اجتماعیتاریخیفرهنگیفلسفیمعارف قرآنیمقالات

تعامل اسلام و فرهنگ ها

samamosبستر پيدايش اسلام ، هر چند از نظر فرهنگي به جهاتي بستري دست نخورده و بكر به شمار مي آيد ، ولي اين گونه نيست كه در بستري غير فرهنگي پديدار شده باشد . منطقه حجاز و نجد به جهت دوري از مراكز تمدني و فرهنگي ، كم تر تحت تاثير فرهنگ ها و تمدن هاي زمان خود قرار داشت. نبود امكانات ارتباطي و مواصلاتي و قرار گرفتن در بيابان و كويرموجب مي شود تا مردم درشكلي ساده و ابتدايي با ابزارهاي سادگي جامعه اي ابتدايي را شكل دهند. تنها در بخشي از اين منطقه بزرگ يعني مكه ، يثرب و طائف به جهت تبادلات تجاري و يا مهاجرت و كوچ اقوامي از بيرون منطقه ، نوعي فرهنگ تمدني به شكل جامعه بدوي شكل گرفته بود. عناصر فرهنگي و تمدني بيروني تاثيرات در نحوه پوشش و خوراك و نيز مديريت جامعه پديد آورده بود. قوانين نانوشته و سنت ها و آدابي بود كه گذر از آن در حكم رانده شدن از جامعه و آثار و منافع اجتماعي آن بود.

در چنين فضا و بستري است كه اسلام پديدار و با تدوين و تنظيم قوانين فراگير و متعدد و متنوع، جامعه را به طور كلي دگرگون و متحول مي سازد. براي نخستين بار در منطقه نجد و حجاز ، دولت شهري به نام مدينه النبي در يثرب شكل مي گيرد و همانند دولت شهرهاي يوناني نوعي مردم سالاري ديني همراه با قوانين متمركز ، نيروهاي نظامي ورزيده و زبده ، دبيران و نويسندگان ، مديران و قضات و همه آن چيزهايي كه يك دولت كامل بدان نياز دارد، پديدار مي گردد.

چگونگي تعامل با عناصر فرهنگي و تمدني

پرسش اين نوشتار آن است كه آيا اسلام از فرهنگ هاي درون منطقه اي و تمدن ها و فرهنگ هاي بيروني چه ديني و عرفي وبشري آن تاثير گرفته است ؟ و تعامل اسلام با آن ها چگونه بوده است؟ آيا به طور كلي همه عناصر تمدني و فرهنگي موجود را نفي و طرد كرده است و يا همه را پذيرفته و يا به نوعي گزينش دست زده و برخي را تاييد و برخي را طرد كرده است؟

از آن جايي كه دين اسلام وامدار دين توحيدي ابراهيمي است و خود را وارث پيامبران الهي به ويژه سنت ابراهيمي مي داند ، بي هيچ ترديد و گماني متاثر از فرهنگ آن است. از اين رو برخي از مستشرقان بر اين مساله تاكيد مي ورزند كه اصولا دين اسلام چيزي جز بازسازي و بومي سازي فرهنگ و آيين شرايع ابراهيمي پيشين نيست و تنها عناصر فرهنگي آن را به شكلي ناهماهنگ و غير موزون گرد هم آورده است. اين ادعا هرچند با توجه به داده هاي تاريخي و مستندات موجود در كليت آن مردود است و نمي توان آن را پذيرفت ولي در اين كه عناصر فرهنگي و حتي تمدني ديگران را در خود پذيرفته است ، نمي توان شك و ترديدي كرد.

اسلام با فرهنگ و عناصر تمدني زمان خود مي توانست سه گونه تعامل پيش گفته را داشته باشد ، ولي آن را مي توان به يقين دريافت و بدان حكم كرد آن كه اين عناصر خود مي تواند به سه دسته تقسيم شوند. از اين رو واكنش و تعامل اسلام با عناصر فرهنگي و تمدني موجود در زمان پيدايش نسبت به سه دسته مي توانست سه گونه پيش گفته ( وازنش و پذيرش و بازسازي ) باشد.

عناصرفرهنگي و تمدني را مي توان در سه دسته زير خلاصه كرد: 1. امور عقلاني و يا عقلايي و قوانين و سنت هاي مقبول در نزد همگان كه مبتني بر اصول فطري و عقلي است؛ 2. آداب و سنت هاي فرهنگي و قومي ؛ 3. قوانين و آداب و سنت هاي نوشته و يا نانوشته به جا مانده از اديان و شرايع الهي پيشين.

واكنش اسلام نسبت به اين سه دسته نيز مي تواند يكي از وجوه سه گانه پيش گفته باشد. گزارش هاي مستند علمي و تاريخي نشان مي دهد كه اسلام هر سه گونه واكنش را نسبت به سه دسته از خود بروز داده است. گاه آن را به طور كلي رد كرده و با تخطئه و محكوم نمودن آن (در دسته دوم و سوم ) از ورود آن به حوزه فرهنگي و تمدني اسلام جلوگيري به عمل آورده است، و گاه ديگر، آن را به طور كلي پذيرفته است و يا بخشي را پذيرفته و بخشي را ديگر را طرد و رد كرده و به سخني ديگر، اقدام به بازسازي آن كرده است.

پذيرش عناصر فرهنگي و تمدني كه در اصطلاح فقهي و علمي به امضا و يا قوانين و سنت هاي امضايي ياد مي شود ، خود به دو دسته امضايي ارشادي و غير ارشادي و مولوي تقسيم مي شود. ارشادي ها آن دسته از قوانين عقلي است كه اسلام آن را پذيرفته است و تاييد نموده و حتي آموزه هاي دستوري نيز براي عمل به آن صادر نموده است. اين دسته از قوانين و احكام عقلي را از آن جايي كه عقل نيز بدون وحي بدان مي رسيد ، احكام و قوانين ارشادي مي گويند ؛ زيرا دين و وحي ارشاد به همان حكم عقلي مي كند كه عقلا به عنوان عاقل بودن به آن مي رسند وبه آن حكم كرده و دستور مي دهند و بر پايه آن قوانين تدوين مي كنند. بخش دوم آن را قوانين امضايي مولوي تشكيل مي دهد. به اين معنا كه سنت هاي قومي و يا فرهنگي و قوانين عقلايي و عرفي است كه عقلا به عنوان سيره عملي در جامعه بدان عمل مي كنند هر چند كه حكم صرف عقلي نيست . اين گونه از قوانين و سنت ها را اسلام به عنوان قوانين مولوي (نه ارشادي ) امضا و تاييد مي كند و خواستار عمل به آن مي شود. به اين معنا كه به عنوان حكمي ابتدايي با آن برخورد مي كند و از مردم مي خواهد به آن عمل كنند . اين بخش از احكام را از آن جهت مولوي مي خوانند كه حكم وحياني است كه خداوند به عنوان مولا از مردم مي خواهد كه بدان عمل كنند ، هر چند كه پيش از اين نيز مردم به عنوان سنت و يا سيره عقلايي بدان عمل مي كردند. در حقيقت همان را مولا به عنوان حاكم و مالك انسان از او مي خواهد و عمل ايشان را تاييد و امضا كرده است. در برابر اين دسته از قوانين ، قوانيني وجود دارد كه اسلام و مولا خود آن را وضع مي كند بدون آن كه سابقه و پيشينه اي در شرايع ديگر و يا فرهنگ ها و تمدن هاي موجود وجود داشته باشد. اين دسته از قوانين را قوانين تاسيسي مولوي مي خوانند.

بنابراين پنج دسته از قوانين را مي توان در اسلام شناسايي و ردگيري كرد: 1. قوانين تاسيسي مولوي ؛ 2. قوانين امضايي مولوي ؛ 3. قوانين امضايي ارشادي؛ 4. قوانين تخطئه اي ؛ 5. قوانين بازسازي شده .

به طور كلي قوانين تاسيسي ، قوانين الزامي (واجب و حرام و حتي مستحب و مكروه) وحياني است كه در فرهنگ ها ، شرايع و تمدن هاي پيشين و يا معاصر وجود نداشته است و خداوند و قرآن راسا اقدام به وضع و الزام آن كرده اند. در برابر اين احكام و قوانين امضايي وجود دارند كه در حقيقت احكام عقلي يا عرفي و يا عقلايي و سنت ها و آدابي است كه در فرهنگ ها ، تمدن ها ، شرايع و يا در ميان عقلايي عالم به عنوان عقلا وجود داشته و اسلام آن را تاييد و امضا نموده است. اين تعريف احكام ارشادي عقلاني را در كنار احكام عقلايي قرار داده است. تفاوت ميان قوانين عقلاني و قوانين عقلايي به اموري چند است كه مهم ترين عامل تفاوت و فصل مميز آن اين است كه حكم عقل و يا عقلاني حكمي است كه از سوي عقل مستقل نظري صادر مي شود و به رفتار مردم بستگي ندارد. از آن ميان مي توان به حكم عقل به قبح ظلم و حسن عدالت اشاره كرد. در حالي كه حكم عقلايي مربوط به حكم عقل عملي و در حوزه عملي و رفتاري است كه از آن ميان مي توان به سيره عقلايي دروفايي به عقود و معاملات اشاره كرد.

با اين كه در گزارش هاي علمي هرگاه از اصطلاحات فوق سخني به ميان آورده مي شود ، متبادر از آن ها ، اصطلاح فقهي آن است اما به يقين دايره آن بيش از آن چه مصطلح شده است مورد نظر هست؛ زيرا واكنش اسلام و قرآن نه تنها در حوزه قوانين و حقوق ( فقه اسلامي ) اين گونه است بلكه در ساير حوزه ها نيز با عناصر فرهنگي و تمدني رفتاري مشابه داشته است. به سخني ديگر هر چند كه اصطلاحات مزبور در عرصه فقه ظاهر شده است ، اما با توسعه دايره شمول آن مي توان ابعاد عقيدتي و اخلاقي دين و ساير حوزه ها را نيز بدان افزود. در اين صورت آيات فراواني به اين موضوع مربوط خواهد شد. به عنوان نمونه در تعامل اسلام با شرايع ديگر مي توان به آيات بسياري اشاره كرد كه به صورت ها و اشكال پيش گفته با آن برخورد كرده است.

قرآن پيامبر اسلام را تصديق كننده پيام هاي آسماني پيشين بر مي شمرد. ( بقره آيه 91 و يونس آيه 37) با اين همه هم چنان كه شرايع پيشين در برخورد با شرايع پيش از خود به صورت تصديقي و نسخي عمل مي كردند ( قرآن بيان مي دارد كه حضرت عيسي(ع) به يهوديان خطاب مي كند كه من برخي از احكام شريعت موسوي را تاييد مي كنم و برخي از حرام ها را حلال وبرخي از حلال ها را تحريم مي كنم) اسلام و قرآن نيز چنين شيوه اي را اختيار كرده است. از اين رو برخي از عناصر فرهنگي و تمدني را نسخ و برخي را پذيرفته و بخشي را بازسازي كرده است.( بقره آيه 183)

آداب و سنت هايي كه در جامعه عربي حجاز و نجد رايج و مرسوم بوده است و يا حتي در ميان برخي از اقوام مجاور و تمدن هاي پيراموني وجود داشته را تاييد و حفظ كرده است كه نمونه بارز آن برخي از شعاير و مناسك آييني حج است هر چند كه پاره اي تغييرات نيز در بخشي از آن پديد آورده تا با مفاهيم و آموزه هاي توحيدي اسلام هماهنگ و سازوار گردد.

عناصر فرهنگي و يا تمدني كه اسلام آن ها را مردود شمرده است ، عناصري است كه با بينش و نگرش توحيدي ناسازوار بوده است و پذيرش آن به هر شكل با كليت دين اسلام و توحيد در تضاد آشكاري قرار داشت. از اين رو آن ها كنار نهاده و يا به شدت با آن به مبارزه پرداخته و هيچ گونه رسميتي بدان نبخشيده است. ( توبه آيه 37 و نيز انفال آيه 35)

پذيرش عناصر فرهنگي و تمدني از سوي قرآن و اسلام زماني است كه مبتني بر اصول عقلي و يا عقلايي باشد. بينش توحيدي قرآن ، بينشي عقلاني و عقلايي است و عناصر عقلاني را به سادگي مي پذيرد و حتي آن را بنياد توحيد بر مي شمارد. اصولا پذيرش دين بر پايه اصول و استدلال عقلاني است و كسي كه به اصول دين از راه اجتهاد و استدلال عقلي دست نيابد ، در حقيقت دين را به درستي نپذيرفته است. از شرايط اسلام واقعي پذيرش عقلاني توحيد و نبوت و معاد است . اگر فردي به تقليد به ايمان برسد به ايمان واقعي دست نيافته است ؛ زيرا هر آن امكان آن وجود دارد كه از توحيد بيرون رود ؛ زيرا پايه هاي تقليد بسيار سست و بي بنياد است و با هر شبهه اي فرو مي ريزد. از اين رو قرآن به پيروان خود سفارش مي كند تا با پيروي از عقل و برهان (بقره آيه 170 و171) آزاد انديشي و پذيرش آزادانه عقيده و دين ( زمرآيه 18) بر پايه استدلال و اصول عقلاني بينش ، نگرش و منش خود را بازسازي كند. در حوزه رفتارهاي اجتماعي و سياسي نيز به اصول عقلايي بها و ارزش داده و بدان ارج مي نهد. اين ارزش گذاري به اصول عقلايي به معناي آن است كه اسلام دين فطرت است. تاييد و امضاي اصول عقلايي به ويژه در حوزه معاملات و عقود ( بقره آيه 275) بيانگر آن است كه اسلام با اصول عقلايي رفتار وتعاملي سازنده داشته است و آن را تاييد و امضا مي كند. از اين روست كه بسياري از معاملات عقلايي در عصر حاضر كه بر پايه نيازها و مقتضيات جوامع بشري پديد آمده را تاييد و امضا مي كند كه از آن ميان مي توان به عقد بيمه و تامين اجتماعي و مانند آن اشاره داشت كه در عصر حاضر بر پايه اصول عقلايي شكل گرفته است.

قرآن با عناصر تمدني و فرهنگي زمان خود به شكل تاسيسي صرف يا وازنش برخورد نكرده است، بلكه نقش تنظيمي و بازسازي را نيز به عهده گرفته و كوشيد تا ضمن حفظ عناصر مثبت و سازنده موجود آن را در شبكه اصلي توحيدي خود بازسازي كند؛ كاري كه در عصر حاضر مي بايست عالمان و دانشمندان اسلامي در ادامه نقش فعال انجام دهند و با برخورد و تعامل سازنده عناصر فرهنگي و تمدني موجود در جوامع انساني را گرفته و به بازسازي در ساختار و قالب توحيدي اقدام ورزند. برخورد انفعالي در هر دو شكل وازنش مطلق و يا پذيرش همه جانبه بدون هماهنگ سازي و همانندسازي ، نه تنها مفيد نيست بلكه جامعه ، امت و اسلام را از همراهي و هماهنگي با تمدن بشري باز مي دارد. در حقيقت جنبه انعطافي اسلام اين فرصت را در گذشته و در حال حاضر به اسلام داده و مي دهد تا به آساني با مقتضيات و شرايط زماني و مكاني كنار آيد و عامل مهم در پيشرفت كمي و كيفي جوامع اسلامي بلكه جهاني شود.

نقش عالمان اسلامي در حال حاضر

در بازگشت به پاسخ پرسش اين نوشتار مي توان اين برآيند و نتيجه را اثبات كرد كه قرآن به عنوان وحي الهي و آخرين پيام آسماني براي هدايت بشري از همه ظرفيت ها و توانمندي ها براي بقا و جاودانگي تا پايان دنيا برخوردار است. از اين رو مي تواند چونان گذشته با عناصر فرهنگي و تمدني برخورد فعال و سازنده داشته باشد و عناصر مثبت و سازنده فرهنگي و تمدني بشري را گرفته و يا با بازسازي آن را در نظام و شبكه توحيدي خود همراه نمايد. تنها چيزي كه بر عالمان اسلامي است بهره گيري از معيارها و موازين قرآني براي چگونگي تعامل با عناصر بيروني است. اين بدان معناست كه اسلام مي تواند همانند ديروز براي امروز و فردا برنامه هدايتي باشد بدون آن كه با دستاوردهاي بشري درگير گردد و موجبات وازنش كلي و پذيرش كلي را فراهم آورد. امري كه مي تواند به نيستي اسلام و يا تاخير در پيشرفت بشر گردد. بي گمان انسان به عنوان جانشين خدا بر زمين از اين استعداد فطري برخوردار است كه با به كارگيري پيامبر درون (عقل و فطرت) نتايج مثبت و دستاوردهاي سازنده اي را در راستاي تكاملي به دست آورد. در اين زمان و در آينده آن چه بر عالمان اسلامي و قرآني فرض و ضروري است تعامل فعال با عناصر بيروني و بازسازي برخي از آن هاست. چنان كه در سده هاي اخير با بهره گيري از استعداد و ظرفيت هاي اسلامي بود كه مسلمانان توانستند ضمن برخورداري از علم جديد و دانش هاي نوين ، از دستاوردهاي آن بهره مند گردند و از مضرات و آسيب هاي آن در امان بماند . اگر در بخشي اين ناهماهنگي و يا تعامل انفعالي انجام مي شود اشكال به كوتاهي عالمان اسلامي باز مي گردد نه دين اسلام . به سخن ديگر عيب در اسلام نيست بلكه در مسلماني ماست كه به خوبي و درستي از ظرفيت هاي موجود در اسلام بهره برداري نكرده ايم و راه درست تعامل با عناصر بيروني را ياد و يا به كار نگرفته ايم.

برخي گمان كرده اند كه علت بقاي اسلام و ختم نبوت ، بلوغ انساني و عدم نيازمندي به وحي است . ( احياي تفكر اسلامي ، اقبال لاهوري ، ص 145 تا 147) به اين معنا كه بلوغ عقلاني بشر در سير تكاملي خود به اندازه اي رسيده است كه ديگر نيازمند به وحي ثابت و مستمر نيست. در حالي كه مساله ختم نبوت و رسالت و پايان يافتن وحي به اين مساله باز مي گردد كه انسان به حدي از بلوغ رسيده است كه مي تواند از كليات و به تعبير نبوي از جوامع كلم بهره بگيرد و با توجه به عناصر اصلي اسلام و قرآن به تعامل با عناصر بيروني و پديداري در طول تاريخ بشري اقدام ورزد. به اين معنا كه انسان در سير تكاملي خود از جزيي و حسي نگري به عقل گرايي و كلي نگري رسيده است كه توان حفظ و استفاده از كليات و ثوابت و به زبان علمي رد الفرع الي الاصل را دارا مي باشد. اين بدان معناست كه انسان همواره نيازمند به وحي به عنوان راهنما مي باشد . با اين تفاوت كه در آخرين پيام و وحي آسماني به جهت ظرفيت بشري ، اين امكان فراهم آمده است تا آموزه هاي وحياني هدايتي به شكل كلي و جوامع الكلم ارايه شود و عالمان اسلامي و مردمان با بهره گيري از رشد عقلاني خود آن را با توجه به مقتضيات بشري به كار گرفته و در زندگي خود استفاده كنند.

به سخن ديگر اگر سخني از پايان تاريخ است پايان تاريخي است كه در آن انسان به آن اندازه از رشد رسيده است كه مي تواند از عناصر كلي وحياني براي رستگاري و هدايت خود استفاده كند و عقل و خردش بدان پايه رسيده است كه مي تواند با بهره گيري از وحي خود را در مسير درست تكاملي قرار دهد.

در حقيقت در اسلام و قرآن عناصري نهفته است كه مي تواند تا آخر زمان و پايان تاريخ آدمي را در مسير درست قرار دهد و با دستاوردهاي بشري در همه حوزه ها تعامل سازنده اي از خود نشان دهد. اين تعامل سازنده همان چيزي است كه پيش از اين به صورت وازنش ، پذيرش و يا بازسازي از آن سخن به ميان آمده است.

منابع :

العقيده و الشريعه في الاسلام ، گولد زيهر ، ترجمه عبدالقادر و عبدالعزيز الحق، مصر

اصول الفقه ، محمد رضا مظفر

الميزان في تفسير القرآن ، علامه محمد حسين طباطبايي ،

فرائد الاصول ( رسائل)، شيخ مرتضي انصاري

جامع البيان ، محمد بن جرير طبري

مجمع البيان شيخ طبرسي

احياي تفكر اسلامي ، علامه اقبال لاهوري

اسلام و مقتضيات زمان ، مرتضي مطهري

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا