وب نوشت

حرفت طبابت گرگان و داوري گاوان

اشاره: در روايتي امام سجاد عليه السلام ، مردمان زمانه خويش به شش دسته تقسيم كرده و از باب تمثيل رفتار جانوران بر آنان تطبيق نموده است:

علي بن الحسين عليهما السلام: الناس في زماننا على ست طبقات: أسد و ذئب و ثعلب و كلب و خنزير و شاة ، فأما الاسد فملوك الدنيا يحب كل واحد أن يغلب و لا يغلب، و أما الذئب فتجاركم يذمون إذا اشتروا، و يمدحون إذا باعوا ، و أما الثعلب فهؤلاء الذين يأكلون باديانهم، و لا يكون في قلوبهم ما يصفون بالسنتهم، و اما الخنزير فهؤلاء المخنثون و اشباههم لا يدعون إلى فاحشة إلا اجابوه، و اما الكلب يهر من على الناس بلسانه و يكرهه الناس من شر لسانه، و اما الشاة الذين يجز شعورهم و يؤكل لحومهم و يكسر عظمهم فكيف تصنع الشاة بين اسد و ذئب و ثعلب و كلب و خنزير. )روضة الواعظين- الفتال النيسابوري ص 291(

در اين جا با نوعي همانند سازي از شيوه آن روايت براي بيان برخي ديگر از رفتارهاي ناهنجار اجتماعي بهره برداري شده است. از همين آغاز هر گونه انطباق و تطبيق آن بر مصاديق بيروني نفي شده و اگر كسي بر خود گيرد اين خردگيري بر خود روا داشته است. از اين رو هرگونه مقايسه و تطبيق كليات بر مصاديق بيروني را نادرست شمرده و از تطبيق گرايان اعلان انزجار و برائت جسته و بي گناهي خود را در محضر ملت اعلام مي‌دارم. به هر حال در هر جامعه اي حتي جامعه مورچگان تقسيم كار صورت مي‌گيرد. از جمله در جامعه جانوران كه شير را شاه خوانند. اما حكايت:
گرگي صنعت طبابت آموختي و به حرفت ايشان در آمدي كه اين شغل در ميان ايشان به وراثت نهادينه شده بودي. پس به سرشت و فطرت ذاتي و خوني، جراحي كردي كه در اين فن و هنر به تمام و كمال استاد بودي و متبحر و حاذق . پس زحمت بسيار نبردي و از داروي بي هوشي هيچ سودي ني كه به هنر فوق تخصصان و با چاقوي تيز انگشتان چنان شكم بدردي كه بيمار خود نفهميدي كه از كجا خوردي.‌
روزي گوسفندي قصد وي كردي كه بسيار بدحال و ناخوش احوال بودي چون وقت وضع بار بودي و زاييدن. گرگ زائو را به اندرون مطب بردي و به دانش ناخوانده تيغ تيز بر وي كشيدي و زهره زائو و زهدان بدريدي. چون اصول بقراطي خوب ندانستي مثل خر در گل بماندي كه اين بره در اين زهدان بپيچيدي و نزديك به مردگي بودي، هم بره هم زائو. پس به حيلتي پاي برهك بكشيدي و زهره اش بتركيدي و آسيب بر مغز و جسم وي و زائو بزدي از بس ناتوان به حرفت طبابت بودي. پس گرگ به خوف و هراس پرونده ساختي و قصور و تقصير را نهان كردي. كه اين طبابت در مطب جرم بودي و هدم آثار از چشم اغيار واجب.
مدتي از اين واقعه بر آمدي و گوسفند بدانستي كه گرگ به فرزند آسيبي سخت رساندي و دمار از روزگارش در آوردي. پس به نقص قانون و تخلف عيان و جرم جنايت در طبابت شكايت به گاو بردي كه در ممكلت ايشان به نظام كاستي فلاحت به گوسفندان بودي، دبيري و صناعت به بزان، تجارت به خوكان، وكالت و وزارت و ديانت به روبهان، طبابت به گرگان، حكومت به شيران و قضاوت به گاوان كه اين جماعت هم پرخورند و هم در علم پيچيده قضاوت خرند(بر مثال خر گوش يعني دراز گوش و بزرگ گوش يعني بزرگ و ارجمندند.) و اين بزرگي را از زمان شنبزه به ميراث داشتندي كه پس از واقعه كليله و دمنه ، شير خبط خود بدانستي و راه دلجويي بگشودي و گاوان به قضاوت و داوري نصب نمودي تا در بيشه و جنگل و دشت همه به آسايش باشي. شير به تجربت دانسته بودي كه گاوان در مرغزار و چمن بچرندي و به گوشه اي خزندي و هميشه خدا خود را به نشخوار مشغول داشتي و گاه گاهي بانگي بر آوردي درشت كه زهره همه آب شدي و در منظر شير همين براي امنيت و دادگري بس بودي.
گوسفند چون به محكمه در آمدي گاوي بديدي بس تنومند كه بر جايگاه داوري و مسند قضاوت نشسته بودي و مشغول نشخوار. گاو گفت: به چه كار آمده اي؟ گوسفند سر به زير انداختي و به آرامي ‌حكايت بازگفتي كه از باب آيت «ولاتحاكموا الي الطاغوت»، آيين مسلماني گزارده به خدمت دادگر و داد پرور آمدي تا ايشان حق و عدالت گزاري كه «اعدلوا هو اقرب للتقوي».
گاو تكاني به خود و شكمبه اش داد و گفت: خوب آداب منزلت بگذاشتي و حرمت و جايگاه عدالت بشناختي و حق مسلماني به جا آورده اي.‌ در اين جا حق تو از بيدادگران بستانيم و هيچ كوتاهي در وظيفه به جا نياوريم. اما پيش از همه اين چند استخوان كتف شتر بردار و شكايت بتمام و كمال چنان كه واقعت شد بنگار و اسناد بپيوست كن.‌
گوسفند چنان كه گفته آمد بكرد و به انتظار دادگري بنشست. ماه ها بگذشتي و هيچ كاري به سامان نشد و حرفي از داد و داخواست و دادنامه هم ني. پس در جستجو شدي تا آسيب كار شناسي. مدتي در تكاپو بشد و ماهي نيز اين چنين بر آمدي و بدانستي كه پرونده گم و گور شدي و «گاو دبيري» ندانسته بخشي به توشه روزانه بخوردي.‌ قاضي در مقام توجيه فعل همكار شدي كه اين وظيفه شدي در همه ادارات به حق و ناحق از بزرگ و كوچك هواداري كردي كه پيامد آن روزي به وي نچسبيدي. پس گفت: اين امر فرو نه كه اين جماعت پزشكان جماعتي نيكوكار و خدمت گزارند. آيت العفو بر خواندي و از گذشت و بخشش فصلي پرداختي. گوسفند چون اين مشافعت بديدي به خواري و نرمي ‌گفت: دادگرا ! تو خود بدانستي كه مرا اگر حق گذشتي باشد از آن بگذرم كه اين نه حق من كه حق اين حبه انگور و شنگول و منگول من است كه چنين معلول و مفلوك به كنج خانه فناده است و نه وي را توان ايستادن است نه چريدن و نه رميدن. اين قصاص و ديات از آن درمان و مداوئت او خواهم و بس.
گاو فصلي ديگر در فوايدت عفو و بزرگي طبابت پرداختي تا گوسفند را رام سازي. كه اين جماعت گوسفنهد بسيار ساده لوح و دل رحيم و اهل دين و ديانتند زودي به ام افتند و گول خورند. ولي تو گويي اين سحر و جادو كلمات در اين گوسفند نه در كار شدي و نه سازگار و تاثير گذار بل بر همان خواسته پيشين پايدار. گاو از اين همه مشافعت خسته شدي و در نهايت از او خواستي كه پرونده اي دوباره بايدت ساختي كه آن يكي به ديوان جيم شدي و راه جستن بدان نه يافت. پس گوسفند دوباره پرونده ساختي و پول ها پرداختي. تا شد آن چه نبايد شد و گاو به وجدان عدالت و فصل الخطاب حكم به برائت گرگ و محكومت گوسفند بداندي كه اين جماعت گوسفند در هميشه تاريخ به مظلوميت شناخته شده بودي.
روبهي كه كينه گاو در دل داشتي به وكالت آمدي و گفتي : بايد شكايت به قاضي القضات بردي كه وي را آيين مسلماني است و در آيين وي زندان و حبس ني و به جاي وي حد و حدود و تعزيرات فراهم آوردي تا به فوريت حق مظلوم از ظالم بستاندي و درنگ جايز نشمردي. اما كارها به مرداوي نبودي پس چندين و چند بار خواستي تا گروه بزان كه پيش از گاوان به حرفت دادگري مشغول بودي بر سر كار آوردي ولي گاوان و گرگان به توطئت نگذاشتي و هز روز چوب لاي چرخ ماشين داوري بگذاشتي. پس خواستي يا استيفات حق كردي يا از اين منزلت و منصب استعفا نمودي.‌ پس چون خواست نخست بر نيامد، چنگ به ريسمان استعفا انداختي و در وي آويختي تا شايد اين حيلت چاره ساز شدي…
پس گوسفند نزد وي شتافتي تا حق خود از گرگ بستاندي. ولي جماعت گرگان به همدستي گاوان آن اندازه در كار وي سنگ انداختي كه در نهايت نوميد شدي و از دادگري پشيمان و حال وي چون حال قاضي القضات شدي كه وي نيز در آن منصب به دشواري بودي و تا آن حد وي را آزردي كه ناتوان از كار شدي و در حقيقت ناكار. پس هر برنامه ساختي راه به جايي نبردي چه از برنامه بهره وري و.‌.. پس هر چه بافتي آنان پنبه ساختي و هر طرح كه پرداختي و عرضه داشتي به هفته اي پايان يافتي. هر حيلت بود به كار بردي و اين همه حيلت نيز جاره كار نشدي تا اين زمان اين عريضه نگاشتي…
گوسفند بماند كه با اين گرگان طبابت پيشه و گاوان قضاوت پيشه و روبهان وكالت پيشه چه كند؟
اين حكايت از آن رو باز گفته ام تا يكي به فرياد مسلماني رسد و حق ملت به تمامه گزارد چون به بانگ مسلماني شنيده شده كه شيري در بيشه مردان در آمده فرياد بر آورده و بانگ مسلماني داده كه «هر گاه به شما ظلم و ستمي‌‌رسيد آن چنان فرياد زنيد تا به اين پايتخت ما رسد». و ما اين بانگ بر آورديم تا ببنيم به كجا مي‌رسد.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا