اصولی فقهیفلسفیمعارف قرآنیمقالات

تحلیل قرآن از اجتهاد و استنباط

samamosاجتهاد روشی است که حجت شرعی برای احکام با استفاده از آن به دست می آید. به این معنا که اسلام انسان را دارای حقوق و تکالیف دانسته است که می بایست بدان آگاه بود و عمل نماید. باید و نبایدهای شرعی همانند باید و نبایدهای عقلانی که از آن به احکام شرعی و عقلانی یاد می شود، نیازمند دلیل و حجت است. هرگاه عقل عملی حکمی ارزشی چون نیکو بودن عدالت صادر می کند، آدمی را به نوعی موظف می کند که بر اساس این حکم عمل کند. اما از کجا بدانیم که شارع چه حکمی کرده است؟ دلیل بر حکم مثلا نماز چیست؟ دلیل بر آن که نماز صبح دو رکعت است یا اجزاء و شرایط آن چیست و چگونه می بایست انجام گیرد، چیست؟

این جاست که ما نیازمند دلیلی هستیم که از آن به حجت شرعی در احکام تعبیر می شود. روشی که با آن حجت شرعی کشف می شود،‌ اجتهاد و استنباط است و کسی که مسئولیت آن را به عهده می گیرد، مجتهد است که با استفاده از علومی به ویژه علم اصول فقه به منابع فقهی مراجعه می کند و حجت شرعی را کشف و احکام و تکالیف دستوری اسلام را صادر می کند.

نویسنده در این مطلب به نقش اجتهاد و استنباط در زندگی مسلمانان و سبک زیست آنان بر اساس آموزه های اسلامی به ویژه قرآن توجه می دهد و بر آن است تا بیان دارد که نقش اجتهاد واقعی در ارایه نظریه ها در علوم اسلامی و انسانی تا کجاست و چرا ما از اجتهاد واقعی به دور هستیم و نتوانسته ایم از این روش برای بازسازی مفاهیم و احکام و نظریه ها در همه ابعاد زندگی بشر استفاده کنیم و مسیر هدایت وحیانی را به درستی در زندگی دنیا بپیماییم و آخرت خود را تضمین نماییم؟ با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

اجتهاد،‌ پیش نیاز نظریه های اسلامی

اجتهاد مصدر باب افتعال از مادّه جَهد (به فتح جيم) به معناى نهايت تلاش در جهت دستيابى به اهداف است.(المصباح‌المنير، فیومی،‌ ذیل واژه جهد؛ مفردات الفاظ قرآن کریم،‌ ‌راغب اصفهانی، ذیل واژه جهد) البته برخی گفته اند که این واژه ممکن است از مصدر «جهد»( به ضم جیم) به معناي مشقت و غايت سختی گرفته شده باشد. البته ابن دريد مي گويد: «جهد و جهد دو لغت فصيح هستند و هردو يک معني دارند.» پس به هر تقدير، اجتهاد چه از ماده جهد گرفته شده باشد و چه از ماده جهد، عبارت از صرف توان و تلاش براي انجام کاري است. اين تعريف هم با هر دو تلفظ واژه جهد سازگار است؛ چرا که صرف توان، خالي از مشقت نيست و اين دو با هم متلازم هستند.

اما اجتهاد در اصطلاح علوم اسلامی به معنای استفاده از تمامى توان براى به دست آوردن حجّت شرعى بر احكام است.(كفاية‌الاصول، ج2، ص422)

البته گاه این واژه به ویژه در فرهنگ اصطلاحات اهل سنت به معنای اجتهاد در رای به کار می رود. اجتهاد راي، به اين معنا که فقيه هر گاه نصي از کتاب و سنت نيافت به اجتهاد شخصي خود از قبيل قياس و استحسان و مصالح مرسله و ترجيحات عقلي هر چند ظني باشند رجوع مي کند.

اما در اصطلاحات و فرهنگ شیعی، اجتهاد به معناي استخراج احکام از ادله شرعي است. پس مجتهد شیعی براي استنباط حکم به راي و ذوق شخصي خود رجوع نمي کند، بلکه براساس ضوابط کلي دلالت لغوي يا عقلي، توان خودرا براي تطبيق ادله و نصوص شرعي بر حکم خود به کار مي گيرد. پس اجتهاد شیعی از ادله و منابع استنباط در ردیف کتاب و سنت نيست، بلکه از نظر شیعی دليل، منحصر در نصوص شرعي است و مجتهد فقط نظر خود را در تطبيق و تشخيص نصوص شرعي اعمال مي کند. بنابر اين اجتهاد به اين معنا، چيزي جز عمليات استنباط وجستجو در ادله شرعي نيست؛ نه این که خودش یک دلیل در کنار کتاب و سنت باشد.

در آیات قرآنی واژه تفقه برای بیان این تلاش مجتهد به کار رفته است. خداوند در آیه 122 سوره توبه که از آن به آیه النفر نیز تعبیر می شود، خواهان تفقه در دین می شود و بر اهمیت آن تاکید کرده و بر چنین تلاشی در دین تشویق و ترغیب می کند.

«تفقّه» از ريشه «فقه» و به معناى فهم (مجمع‌البحرين،‌ طریحی، ذیل واژه فقه) است. قوم مدین به حضرت شعیب (ع) می گویند: قالوا يا شعيب مانفقه کثيرا لما تقول؛ گفتند ای شعیب: ما بسیاری از آن چه می گویی را نمی فهمیم. (هود،‌آیه 91)

البته از بررسی دقیق میان واژه فهم و فقه می توان به این نکته رسید که فقه تنها فهمیدن نیست،‌ بلکه به معنای فهم ژرف و عمیق است. خداوند در آیه وان من شييء الا يسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبيحهم؛ هیچ چیز نیست مگر آن که به تسبیح و ستایش پروردگار مشغول است در حالی که شما تسبیح آنان را درک و فهم ژرف نمی کنید. (اسراء، آیه 44)

از همین روست که واژه فقه درمورد امور بديهي و معمولي به کار نمي رود، مثلا گفته نمي شود: فقهت ان السماء فوقنا، به ژرفا فهمیدم که آسمان بالای ماست. ابو اسحاق مروزي اين تعريف را برگزيد و قرافي نيز در تاييد آن گفته است: «اين تعريف بهتر است و به همين جهت لفظ فقه را به علوم نظري اختصاص داده اند که نیازمند فهم ژرف و عمیق است و امور نهانی است که به سادگی به دست نمی آید مگر آن که در آن دقت شود تا نهان آن آشکار و دانسته شود. بنابر اين، لفظ فقه بايد در موردي به کار رود که در مظان خفا باشد، از اين رو مناسب نيست گفته شود: فقهت ان الاثنين اکثر من الواحد؛ به ژرف اندیشی فهمیدم که دو بزرگ تر از یک است. برهمين اساس به کسي که فقط عالم به احکام ضروري شرعي باشد فقيه نمي گويند.» بر همین اساس است که رازی گفته «فقه عبارت است از فهم مقصود کلام متکلم، چه مقصود او آشکار باشد و چه نهان».

البته برخی گفته اند واژه فقه در اصل لغت عربی به معناي شق و شکافتن است. هروي مي گويد: «معناي حقيقي فقه، شکافتن و گشودن است و فقيه کسي است که کلام را مي شکافد» ابن اثير نیز مي گويد: «فقه در اصل به معناي فهم است و از شکافتن و گشودن مشتق شده است.

راغب اصفهانی دانشمند قرآن شناس در بیان معنای واژه فقه می نویسد که فقه رسيدن به مجهول از طريق معلوم است.(مفردات الفاظ قرآن کریم، ذیل واژه فقه)

پس اين واژه فقه مى‌تواند همان معنای اجتهاد اصطلاحى را هم در برگيرد. با اين توضيح كه اجتهاد تلاش براى به دست آوردن تكاليف شرعى از منابع آنها است.

البته باید یاد آور شد که فقه در اصطلاح فقها با آن چه در قرآن آمده تفاوت هایی را نیز دارد؛ چرا که واژه فقه در ابتدا مترادف با لفظ شرع به کار مي رفت و علم فقه هم به معنای علم به هر آنچه که به عنوان دين از جانب خداوندآمده است، اعم از اصول دين و تعاليم اخلاقي و اعمال جسماني و معرفت نفس و علوم قرآني معنا می شد. پس فقهي که در آيه شريفه «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين» واجب شمرده شده ، فقه به همين معناي جامع آن است که برخي آن را «فقه اکبر» ناميده اند.

بعدها با تخصصی شدن علوم، بسياري ازاين علوم به تدريج علم فقه اکبر مستقل شدند و علومی چون علم عقايد و کلام خود دانشی مستقل شد. هم چنین علم اخلاق و معرفت نفس و سيروسلوک نيز از فقه جدا گرديد و به نام علم اخلاق يا عرفان شناخته شد. دانش هاي مربوط به قرآن کريم تحت عنوان علم تفسير و علوم قرآن از فقه جدا شدند. مباحث مربوط به اصول فقه نيز خود علم مستقلي شد که به بررسي روش استدلال فقهي يا ادله مشترک در علم فقه مي پردازد. بدين ترتيب، تعريف اصطلاحي فقه منحصر به همان «علم به احکام فرعي شرعي از روي ادله تفصيلي شد.»

مقصود از احکام فرعي، احکام مربوط به افعال و تروک مکلفان است، چه اين احکام، تکليفي مانند وجوب و حرمت باشد وچه احکام وضعي مانند ملکيت و طهارت، و چه احکام مربوط به فرد و رفتارهاي شخصي يا خانوادگي او، نيز احکام مربوط به جامعه و دولت ورفتارهاي عمومي. با قيد «فرعي» دانشهايي مانند اصول دين و اصول فقه از تعريف علم فقه خارج مي شود.

هم چنین با قيد ادله تفصيلي، فقه تقليدي يعني علم مقلد به فتواي مرجع تقليد، از تعريف اصطلاحي فقه خارج مي شود. بر اين اساس، علم فقه اختصاص به علم اجتهادي دارد همچنان که عنوان فقيه اختصاص به عالم مجتهد دارد نه عالم مقلد.

اما درباره واژه و اصطلاح استنباط باید گفت که مراد همان اجتهاد و تفقه علمی است؛ چرا که کلمه " استنباط " از ماده "نبط" مشتق شده است . واژه " نبط" به معنی استخراج آب از زیر زمین است . گویی فقیهان کوشش و سعی خویش را در استخراج احکام شرعی را به عملیات مقنی تشبیه کرده اند؛ زیرا مقنی با کندن قنات از عمق زمین، آب زلال و گوارا را از لابلای خروارها خاک به دست می آورد، فقیه و مجتهد نیز آب زلال احکام را از لابلای هزاران نص قرآنی و سنت معصومان(ع) به طور شفاف ظاهر و آشکار می نمایند و در اختیار مردمان می گذارد؛ چرا که در نصوص شرعی، عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ،‌ مهمل و مجمل و مانند آن است که نیازمند واکاوی دقیق است تا حقیقت حکم از درون آن ها آشکار و هویدا شود.

ضرورت اجتهاد و تفقه در همه ابعاد زندگی

از آن جایی که خداوند در آیه نفر ( آیه 122 سوره توبه) تلاش براى استنباط احكام فرعى دين از ادلّه و منابع آن را امرى برای هر مسلمانی با اهمّيّت و ضرورى و واجب کفایی دانسته است، لازم است تا گروهی از مسلمانان تمام وقت و توان خود را مصروف این امر نمایند و به تفقه در دین بپردازند ؛ چرا که خداوند در آیه لازم دانسته که پيش از پرداختن به تبليغ آن براى مردم در تمامی دین به ویژه عقاید و احکام فهم دقيق و ژرفی داشته و عملیات اجتهاد و استنباط را به کار گیرند.

بنابراین،‌ تفقه و اجتهاد در فرهنگ قرآن تنها اختصاص به احکام و دستورهایی شرعی ندارد،‌ بلکه لازم است تا در همه دین تفقه شود تا همه نیازهای مردم در حوزه هدایت به سوی کمال و تقرب به خدا از نظر علمی و عملی، معرفتی و رفتاری معلوم شود؛ چرا که مردم لازم است تا فلسفه زندگی و سبک زیست خود را در چارچوب دین سامان دهند و در فکر و عمل و باور و رفتار بر پایه اسلام زندگی کنند. این در حالی است که برخی اجتهاد و تفقه را تنها در احکام محدود کردند و بدتر از آن این که اجتهاد را در محدوده فقه فردی به کار می گیرند در حالی به تعبیر امام خمینی (ره) «حکومت، فلسفه عملی فقه است.» پس چگونه می توان اجتهاد را در دایره فقه فردی به کار گرفت و از مهم ترین هدف و فلسفه عملی فقه و اجتهاد به دور ماند.

اجتهاد در همه علوم انسانی

اگر تفقه به معنای به کار گیری فهم ژرف در همه آن چیزی است که به عنوان دین نامیده می شود، می بایست گفت که لازم است تا اجتهاد و استنباط نظریه های گوناگون برای زندگی انسان صورت پذیرد و هیچ علمی از علوم نمی تواند بیرون از دین قرار گیرد. این در حالی است که چنین تفقه و اجتهادی که در فقه اصغر انجام می گیرد، در فقه اکبر صورت نمی پذیرد.

مجتهدان تنها در حوزه فقه اصغر است که به ابداع روش و تبیین اصول و قواعد پرداخته و علم اصول فقه را بر اساس عقل و وحی تدوین کردند؛ در حالی که در فقه اکبر چون عقاید و کلام،‌ عرفان، علم اخلاق، علم سیاست،‌ علم روان شناسی و دیگر علوم انسانی از همین شیوه و رویه اجتهادی بهره نگرفته اند.

همین مساله موجب شده که علوم انسانی یا اسلامی با بحران جدی مواجه شود؛ زیرا در همه علوم از عقاید و معارف گرفته تا اخلاق و عرفان تا سیاست و علوم اجتماعی و تا روان شناسی به جای روش اجتهادی و بهره گیری از کتاب و سنت، به گزینش دست زدند.

به عنوان نمونه یک مرکز پژوهشی بر آن بود تا بر اساس آموزه های اسلامی به ویژه قرآن، آموزه های سیاسی قرآن را استنباط و اجتهاد کند. پس از ارایه طرح و مخالفت با آن دانسته شد که هدف این پژوهش آن است که نشان دهند اسلام تا چه اندازه امروزی است و همان دانشی که به عنوان علم سیاست در غرب وجود دارد، تایید می کند.

همین مشکل را ما در علوم اجتماعی و روان شناسی و مانند آن داریم؛ چرا که بر این باوریم که اسلام را بر دانش های غربی عرضه کنیم و در یک مقایسه ناقص به این نتیجه از پیش تعیین شده برسیم که اسلام مخالفتی با دانش های غربی ندارد. از این روست که گزینشی بر اساس معیارها و شاخص های دانش غربی به سراغ آیات و روایات می رویم تا مثلا اثبات کنیم که در اسلام شورا وجود دارد و اصطلاح بیعت در اسلام همان انتخابات است. پس می توان گفت که اسلام دمکراسی و مردم سالاری را پذیرفته است.

در حقیقت ما جهت اثبات یک فرضیه کلان و بزرگ به سراغ آموزه های اسلامی می رویم. آن فرضیه این است که اسلام موافق دانش های عصری غربی است. پس اسلام می تواند در جامعه جهانی امروز هم باشد. نتیجه چنین رویکردی جز تلاش برای اثبات فرضیه ها و نظریه های غربی در علوم مبتنی بر دیدگاه اسلام نیست. غایت چنین رویکردی نیز جز به حاشیه راندن دین اسلام و تلاش برای زینت بخشی و آراستن نظریه ها و دانش های غربی با اسلام نخواهد بود. این گونه است که برخی به جای این خود فریبی به صراحت اعلام می کنند که عصر و دوره اسلام گذشته است همان گونه که دوره اسب و اسب سواری گذشته است؛ هر چند که اسب و اسواری به عنوان یک امر تفنی و سرگرمی و تفریحی وجود خواهد داشت ولی نقش موثر و تاثیرگذاری در زندگی بشر و فلسفه و سبک زیست او ایفا نمی کند.

از زمانی که اجتهاد واقعی را تنها در فقه اصغر محدود ساخته ایم و در فقه اکبر گرفتار التقاط شدید در روش و محتوا شده ایم؛‌ از همین روست که عرفان اسلامی التقاط از عرفان های ایرانی، هندی و مسیحی و یونانی و مانند آن است و ما چیزی به عنوان عرفان اسلامی ناب بر گرفته از آموزه های اسلامی نداریم. هم چنین در فلسفه گرفتار التقاط شدید هستیم به گونه ای که بسیاری عرفان و فلسفه اسلامی را بر نمی تابند و به شدت با آن مخالفت می ورزند.

بدتر آن که در عقاید و کلام نیز این التقاط دامن گیر امت شده است؛ چرا که عقاید و کلام و معارف خود را از قرآن بر اساس روش اجتهادی به دست نیاورده و تدوین نکرده ایم. از این روست که برخی مکتب تفکیک را به گونه ای افراطی برای مقابله با آن چه به عنوان علوم اسلامی و کلام و فلسفه اسلامی مطرح است مطرح کرده اند.

البته باید یاد آور شد که اسلام عقل و احکام مستقل عقل نظری و عملی را به عنوان احکام ارشادی امضا و تایید کرده است، چرا که بنیاد همه فهم و تشخیص حق و باطل و خوب و بد، عقل و قلب انسانی است. پس آن چه در این جا مورد تردید است،‌ مستقلات عقل نیست بلکه اموری است که به عقل یا عقلاء نسبت داده می شود و در این نسبت ها تردید است.

اگر ما بخواهیم در علم سیاست یا روان شناسی و دیگر علوم انسانی و اجتماعی، آموزه های اسلامی و نظریه های آن را به دست آوریم می بایست همانند کاری که در علم فقه کرده ایم اقدام کنیم و با ایجاد علومی همانند علم اصول فقه و بهره گیری همه دانش های مورد نیاز در اجتهاد، شاخص ها و قواعد و نظریه ها آن علم را به دست آوریم. سپس در گامی دیگر به مقایسه داده های اسلامی با داده های مثلا علوم غربی بپردازیم.

به عنوان نمونه در علم سیاست اسلامی، موضوعات و مسایلی وجود دارد که در تقابل کامل با علم سیاست غربی است. اصولا چون فلسفه ای که مبانی علم سیاست اسلامی را می سازد با فلسفه غربی در تضاد و تقابل است نمی تواند اصول و قواعد و اصطلاحات آن یکسان باشد مگر در برخی از موارد اندک که هر دو مبتنی بر مستقلات عقلانی باشد.

علم سیاست در اسلام همانند دیگر علوم تنها ناظر به مدیریت و تدبیر دنیا نیست، بلکه سعادت دنیوی و اخروی را تضمین می کند. در اسلام قدرت چنان که در علم سیاست غربی مطرح است،‌ اصولا مطرح نمی شود؛‌ زیرا حاکم و حکومت در ساختار اسلامی امام و ولی است که ولایت محبت و سرپرستی است و همگان نسبت به یک دیگر ولایت محبت و سرپرستی دارند. مفاهیم دیگری چون عزت و کرامت در حوزه سیاست مطرح است. بیعت غیر از انتخابات است؛ شورا نیز معنای دیگری دارد. حاکم پیش از این که سلطه خود را از مردم به دست آورد از خدا کسب کرده است؛‌چرا که توانسته متاله و خدایی شود و در مقام مظهر ربوبیت در نقش یک مربی و پروردگار به پرورش کمالات انسانی و جامعه قرار گیرد. اصولا مبانی انسان شناختی، هستی شناختی، روش شناختی، شاخص ها ، مسایل، موضوعات و اصطلاحات علم سیاست در اسلام غیر از علم سیاست در غرب یا هر مکتب فکری دیگر است.

بنابراین، نمی توان موضوعات و مسایل علم سیاست غربی را پیش رو مجتهد قرار داد و از او خواست که در میان آموزه های اسلامی بگردد و گزینشی وار مشخص کند که اسلام در کدام آیه و حدیث موافق یا مخالف یک نظریه غربی در علم سیاست است یا نیست؟ البته این در مقام تطبیقی و مقایسه ای امری پسندیده است،‌ولی به نظر می رسد که چنین روشی نمی تواند حقیقت علم سیاست در اسلام و نظریه های آن را روشن سازد و سبک زیست اسلامی در حوزه سیاست را بیان کند.

در علم روان شناسی و جامعه شناسی، عرفان، اخلاق، تربیت، فلسفه و کلام و مانند آن نیز همین مشکل را داریم و این گونه است که تفاوت،‌تضاد و تناقض به حدی در میان هر دانشی به چشم می خورد که نمی توان میان آن ها جمع کرد. در حالی که آموزه های اسلامی همانند تکوین چنان از استواری و استحکام برخوردار است که هیچ تفاوت و فطوری در آن را نمی یابد.(ملک، ایه 3) تفاوت به این معناست که برخی از نظریه های ارایه شده به عنوان علم سیاست یا عرفان یا کلام و یا فلسفه ، یا موجب نایده گرفتن نظریه ای دیگر می شود یا موجب مرگ و نابودی و فوت آن است. یعنی اگر به این نظریه تمسک بجویم در همان علم یا علوم دیگر اسلامی می بایست نظریه ای دیگر را رد کرده یا نادیده بگیریم یا دایره و دامنه آن را محدود سازیم. این گونه است که تضاد و تناقض کلان در میان نظریه های اسلامی ایجاد می شود و یک شبکه منسجم و استوار منطقی میان افکار و آراء اسلامی پدیدار نمی شود. در حالی که اسلام به گونه ای است که هیچ تفاوتی در نظریه های آن نیست و همه آموزه های آن یک دیگر را تایید کرده و شبکه منسجمی را ایجاد می کند.

خداوند در آیه 82 سوره نساء می فرماید: أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا ؛ آيا در معانى قرآن نمى‏انديشند؛ اگر از جانب غير خدا بود ، قطعا در آن اختلاف بسيارى مى‏يافتند.

خداوند در این آیه دستور می دهد که اگر می گویید که قرآن از طرف خدا نیست ، چرا در آیات قرآن تدبر و تفکر نمی کنید ،اگر این آیات سخن بشر بود قطعا محکوم نظام طبیعت می شد و تحول وتغییر واختلاف در آن پدید می آمد و به مرور زمان اصولش کهنه می شد. در حالی که چنین نیست. پس نظریه های اسلامی در همه علوم می بایست این گونه باشد و نمی تواند یک دیگر را نفی کرده و در آن اختلاف و تفاوت باشد. از این رو می توان قطع و یقین کرد که علت اختلاف و تفاوت آن است که از روش اجتهادی قران استفاده نشده تا به دور از التقاط نظریه های اسلامی استخراج و استنباط شود.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا