شعر و داستان

اشک سحری

ای نسیم سحری گرچه نوازی تو سرم

دل غم دیده من مانده بر آن خاک درم

ای نسیم سحری گر تو بسی خوش خبری

در نظر دار که من آن رخ شاهت نگرم

ای نسیم سحری گر خبری هست ز دوست

شاد هم دل بشود، خاک نهم بر جبنم

ای نسیم سحری بندگی ما تو ببین

خبرش دار از این اشک و دعای سحرم

همتی نیست مرا، عزم چو صاحب عزمان

دل بر آن کوی تو دارم، گر چه من نوسفرم

مانده در کوی سرِ زلفِ سیاهِ شب نگار

به گمانم که در آن مرحله ی سیر تنم

بار بستم ز ره توشه ی بی تقوایی

من ندانم که در این مرحله چندان بخرم

گوهر وصل ندانم به چه دستم آید

چون منی زین همه آن سود و زیان بی خبرم

ای نسیم سحری دیده تو بگشا و ببین

که چسان خاک سیه گشت همی تاج سرم

من نگویم که مرا نیست بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف کردی که نهادی اسم اعظم به سرم

ناصرا سجده تو بگذار بر آن خاک درش

بنگر تا که من از سجده به افلاک گذرم

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا