مورد انتقاد قرار مى دهند، نبايد از گفتار بيهوده ى مردم دچار رنجى گران شود.

اميرمؤمنان(ع) فرمود: «لاَيسوئَنَّكَ مايَقولُ النّاسُ فيكَ، فَانَّهُ اَنْ كانَ كَما يقولونَ كان ذَنباً عَجَّلتْ عُقُوبَتُهُ وَ اِنْ كانَ عَلى خِلاف ماقالُوا كانَتْ حَسَنةً لَمْ تَعْمَلْها;([23]) مبادا از سخنانى كه ديگران درباره ات مى گويند، رنجيده خاطر شوى; زيرا اگر انتقاد آن ها به جاست (و تو شخصى بدكردارى) به زودى به كيفر بدكردارى خود خواهى رسيد و اگر آن ها سخن خلاف واقع مى گويند، اين اجر و ثوابى است كه بى زحمت و رنج به تو رسيده است».

«برتر اندراسل» مى گويد: «ترس از افكار ديگران مثل اقسام ديگر ترس ها، شاق و ظالمانه و مانع رشد و ترقى است; تأمين هر نوع عظمت و برازندگىِ اجتماعى تا وقتى كه اين قبيل ترس ها حِدّت دارد، سخت دشوار خواهد بود و در اين حال محال است كه آزادى فكر و روح ـ كه خوش بختى واقعى ناشى از آن است ـ حاصل شود; زيرا كه شرط لازم سعادت اين است كه راه و رسم زندگى ما مبتنى بر انگيزه هاى وجودى خودمان باشد، نه اين كه به سليقه و تمايل گذاران كسان منوط شود».([24])

يكى از محققان آمريكايى «ويليام جون ريلى» در اين زمينه مى نويسد: «هيچ كس بى شخصيت تر و بى معنى تر از آن آدم هاى خودپسندِ مرددى كه نه گرم و نه سرد و نه خشك و نه ترند، نيست; زيرا كه آن ها هميشه در اين تجسس و فكرند كه سايرين درباره شان چه مى انديشند و لذا هميشه در صددند تا كارى كنند كه مطبوع طبع مردم ديگر واقع شوند.

اين گونه افراد، در حقيقت شخصيت و اراده خود را فداى تمايلات اجتماعى ديگران مى كنند; اگر شما اجازه بدهيد كه بيش از حد تحت تأثير ديگران واقع شويد، هيچ وقت نه جرأت انجام كارى خواهيد داشت و نه موفق و كامياب خواهيد بود.

البته اين مطلب داراى چنين مفهومى نيست كه انسان از پيشنهادهاى سودمند و خيرخواهانه ديگران به كلى چشم بپوشند و استفاده نكند، بلكه موضوعى كه بايد به خاطر داشت، اين است كه تنها آن دسته از پيشنهادهايى را كه معتقديد ارزش بيش ترى دارد و مفيدتر است و راه حل كامل تر و صحيح ترى را نشان مى دهد، قبول كرده و به كار ببريد.

اگر شما دنبال آمال مغرضانه و آرمان هاى خصوصى ديگران برويد، به هرچ و مرج اجتماعى و ناراحتى شخصى گرفتار خواهيد شد; از سوى ديگر، در قبال افكارى كه داريد و معتقديد كه سودمند است پايمردى به خرج دهيد; آسوده، نيرومند، مستقل و مطمئن خواهيد بود; تعقيب بيهوده اغراض و مصوبات ديگران، هر ميل قلبى مهم و فكر ارزنده شما را تغيير داده و آزادگى و اراده و استقلال فردى و شخصيت، به تمام معنى كلمه را از دستتان خواهد ربود و هرگز نخواهيد توانست «خودتان» باشيد; اگر آزادى فكر را از دست بدهيد، همه چيز را از دست داده ايد.

وضع و حالت و عقايد عمومى مردم در اجتماعات، متغير و متضاد است; هر قدر براى جلب نظر عمومى تعقيب و اصرار داشته باشيد. كمتر به نتيجه مى رسيد و هر اندازه به آن كم تر متوجه و تسليم شويد، بيش تر به سوى شما متمايل مى شود; دنيا طبيعتاً مردى را كه جرأت و شهامتِ اتخاذ تصميم براى خود و اراده قوى داشته باشد، ستايش مى كند».([25])

روان شخص است، كه موجب توقف رشد عاطفى و اجتماعى انسان مى گردد و رؤياى همزيستى به كابوس يأس و احساس عجز و ناتوانى از معاشرت با ديگران تبديل مى شود.

امير مؤمنان(ع) فرمود: «مَنْ لَمْ يَحْسُنْ ظَنُّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ كُلِّ اَحَد;([26]) كسى كه مبتلاى به بدبينى است، از برخورد با هر فردى دچار وحشت مى شود».

«شاختر» روان شناس معروف مى نويسد: «همه كس ميل دارد كه با ديگران بياميزد و آرزو دارد كه در ميان جمع مورد توجّه و محبوب و كامياب باشد، امّا وقتى اين آرزو برآورده نمى شود، فرار از مردم به نظر آسان تر مى آيد تا سازش با مردم، در صورتى كه حقيقت جز اين است و اگر فرار از سازش و معاشرت، ناراحتى را موقتاً تسكين مى دهد، احتياج غريزى و ميل و آرزوى طبيعى ما را بر نمى آورد و درد را دوا نمى كند.

فراز از مردم و انزوا درجاتى دارد و تا به آنجا مى رسد كه شخص ناكام و نااميد، دوستان و خانواده و دنيا را يك باره ترك مى گويد و عزلت مى گيرد، ولى خوش بختانه اشخاص ناسازگار تا به اين درجه از بدبينى و گوشه گيرى نمى رسند.

مهندسى را مى شناختم كه صاحب درجه عالى بود و در فن خود، كمال استادى را داشت، لكن در خانه با زير دستان نهايت خشكى و خشونت را داشت; تنها غذا مى خورد و در صحبت و تفريحِ ديگران شركت نمى كرد و هرگز خنده و شوخى از دهانش بيرون نمى آمد; به هيچ كس اجازه ى ايراد و انتقاد نمى داد; ولى ما مى دانستيم كه در ته دل از اين وضع و رفتار خود در عذاب است و آروز دارد كه بتواند با همه بگويد و بخندد و بر سر يك سفره بنشيند و دوستانه و برادرانه معامله كند; وقتى استاد روان شناس به احوالش رسيدگى كرد، معلوم شد بدون اين كه او خود متوجه باشد، از اطاعت زيردستان در شك است و تصور مى كند او را براى رياست لايق نمى دانند و بايد با خشونت حكم فرمانى خود را بر آنان تحميل كند».([27])


[1]. روان شناسى اجتماعى، ص 494.

[2]. در آغوش خوشبختى، ص 66 و 67.

[3]. فلسفه ى اجتماعى، ص 313.

[4]. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 62.

[5]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 272.

[6]. انسان موجود ناشناخته، ص 161 و 162 و 164.

[7]. راز كرشمه ها، ص 39.

[8]. بحارالانوار، ج 15، ص 52.

[9]. غرر الحكم، ص 775.

[10]. همان، ص 587.

[11]. آيين دوست يابى، ص 156، 159 و 161.

[12]. تحف العقول، ص 489.

[13]. غرر الحكم، ص 641.

[14]. هان، ص 765.

[15]. فلسفه اجتماعى، ص 391.

[16]. غرر الحكم، ص 800.

[17]. بحارالانوار، ج 15، ص 52.

[18]. فرقان(25)، آيه ى 28.

[19]. غرر الحكم، ص 707، 811 و 812 و 827.

[20]. وسايل الشيعه، احكام معاشرت، باب 101.

[21]. در آغوش خوشبختى، ص 66.

[22]. وسائل الشيعه، احكام معاشرت، باب 101.

[23]. غرر الحكم، ص 820.

[24]. شاهراه خوشبختى، ص 159.

[25]. تفكر صحيح، ص 122.

[26]. غرر الحكم، ص 712.

[27]. رشد شخصيت، ص 111.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا