اجتماعیاخلاقی - تربیتیروان شناسیفرهنگیمعارف قرآنیمقالات

بدبینی و اعتماد اجتماعي

samamosيكي از اصول اساسي اخلاق اجتماعي كه قرآن و آموزه هاي ديگر اسلامي بر آن تاكيد دارد، حسن ظن و خوش گماني نسبت به ديگري است. از اين روست كه قواعدي چون اصالت برائت به معناي پاكي فرد از هر گونه گناه و خطا و اشتباه مگر آن كه خلاف آن اثبات شود، اصالت صحت، به معناي درستي و صحت عمل مگر آن كه خلاف آن به اثبات برسد و مانند آن به عنوان قواعد بنيادين در روابط اجتماعي و حقوقي مطرح شده است.

بر اين اساس هر گاه در شخصيت كسي شك و شبهه اي مطرح شود، اصل اقتضاي آن را دارد كه گفته شود كه چنين شخصي پاك و منزه از هر گونه خطا و اشتباه و گناهي است؛ چنان كه در عمل شخصي شك و ترديدي شود كه عقدي را به صورت درست خوانده است، اصل اقتضاي صحت و درستي عقد مي كند ، واگر شكي نيز در تحقق شرايط باشد و شخص نداند كه زن و مردي كه با هم خلوت كرده اند، محرم هستند ، اصل اقتضاي آن دارد كه محرم مي باشند و هر گونه تجسس و بازخواست ، امري گناه و نادرست است.

به سخن ديگر، خوش گماني نسبت به شخص و شخصيت و رفتارهاي ديگر، اصل بنيادين در آداب اسلامي است. از امام حسین (ع) پرسیدند که «ادب» چیست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «هو ان تخرج من بیتک فلا تلقی احدا الا رایت له الفضل علیک» یعنی: ادب این است که از خانه خود خارج شوی و با هیچ کس برخورد نکنی مگر آنکه او را از خود برتر و بهتر بدانی و ببینی.( فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، علی مؤیدی، ص 813)

اين گونه حسن ظن داشتن و خوش گمان بودن به ديگري، موجب مي شود تا روابط انساني به بهترين شكل در جامعه رعايت شود و انسان نسبت به ديگري فروتن و تواضع داشته باشد و ديگري را بر خود مقدم دارد و رفتارش را تصحيح كرده و بر عمل صحيح و درست بار كرده و ميان ظاهر و باطنش تفاوتي نبيند. اين گونه است كه همگرايي به جاي واگرايي اجتماع مي نشيند و اعتماد اجتماعي رشد يافته و افزايش مطلوبي مي يابد و بدبيني از جامعه رخت بر مي بندد. چنان كه بدگماني و بدبيني نسبت به ديگري ، بنياد واگرايي اجتماعي و سلب اعتماد اجتماعي از جامعه مي شود و انسان ها نسبت به يك ديگر، اطمينان و اعتماد خويش را از دست مي دهند.

نگرش اسلام به جامعه

از نظر اسلام، شخص انسان، در شخصيت اجتماعي اش تبلور مي يابد، بنابراين نمي توان شخص و هويت فردي را از شخصيت اجتماعي وي جدا دانست. هر چند كه بر خودسازي و تزكيه نفس تاكيد مي شود، ولي توجه و تاكيد بيش تر بر نمادهاي اجتماعي اين خود سازي است. اين گونه است كه ارتباط تنگاتنگي ميان فرد و جامعه و خود سازي با ديگر سازي مطرح مي شود و همان اندازه كه تقويت ايمان وباورهاي شخصي و اصول اخلاقي لازم و ضروري مي شود، به همان اندازه بازتاب اجتماعي آن داراي اهميت وارزش مي شود و حتي ديگرسازي به شكل امر به معروف و نهي از منكر در حوزه هاي اعتقادي و هنجاري به عنوان وظيفه و مسئوليت و بخشي از شخصيت انساني خود را نشان مي دهد.(سوره عصر)

بر اساس تفكر اسلامي، هويت فردي زماني كامل مي شود كه هويت جمعي و اجتماعي شخص نيز كامل شود و در رفتارها و هنجارهاي اجتماعي خود را نشان دهد. بنابراين هرگز هويت فردي، به تنهايي اهميت نمي يابد و اين هويت جمعي و اجتماعي شخص است كه به او شخصيت كامل انساني عطا مي كند.

مومن در اجتماع است خود را مي بايست به كمال انساني برساند، هر چند كه نياز است كه در خودسازي و تزكيه فردي بكوشد ، ولي اين تزكيه نفس، بخشي از هويت فردي وشخصيت وي را مي سازد. بر اين اساس شخصيت كامل و انسان كامل كسي است كه بتواند شخصيت و هويت فردي و اجتماعي اش را متعادل و متناسب با هم به صورت متوازن رشد دهد.

به سخن ديگر، شخصيت انسان كامل در بينش و تفكر اسلامي بر بنياد دو عنصري است كه هر يك به شكلي از اصالت متوازن برخودار مي باشند. از اين رو، نه اصالت فرد مي تواند خود را بر شخصيت تحميل كند و نه اصالت جمع و اجتماع مي تواند، شخصيت شخص را به طور كامل بسازد. پس شخص بي حضور اجتماعي و تاثيرگذاري و تاثيرپذيري اش ، ناقص است هم چنان كه شخصيت وي تنها تحت فشار و تحميل اجتماع قرار ندارد تا گفته شود كه اين جامعه است كه شخصيت فرد را به تنهايي مي سازد و رقم مي زند.

نتيجه شخصيت سازي متوازن آن است كه شخص هر چند كه مي تواند از پادرمياني ديگران براي حل مسايل خود با ديگري بهره برد ولي اين گونه نيست كه تنها اجتماع ، تنظيم كننده روابط باشد و در درجه نخست اجتماع در قالب گروه نقش و وظايف فرد را در قبال ديگري از هسمر و فرزند و والدين و خويشان و همسايگان تعريف و تعيين نمايد و چنانچه مشکلی میان دو نفر پیش آید باز این نمایندگان رسمی و شناخته شده گروه باشند که با "پا‌ در‌ میانی" و همچنین به نمایندگی از گروه، سعی در یافتن راه حل نمايند؛ بلكه خود شخص مي تواند از راه تزكيه نفس و خودسازي بسياري از اين روابط را با تعريف نمايد.

اگر قايل به اصالت محض جامعه باشيم بايد بپذيريم كه قضاوت و چاره‌جویی در چنین جوامعی بیش از آنکه بر اساس خلق و خوی اشخاص باشد، با توجه به نقشی صورت می‌پذیرد که هر کدام در "رابطه" برعهده دارند. بدین ترتیب اگر رفتار فرد با نقشی که گروه برای او از پیش در نظر داشته هماهنگ نباشد، این اوست که خطاکار قلمداد می‌شود؛ زيرا در جوامع همگرا و بر اساس اصالت جامعه ، هویت فرد بر اساس نقش هایی تعریف می‌شود که در قبال دیگری به عنوان شوهر، زن، پدر، مادر، فرزند و مانند آن برعهده دارد.

چنان كه در جوامع فردگرا و ليبرال بر اساس اصالت فرد، گروه هيچ نقش و نظارتي ندارد و يا نظارت مستقيم وي به شدت كاهش مي يابد. یکی از ویژگی‌های مشترک میان تمامی جوامع مدرن غربی كه بر ليبراليسم بنياد گذاشته شده، کاهش تدریجی نظارت مستقیم گروه بر رفتار فرد در دو فضای عمومی و خصوصی است. کاهش نظارت گروه بر رفتار فرد نیز به نوبه‌ی خود به ایجاد فاصله میان هویت فردی و نقش اجتماعی انجامیده است.

در جوامع همگرا درست برعکس، هویت فردی در نقش هایی که شخص در اجتماع برعهده دارد، ذوب شده و اساساً تفکیکی میان این دو مفهوم وجود ندارد. فرد سوای نقشش و در نتیجه در خارج از کادر روابطش با دیگران وجود ندارد. تعیین کادر و مرزهای بیرونی چنین نقشی تماماً برعهده‌ی فرهنگ جامعه قرار دارد.

در جوامع مدرن با رشد فردگرایی بر اهمیت موضوع هویت روز به روز افزوده گشته است. هویت، دیگر نه مانند نقش ساخته و پرداخته جمع و اجتماع، بلکه نتیجه فرایندهای ویژه ای است که در درجه اول به قابلیتهای خود فرد برمی‌گردد. بر همین اساس می‌توان گفت که به میزانی که در یک جامعه فرد‌گرایی رشد کند، مفهوم هویت نیز از اهمیت بیشتری برخوردار می‌گردد. در چنین شرایطی امر تنظیم روابط با دیگری نیز به مرور بر عهده‌ی فرد گذاشته می‌شود.

با گذار از جامعه گروه‌باور و همگرا به جامعه مدرن، هویت نقش‌مدرانه نیز به تدریج جای خویش را به هویت بازتابنده (identité réflexive) داده، روز به روز بر نقش ارتباط در شکل بخشی و سپس قوام و پایداری هویت افزوده می‌گردد. در این حالت مهارت در برقراری ارتباط و در نتیجه توانایی در به کارگیری کلام، نه تنها به مهمترین ابزار برای تنظیم رابطه تبدیل می‌شود بلکه همزمان فرایند ارتباط‌گیری و تعامل با دیگری، به وسیله‌ای برای کشف و شناسایی خود و دیگری (هر دو) مبدل می‌گردد. قدرت فرد در تنظیم روابطش به تنهایی و به دور از دخالت های گروه، به توانایی‌های او در برقراری فرا-ارتباط و سخن گفتن مستقیم از رابطه بستگی دارد. (نگاهی به دو پدیده ی تعارف و بدبینی ، رضا کاظم زاده)

به نظر مي رسد كه تفكر اسلامي با هر دو شيوه زندگي مخالف است. از اين رو، نه نظامي را بر مي تابد كه بر اصالت فرد و ليبراليسم مبتني است و نه نظامي كه جامعه را به عنوان تنها حاكم بر شخص و شخصيت قلمداد مي كند.

ظاهر و باطن در نظام اسلامي

هر چند كه اسلام خواهان آن است كه ظاهر و باطن انسان يكسان باشد و نفاق و دوريي را كنار بگذارد، ولي اين بدان معنا نيست كه در رفتارهاي شخصي همان را بازتاباند كه در اوست. به سخني ديگر، اگر به برخي از اخلاقيات زشت مبتلا است آشكار سازي آن نادرست است و نيازي است كه اگر غيبت و دروغي گفته و يا كاري اشتباه كرده است به شخص ديگر بگويد و بنماياند، بلكه با توبه و استغفار به درگاه خداوند به اعتراف بسنده كند؛ زيرا آشكار سازي و بيان آن خود نوع اشاعه فحشا و گسترش فسق و فجور در جامعه است.

هم چنين در ارتباط با ديگري لازم نيست كه هر چه در دل دارد بگويد، زيرا دروغ گفتن حرام و گناه است ولي لازم نيست كه انسان هر حقيقتي را بازگو نمايد. بر اين اساس اگر در رفتار ديگري امري ديد كه به نظر وي نادرست و خلاف مي آيد و درباره صحت و بطلان آن شك دارد، لازم نيست كه آشكارا در جست و جو حقيقت بر آيد، بلكه با توجه به قواعد پيش گفته آن را بر وجه صحيح و درست حمل كند و نسبت به عمل و رفتار وي خوش گمان بوده و حسن ظن داشته باشد.

پيامبر(ص) مي فرمايد كه ما مامور به ظواهر هستيم و به بواطن امور كاري نداريم. از اين روست كه بر اساس شهادات و سوگندها داوري مي كند و به حقايق باطني كه خود بدان آگاه است و به چشم بصيرت مي بيند ، توجهي نمي كند و داوري بر اساس آن انجام نمي دهد. همين مساله موجب شده كه وي را به " اذن" مشهور كنند كه خداوند در آيه 61 سوره توبه وي را به " اذن خير" مي ستايد: و از ايشان كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: «او زودباور است.» بگو: «گوش خوبى براى شماست، به خدا ايمان دارد وسخن‏ مؤمنان را باور مى‏كند، و براى كسانى از شما كه ايمان آورده‏اند رحمتى است.» و كسانى كه پيامبر خدا را آزار مى‏رسانند، عذابى پر درد در پيش‏ خواهند داشت.

برخي بدبینی در روابط اجتماعی را، یکی از عواقب مهم جدایی میان ظاهر و باطن دانسته و گفته اند: در یک فرهنگ، هر چقدر دیوار میان دو دنیای درون و بیرون، و یا آن چنان که در فرهنگ ما نامیده می‌شود، میان "ظاهر و باطن" محکم تر و عبورناپذیرتر باشد، سخن گفتن از رابطه دشوارتر است. فرهنگی که با برقراری مرزی عبور‌ناپذیر میان باطن و ظاهر، اصل را بر پنهان کاری و کنترل امیال درونی می‌گذارد، نمی‌تواند از داشتن نگاهی بدبینانه و مشکوک به روابط میان آدم ها خودداری نماید. هر چقدر از بروز امیال درونی در فضای عمومی ممانعت بیشتری به عمل آید این فکر که دو دنیای درون و بیرون از یکدیگر متفاوت و در نهایت حتی با یکدیگر متضاد می‌باشند، بیشتر تقویت می‌شود. فرهنگی که فرد را به پنهان داشتن امیال و افکارش ترغیب می‌کند، همزمان دنیای بیرون را به او خطرناک جلوه می‌دهد.

گاهی بدبینی حاکم بر روابط فردی در فرهنگ ما را به شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر اجتماع ربط داده‌اند. به عنوان نمونه مقوله احتیاط در شعر شاعران ما را (اعم از قدیمی و یا جدید) که در زبان به غایت نمادین و دیریابشان منعکس گشته به خطری ربط داده اند که ایشان از جانب محتسب و فقیه در گذشته و امروز احساس می‌کرده‌اند. با این حال بدبینی و احتیاطی را که من در اینجا از آن سخن می‌گویم بسیار عمومی تر و عمیق‌تر بوده نگاه ما را نسبت به کل دنیای بیرون و تمام انسان های پیرامونمان در برمی‌گیرد. بدبینی‌ای که تنها در ارتباط با قدرتمندان و حاکمان خلاصه نمی شود و نسبت به نزدیکان و یا افراد کاملاً ناشناس به طور یکسان عمل می‌کند.

این بدبینی نهفته و عمیق نسبت به دنیای بیرون، در فرهنگ ما خود را از طریق ضرب‌المثلها ("خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو")، انگاره‌ها ("دروغِ مصلحت‌آمیز")، رفتارهای اجتماعی (تعارف) و حتی نظام های فکری ریشه‌دار مانند عرفان (به ویژه در آن جایی که تفاوت میان درون و بیرون را به تضاد میان "ظاهر" و "باطن" مبدل می‌سازد) نشان می‌دهد. نکته جالب در مورد عرفان (به مثابه یکی از جلوه‌های مهم فرهنگ ما) در این‌ است که از یک سو تمام توجه خود را به سمت "باطن" برمی‌گرداند و آن را بسیار ارج می‌نهد و از سوی دیگر بدبینی نسبت به "ظاهر" را به امری وجودی تبدیل کرده، امکان هرگونه انتقال معنا از درون به بیرون را دشوار و حتی ناممکن می‌داند.

در اینجا بدبینی نسبت به دنیای بیرون با نوعی احساس ناتوانی "هستی شناسیک" (ontologique) در انتقال منویات درونی همراه است که سرخوردگی فرد در امر برقراری ارتباط را در ستیز و دشمنی کینه‌توزانه‌اش نسبت به مهمترین ابزار ارتباط (communication) یعنی زبان، به خوبی می‌نمایاند.

نکته مهم دیگر در اینجا توجه به این امر است که چگونه فرهنگ از یک سو با کشیدن دیواری بلند میان "ظاهر و باطن" خود موجبات بدبینی به ظاهر را فراهم می‌آورد، در حالیکه از سوی دیگر در عرفان، به مثابه یکی از فرآورده هایش، چنین تضاد خودساخته میان ظاهر و باطن را به عالم هستی ربط داده آن را امری "ذاتی و ازلی" جلوه می‌دهد.

آنچه گفته شد در فرهنگ ایرانی خود را به صورت یک تناقض نما و پارادوکس می‌نمایاند: در سیستم آموزشی و تربیتی ما، از یک سو کنترل و مخفی داشتن افکار و امیال درونی و در نتیجه حفظ "ظاهر" شدیداً ترغیب می‌شود، در حالی که از سوی دیگر، در همین سیستم و در غالب فرآورده های فرهنگی‌اش، مانند عرفان، از "باطن" در ضدیت با چنین ظاهری بسیار تجلیل می‌شود.

ایجاد تضاد میان ظاهر و باطن، درون و بیرون، اندرونی و بیرونی و … از آن جایی موجب بدبینی است که با کاهش امکان شناخت دیگری در رابطه در واقع بیمناکی فرد را نسبت به دنیای بیرون افزایش می‌دهد. وقتی رفتار فرد نه بر اساس آنچه می‌اندیشد، بلکه تنها از روی ادب و رفتار مناسب شکل گرفته باشد، امکان دسترسی به احساسات و افکار درونی وی شدیدا محدود می‌شود. همین محدودیت و ناآگاهی نسبت به آنچه در درون دیگری می گذرد، به خودی خود احتیاط در روابط و سوء ظن و بدبيني را بیشتر می‌کند.

جدایی میان دو وجه "نمایاندن" و "بودن" گاه می‌تواند بدبینی را تا حد روان پریشی (پارانویا) افزایش دهد. پارارنویا در رابطه معنایش این‌ست که از ابتدا و بدون شناخت دیگری، او را بالقوه مضر و با مقاصد پنهان غیر دوستانه تصور کنیم. وقتی بدبینی به پارانویا مبدل می‌شود، احتمال این که شخص با رفتار مضنون و فاصله‌گذار خویش وقوع رفتارهای غیر‌دوستانه را نزد دیگری افزایش دهد بسیار است. امری که به خودی خود از نگاه فرد مورد‌نظر ما تاییدی است بر آنچه از ابتدا می‌پنداشته است. بدین ترتیب شخص برای احتراز جستن از وقوع احتمالی کشمکش در ارتباط، روابط اجتماعی‌اش را بر اساس اصل "دوری و دوستی" تنظیم می‌نماید.(همان پيشين )

ولي به نظر مي رسد كه اسلام و حتي فرهنگ اصيل ايراني برهماهنگي و سازواري ميان ظاهر و باطن تاكيد مي كند،‌ و حتي خلاف آن را نوعي نفاق و درويي بر شمرده است؛ ولي آن چه در برخي از قواعد و اصول اسلامي مورد تاكيد مي باشد، توجه به همگرايي و سالم سازي جامعه از هر گونه سوء الظن و بدبيني است؛ زيرا لازم نيست كه انسان همه افكار و انديشه ها وحتي احساسات و عواطف خويش را بگويد و يا بازنمايد، بلكه آن چه لازم است كتمان حقايقي است كه جامعه را با خطر مواجه مي سازد؛ زيرا آشكار سازي برخي انديشه ها و احساسات مي تواند زمينه بازسازي و خودسازي و نيز ديگر سازي را سلب نمايد.

به عنوان نمونه ، اگر هر گناه و جرمي كوچك و خرد در پرونده شخص ثبت شود و به عنوان چماق از آن استفاده شود، شخص امكان بازسازي و خودسازي را از خود سلب شده مي بينند و اميد به بازگشت به سوي جامعه و بازسازي شخصيت فردي و اجتماعي خود را از دست رفته مي يابد، در اين صورت گامي براي خودسازي بر نمي دارد. بنابراين اشكار سازي هر احساس و انديشه اي نمي تواند در همه موارد مفيد و سازنده براي شخص و يا جامعه باشد. اين در حالي است كه اسلام به عنوان نمونه توبه و استغفار را مطرح مي سازد تا اين گونه شخص با خيالي آسوده تر به سوي جامعه بازگردد و سرزنش و توبيخ دايمي را همراه خود نداشته باشد.

بنابراين ، هر گونه عدم اظهار برخي از اشتباهات و خطاها و گناهان ديگري، به معناي دوگانگي سازي شخصيت نيست ، بلكه امكان بخشي به ديگري است تا بتوانند خودسازي نمايد و شخصيت مثبت خويش را تحت تاثير جو و فضاي اجتماعي پديد آورد.

از اين روست كه خداوند در آيه 12 سوره نور جامعه اسلامى را ، موظّف به رعايت حسن ظن و خوش گماني، نسبت به يكديگر مي كند و در همان آيات 11 و 12 مؤمنان از سوى خداوند، به جهت نداشتن حسن ظن به يكديگر، در ماجراى افك سرزنش مي شوند تا نشان دهد كه جامعه اسلامي مي بايست، هماره بر اساس خوش گماني نسبت به يك ديگر رفتار نمايند.

خداوند در آيات چندي بدگماني و بدبيني را گناه بزرگ دانسته و خواستار توبه از آن مي شود.(حجرات آيه 12)

خوش گماني و بدبيني

اصل صحت به عنوان يك اصل اخلاقي، اصلي عقلايي است. به اين معنا كه جوامع انساني بر پايه اصول عقلايي نسبت به رفتار ديگران چنين برخوردي را به كار مي گيرد. بنابراين اگر سخن از اصل صحت در قرآن و آموزه هاي آن به ميان مي آيد به معناي حكمي امضايي و تاييدي است و اين گونه نيست كه اسلام آن را به عنوان يك اصل تأسيسي ابداع كرده و براي نخستين بار به مردم سفارش داده باشد.

سيره عقلايي مردمان بر اين است كه در رفتار خويش نسبت به ديگران اين گونه رفتار كنند و اصل را بر صحت قرار دهند. اين گونه است كه در بسياري از دستورها و ضرب المثل هاي اقوام مختلف با دستورهاي مشابه اصل صحت مواجه مي شويم.

در دستوري از كنفوسيوس به اين مطلب برمي خوريم كه مي گويد آن چه را به خود نمي پسندي بر ديگران مپسند و آن چه را براي خود مي خواهي براي ديگران نيز بخواه.

قرآن نيز اين اصل را به شيوه هاي مختلف تاييد كرده است. در اين جا به برخي از شواهد اشاره مي شود.

خداوند در آيه 83 سوره بقره دستور مي دهد كه در برخورد گفتاري با ديگران اصل را بر گفتار نيكو و پسنديده قرار دهيد: قولوا للناس حسنا. هرچند كه ظاهر اين آيه آن است كه با مردم به نيكي سخن بگوييد و گفتارتان سبب بغض و عداوت نگردد؛ ولي مي توان با توجه به روايتي از امام صادق(ع) در تفسير آيه، آن را به عنوان شاهدي بر تأييد اصل عقلايي دانست.

امام صادق با اشاره به آيه مي فرمايد: تا زماني كه يقين نداريد كار ديگران شر و قبيح و ناپسند است درباره آن جز داوري خير و نيكو نداشته باشيد. (كافي ج 2 ص 164)

شيخ انصاري نيز در توضيح آن مي نويسد: شايد مراد از قول در آيه و روايت همان ظن و اعتقاد باشد؛ بدين ترتيب آيه كريمه به كمك روايت، به حسن ظن و گمان نيكو در حق ديگران بردن ترغيب و تشويق مي كند و بدگماني را نسبت به مردم ناپسند مي شمارد. (فرائدالاصول ج 2 ص715)

گناه بدگماني

در سوره حجرات آيه 12 مي فرمايد: يا ايهاالذين آمنوا اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد از گمان بسيار پرهيز كنيد؛ زيرا برخي از گمانها گناه هستند. در اين آيه مؤمنان از بسياري از گمان ها درباره ديگران منع شده اند كه مراد، گمان سوء است؛ نه گمان خير؛ زيرا در آيه 12 سوره نور قرآن به گمان خير كه همان حسن ظن و گمان نيكو است، تشويق كرده است.

در اين آيه سخن از گمان بد نكردن درباره ديگري است و هرچند كه گمان يكي از حالات چهارگانه يقين و گمان و شك و وهم است كه به طور غير اختياري بر انسان عارض مي شود و نمي تواند مورد امر و نهي قرار گيرد ولي مراد آن است كه انسان آثار گمان را نبايد بر آن بار كند و به چنين گماني ترتيب اثر دهد و به گمان بدي كه در حق ديگران مي كند اعتنايي كند.

بنابراين اگر گماني بد در دل وي خطور كرد اشكالي ندارد ولي نبايد بدان توجه كند و آثارش را بر آن مترتب سازد. در روايات آمده است كه يكي از چيزهايي كه براي مؤمن نيكوست و راه خلاصي آن را دارد سوءظن است كه راه رهايي از آن بي توجهي و جامه عمل نپوشاندن به آن است. (وسائل الشيعه ج 8 ص 263)

هدف از اين كار آن است كه آبروي مؤمن حفظ شود؛ زيرا مؤمن در پيشگاه خداوند از منزلت و جايگاه والا برخوردار است و آبروي او از جمله سه گانه هايي است كه نمي توان متعرض آن شد، مؤمن جان و مال و عرضش در امان است و آبرو و حفظ آن يكي از مهم ترين مسايلي است كه نمي توان آن را بي ارزش كرد و با تعرض به آن شخص را به خطر انداخت.

قرآن پيامبر(ص) را به علت آبروداري مؤمنان ستوده است. آن حضرت (ص) چنان عمل مي كرد كه منافقان وي را متهم به سادگي مي كردند و مي گفتند او شخص خوش باوري است. قرآن بيان مي كند كه خوش باوري آن حضرت به نفع شماست كه حفظ آبروي شما را مي كند و آن چه در دل داريد آشكار نمي سازد. (توبه آيه 61) زيرا اگر پيامبر(ص) مي خواست، بي درنگ پرده ها را كنار مي زد و شما را رسوا مي ساخت و مشكلات فراواني براي شما پديد مي آمد.

اميرمؤمنان علي(ع) مي فرمايد: كارهاي برادر ديني ات را بر بهترين وجه حمل كن و در سخن وي براساس بدگماني داوري نكن، مگر آن كه يقين به خلاف آن پيدا كني. (كافي؛ ج 2ص 361)

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا