ادب و نسبيت آن در قرآن
ادب به معناي حسن معاشرت ، حسن محضر و طريقه اي پسنديده و صلاح باشد و روش نيکو در رفتار و گفتار آمده است. ادب مقوله اي اجتماعي است و در هنجارشناسي اجتماعي از آن بحث مي شود. به سخن ديگر، حفظ حدّ و اندازه هر چيزى و تجاوز نكردن از آن را ادب آن چيز گويند; مثلا انسان بايد چيزى را كه باعث ذلّت اوست بر زبان نياورد. بنابراين، اگر كسى ناسزا بگويد چون زبان او حدّ و مرز خود را رعايت نكرده از ادب زبان خارج شده و مى توان او را بى ادب ناميد.
مفهوم شناسی ادب
مادّه «ادب» در لغت و محاورات به معانى مختلفى اطلاق شده است، همچون روش پسنديده، خوى خوش، صرف و نحو و معانى و بيان و كلمات لغويان. بعضى آن را ملكه و قوه اى دانسته اند كه صاحبش را از كارهاى ناشايست باز مى دارد. برخى از آن به عنوان رياضت ستوده اى كه به واسطه آن انسان به فضيلتى آراسته گردد، ياد كرده اند. چنانكه به معناى نگهدارى حدّ هر چيز نيز گفته اند. به همين جهت، به كسى كه حدود و قواعد زبان و دانشهاى ادبى را بداند اديب مى گويند.
بعضى نيز ادب را نيك گفتارى و نيك كردارى و بعضى نيكرفتارى در نشست و برخاست و بعضى حسن معاشرت و حسن محضر دانسته اند.
علامه طباطبائى(قدس سره) در معناى ادب گويد:
ادب هيأتى زيبا و پسنديده است كه طبع و سليقه چنين سزاوار مى داند كه هر عمل مشروعى بر طبق آن هيأت واقع شود. به عبارت ديگر: ادب عبارت است از ظرافت و زيبايى عمل; و عمل وقتى زيباست كه اوّلا مشروع و ثانياً اختيارى باشد.([1])
مولوي مي سرايد:
از خدا جوييم توفيق ادب
بى ادب محروم گشت از لطف رب
بى ادب تنها نه خود را داشت بد
بلكه آتش در همه آفاق زد([2])
فرق خلق و ادب
اخلاق و آداب يكى نيست. زيرا اخلاق عبارت است از ملكات راسخ در روح و وصفى است از اوصاف روح، ولى آداب عبارت است از هيأتهاى زيباى گوناگون كه اعمال صادر از آدمى بدان متصف مى شود.(2[3]) به عبارت ديگر، اخلاق مربوط به عالم درون، و آداب مربوط به ظرافت و زيبايى عمل است.
استاد مطهرى(قدس سره)در زمينه تفاوت اخلاق و آداب گويد:
اخلاق مربوط است به خود انسان، يعنى مربوط است به اين كه انسان به غرائز خودش چه نظامى بدهد. خودش را چگونه بسازد. نظام دادن به غرائز را اخلاق مى گويند. انسان داراى غرائز مختلفى است هم چون قوه شهوي، قوه غضبي، قوه عاقلي. قوه شهوانى كارش جلب منافع است. انسان را وادار مى كند كه منافع خودش را طلب بكند. قوه غضبي قوه دفع است. نيرويى است كه به طور خود كار انسان را وادار مى كند كه چيزهايى را كه براى خودش بد و مضرّ تشخيص مى دهد، دفع كند. يك قوه ديگر هست به نام قوه عقل كه قوه حساب گرى است. هر قوّه اى فقط كار خودش را حساب مى كند; مثلا شهوت خوردن در انسان هست. آن قوه اى كه كارش خوردن است ديگر حسابى در دستش نيست. فقط احساس لذّت مى كند، مى گويد فقط بايدبخورم، همچنين است قوّه غضب، ولى اينها بايد حسابى داشته باشند، بايد انسان به اين قوا يك نظمى بدهد، شما اگر يكى از قوا را آزاد بگذاريد كه كار خودش را انجام بدهد. اين آزادى شما را فاسد مى كند. مثلا چشم از ديدن يك امورى لذّت مى برد، ديگر حسابى در كارش نيست. زبان مى گويد: من از خوردن فلان چيز لذّت مى برم، بگذار لذتم را ببرم اما يك حساب ديگرى هست و آن اينكه تنها اين نيست كه بايد لذّت ببرى، بعد از اين لذّت بايد ببينى بر سر اين اجتماع بدنى و شخصيت انسان چه مى آيد.
بايد عقل بر اين بدن و بر اين شخصيت حكومت كند و به هر كدام سهمى بدهد. اين معناى نظام دادن به غرائز است. در اخبار و روايات نيز، به سهم بندى غرائز اشاره شده است; چشم تو حق دارد، دست تو حق دارد، شكم تو حق دارد، تمام غرائز و اعضاى بدن حق دارند. و چون عقل به تنهايى قادر نيست كه به حساب اينها برسد دين با تكاليفى كه دارد سهم بندى هاى اينها را مشخص مى كند. ما به اين مسأله اخلاق مى گوييم.
اما آداب مربوط به سهم بندى غرائز نيست بلكه مربوط به اين است كه انسان غير از مسأله اخلاق به امورى اكتسابى كه بايد اسم آنها را فنون گذاشت احتياج دارد. يعنى به يك سلسله صفت ها احتياج دارد. بايد آنها را ياد بگيرد. مثلا انسان احتياج دارد كه خط نوشتن را ياد بگيرد، ياد گرفتن خط و نوشتن جزو آداب است. نوشتن، فن است، هنر است و به عبارت ديگر آداب اسب سوارى، جزو فنون است، شناگرى، جزو فنون است. و اين آداب در زمان هاى مختلف فرق مى كند؛ اما اخلاق با مقتضيات زمان عوض نمى شود.([4])
در قبال اين نظر برخي از صاحب نظران معتقدند همه كارهاي ارزشي انسان كه متصف به خوب و بد مي شوند در قلمرو اخلاق قرار مي گيرند.([5])
نسبيت ادب؛ فرزند زمان خویشتن باش
اصل ادب در بين همه اقوام و ملل مطلوب و پسنديده است. امّا كيفيت و نوع آن براساس ارزشهاى مكتبها، اقوام و ملل متفاوت است; بسا چيزى در قومى احترام و ادب محسوب شود و همان بر طبق ارزشهاى قومى ديگر، بى ادبى باشد و چه بسا كارى نزد قومى زيبا و نزد قوم ديگر زشت باشد. مانند شكل احترام و تحيّت در برخوردها كه در اسلام، سلام ادب است و در بين برخى ملتها برداشتن كلاه و بلند كردن دست يا سجده و ركوع ادب است ([6]). ولى ما تابع شرع و عقل و سيره اُسوه هاى الهى هستيم.
استاد مطهري مي گويد: جملهاي اخيرا به مولاي متقيان منسوب شده است به اين عبارت: لا تؤدبوا اولادكم باخلاقكم لانهم خلقوا لزمان غير زمانكم. معناي اين جمله اين است كه فرزندان خودتان را به اخلاق خودتان تربيت نكنيد، براي اين كه آنها براي زماني غير از زمان شما آفريده شدهاند؛ يعني شما متعلق به يك زمان هستيد و فرزندان شما متعلق به زمان آينده. اخلاقي كه شما خودتان داريد، خوب است، ولي متعلق به زمان شماست، اما اخلاقي كه آنها بايد داشته باشند، اخلاقي است كه بايد در زمان آينده خوب باشد.
اين جمله تاكنون در هيچ كتابي از كتبي كه قابل اعتماد باشد، بلكه كتبي كه قابل اعتماد نباشد، ولي اين جمله در آن به شكل حديث از علي(ع) روايت شده باشد، ديده نشده است؛ يعني در نهجالبلاغه اين جمله نيست. در كتب اربعه هم نيست، در كتابهاي حديثي كه بعد نوشته شده و در آنها حتي احاديث ضعيف را هم جمعآوري كردهاند، مانند بحارالانوار نيز نيست،اخيرا شايعه شده است؛ يعني از زماني كه معروف شده است كه اين جمله از اميرالمومنين است، بيش از 60-50 سال نميگذرد. حتي در كتابهايي كه در 100 سال قبل هم نوشتهاند، وجود ندارد و من در چند سال پيش در يكي از كتابهاي تاريخي قديمي يعني ناسخالتواريخ، آن هم بهطور تصادفي و در شرح حال افلاطون به آن برخوردم كه افلاطون گفته است: بچههايتان را با اخلاق خودتان تربيت نكنيد. براي اينكه آنها براي زمان ديگري آفريده شدهاند. آنجا فهميدم كه آن كسي كه اول بار گفته است كه اين جمله از اميرالمومنين است، يا اشتباه كرده يا از افرادي بوده كه غرض دارند؛ جملههايي را كه ميدانند از يك پيشواي ديني نيست، براي اينكه مطلب خودشان را مورد استفاده قرار بدهند، به يك پيشواي ديني منتسب ميكنند.
عليالظاهر يك چنين جملهاي از اميرالمومنين صادر نشده است. البته نميشود گفت قطعا اميرالمومنين چنين جملهاي نگفته است، چون به قول طلبهها: عدم الوجدان لايدل علي عدمالوجود. هر جملهاي كه اميرالمومنين فرموده است كه در دسترس نيست، ولي اين را ميتوانيم بگوييم كه ما هيچ مدركي براي اين جمله نداريم. پس ما از اين نظر كه اين جمله از اميرالمومنين هست يا نه، بحثي نداريم، ولي آيا اين مطلب في حد ذاته حرف درستي است يا نه؟
مسالهاي است كه از قديم الايام ميان دانشمندان و فلاسفه مطرح بوده و الان هم مطرح است، به نام نسبيت اخلاق؛ يعني اخلاق جزو امور نسبي است، بدين معني كه بهطور كلي هيچ خلقي خوب نيست و بهطور مطلق هيچ خلقي بد نيست؛ يعني هيچ صفتي را نميشود گفت مطلقا خوب است در هر جا و هر زمان و هيچ صفتي را نميشود گفت مطلقا بد است در هر جا و هر زمان، بلكه هر صفت خوبي در يك جا و يك زمان، در يك شرايط خاص خوب است و همان صفت در يك اوضاع و احوال و يك شرايط خاص ديگر بد است. اين را "نسبيت اخلاق" ميگويند و عده زيادي هم طرفدار دارد، كما اينكه يك مبحث ديگري هم در باب عدالت هست كه آن را "نسبيت عدالت" ميگويند. عدالت چيزي است كه تمام افراد بشر آن را خوب ميدانند. آيا عدالت يك مفهوم مطلق است يا يك مفهوم نسبي؟ مفهوم مطلق است، يعني يك كار را هميشه ميتوان گفت عدالت و خوب است.
ممكن است نظر گوينده در جمله"لاتؤدبوا اولادكم باخلاقكم" به همين نسبيت اخلاق باشد، يعني اخلاقي كه تو داري، ممكن است خوب باشد، ولي به درد بچه تو نميخورد. بحث نسبيت اخلاق و نسبيت عدالت را بعدا مطرح ميكنم و الان عرض ميكنم كه نسبيت اخلاق دروغ است، يعني اينطور نيست كه هرچه كه نام اخلاق روي آن باشد، نسبي است، ولي اين جمله ميتواند يك معناي ديگري داشته باشد و آن اينكه "لاتؤدبوا" يعني ادب نكنيد، اينجا بايد توضيح بدهم.
ما يك سلسله امور داريم كه به آنها آداب ميگويند و يك سلسله امور ديگر داريم كه به آنها اخلاق ميگويند. اخلاق غير از آداب است. اگر مقصود گوينده از اين جمله اين باشد كه لاتخلقوا اولادكم باخلاقكم؛ فرزندانتان را به اخلاق خودتان متخلق نكنيد، غلط است. ممكن است معناي اين جمله اين باشد: لاتؤدبوا اولادكم بادابكم؛ به فرزندانتان آداب خودتان را نياموزيد، بلكه حساب آداب آينده را بكنيد. پس ما بايد فرق بين اخلاق و آداب را بدانيم. اخلاق مربوط است به خود انسان؛ يعني مربوط است به اينكه انسان به غرايز خودش يعني به طبيعت خودش چه نظامي بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظام دادن به غرايز را اخلاق ميگويند…
اخلاق، يك تقسيم حقوق روي غرايز انسان است. حال آيا اخلاق كه معنايش تقسيم حقوق روي غرايز است، با زمانها فرق ميكند؟ يعني آيا سهم چشم انسان، سهم شكم انسان، سهم جاهطلبي انسان تغيير ميكند؟ آيا اين سهمبندي و اين تقسيم كار كه بايد در بدن انجام بشود، تغييرپذير است كه بگوييم "لا تؤدبوا اولادكم باخلاقكم" يعني بايد براي بچهتان يك سهمبندي غير از سهمبندياي كه مربوط به خودتان است، بكنيد؟ نه، اين در تمام زمانها يكي است، چون انسانها كه عوض نميشوند. اگر انساني كه در 100 سال پيش بوده است، با انسان امروز از لحاظ نيروها و غرايز فرق كرده است، سهمبنديها هم فرق ميكند، ولي انسان از اين لحاظ ثابت است، در همه زمانها يكي است.
اما يك مساله ديگر در كار است و آن مساله آداب است. آداب مربوط به سهمبندي غرايز نيست، بلكه مربوط به اين است كه انسان غير از مساله اخلاق به يك امور اكتسابي – كه بايد اسم آنها را فنون گذاشت – نيز احتياج دارد، يعني به يك سلسله هنرها و صنعتها احتياج دارد و بايد آنها را ياد بگيرد. مثلا انسان احتياج دارد كه خط نوشتن را ياد بگيرد. ياد گرفتن خط نوشتن جزو آداب است،يعني بايد باسواد بشود. پيغمبر اكرم فرمود: "من حقوق الولد علي الوالد ان يحسن اسمه و يعلمه الكتابه و يزوجه اذا بلغ" يعني از حقوق پسر بر پدر است كه اسم نيكو بر او بگذارد، نوشتن را به او بياموزد و وقتي بالغ شد، براي او همسر انتخاب كند. نوشتن، فن است، هنر است و به عبارت ديگر جزو آداب است. خياطي جزو آداب است، جزو فنون است. اسبسواري جزو فنون است. شناگري جزو فنون است. اين آداب در زمانها فرق ميكند. انسان نبايد بچهاش را هميشه به آدابي كه خود دارد مودب كند در زماني كه تو بودي، ادب تو اقتضا ميكرد كه نوشتن را بياموزي، اما بعد ماشين تحرير و ماشين پليكپي پيدا شد. تو خودت خط نوشتن را بلد بودي. در زمان بعد ديگر تنها نوشتن كافي نيست، بايد ماشينكردن را هم بلد بود. در زمان جنابعالي وسيله حمل و نقل، اسب بود، شما ميبايستي اسبسواري ياد ميگرفتي، اما حالا يك مساله ديگر در كار است و آن رانندگي است. در زمان تو اين هنر وجود نداشت، ولي در زماني كه بچهات ميخواهد زندگي كند، ديگر اسبسواري معني ندارد، بايد به او رانندگي ياد بدهي. ديگر اينجا نبايد كجسليقگي به خرج داد و گفت همان كاري را كه من بلدم، بايد بچه من هم انجام بدهد، نه، "لاتؤدبوا اولادكم باخلاقكم لانهم خلقوا لزمان غير زمانكم؛ فرزندانتان را به اخلاق خودتان ادب نکنید؛ زیرا آنان برای زمانی غیر از زمان شما خلق شده اند. به این معنا که می بایست در آموزش آداب که همان ریزه کاری های رفتار آدمی در جامعه است، به مساله زمان و مقتضیات آن توجه شود؛ از آن جایی که زمان شما از نظر فن آوری و مثال دیگر با زمان فرزندانتان تفاوت دارد، نمی توان همان آموزش های را به عنوان آداب به آنان آموخت که خودتان متادب به آن بوده اید.
مثلا كسي بر اثر جهل و جمود ميگويد: چون من خودم عطاري و زردچوبهفروشي كارم بوده است، بچه من بايد همين كار را بكند. فكر نميكند كه الان كارهايي پيدا شده است كه 100 مرتبه بيشتر، هم براي دنياي خودش و هم براي آخرتش مفيد است. اينها ديگر جمود است. اين حساب، حساب آداب است. پس آيا اخلاق يا مقتضيات زمان عوض ميشود؟ خير. آيا مقتضيات زمان آداب را عوض ميكند؟ بله.
از جمله آداب، يكي هم رسوم ميان مردم است. اينها را نه ميشود گفت خوب است و نه ميشود گفت بد است. مثلا هر مردمي براي مجالس عروسي يك رسم مخصوصي دارند، در مجالس ميهماني يك رسم بالخصوصي دارند. جمله ديگري را هم در ديواني كه منسوب به اميرالمومنين است، به ايشان نسبت دادهاند و آن اين است: بني! اذا كنت في بلده غريبه فعاشر بادابها؛ يعني بچهجان! اگر در شهري غريب بودي، به آداب آن شهر معاشرت كن. اينجا صحبت آداب است. مثلا اگر در يك جا رفتي ديدي جمعيتي ايستاده غذا ميخورند، تو هم آنجا بايست غذا بخور. اگر شما در ميان عربها برويد، ميبينيد وقتي ميخواهند چيزي را تعارف كنند، آن را پرت ميكنند. در اينجا اگر كسي بخواهد ميهماني بدهد، بايد حتما به اندازه تعداد ميهمانان جا داشته باشد، ولي آنجا اينطور نيست، ممكن است جمعيت زيادي را در خانه كوچكي دعوت كنند. فقط تا ميهمان ميآيد، فورا غذاي او را ميدهند و ميرود. ميهمان ديگر ميآيد همينطور، اما در ايران بايد حتما تمام ميهمانها جمع بشوند، آن وقت به آنها غذا بدهند. حالا ما اگر به آنجا رفتيم، بايد مطابق آداب آنها عمل كنيم. ديگر انسان نبايد تنگنظري داشته باشد و بگويد من ميخواهم فقط به آداب خودمان عمل كنم.
آداب در قرآن
در بسياري از متون و پژوهش هاي قرآني ميان ادب و اخلاق خلط شده و مباحثي که مربوط به خلق و خوي و هنجارهاي اجتماعي است به عنوان آداب مطرح شده است. در دايره المعارف قرآن کريم و فرهنگ قرآن مرکز فرهنگ بدون توجه به تفاوت هاي بيان شده بخشي از اخلاق اجتماعي و عرفيات مطرح شده در عصور گذشته را به عنوان آداب قرآني دسته بندي کرده اند. به عنوان نمونه سلام کردن به خانواده به هنگام ورود به عنوان ادب برخورد با خانواده از آيه 61 سوره نور و لزوم گفتار پسنديده با خويشان هنگام ارث بردن از آيه 8 سوره نساء استفاده شده است که به نظر مي رسد که اين ها از امور اخلاقي هستند نه از آداب اجتماعي .
اين که در اشعار فارسي آمده است که فرزند زمان خويشتن باش، به معناي تعلم آداب زمانه است؛ زيرا هر زماني آداب و هنرهاي خاص خود را مي جويد و انسان مي بايست با توجه به شرايط آموزش کودکان را آغاز کند. از اين رو، آداب در هر زماني تغيير مي کند و نسبي است در حالي که اخلاق امري ثابت و پايدار است و شرايط زماني و مکاني در آن تغيير ايجاد نمي کند.
بنابراين در قرآن به يک معنا سخن از آداب نرفته است و اگر در برخي از موارد به آدابي اشاره شده است مانند هنر و ادب زره بافي به معنا اين نيست که شخص بايد آن را بياموزد و آن را از آداب قرآني بدانيم. به نظر مي رسد آن چه را مي توان از آيات در اين باره به دست آورد همان امر کلي تعلم آداب زمانه هر انسانی است. بنابراین به جهت تغييرات شرايط زماني و مکاني و مقتضيات زمکاني پرداختن به اين جزئیات آداب و این که چه چیزی از مصادیق آداب است و مانند آن ممکن نیست و تبیین مساله از نگاه قرآني نیز امري بيهوده است.
[1] . الميزان ؛ ج 6 ، ص 255 ـ 256، ذيل آيه 120 سوره مائده (5)
[2] . مثنوي معنوي؛ دفتر اول ؛ بيت 79 و 80
[3] . الميزان ؛ ج 6 ، ص 257، ذيل آيه 120 سوره مائده (5)
[4] . اسلام و مقتضيات زمان ؛ ج 1، ص 154
[5] . ر ک : اخلاق در قرآن؛ ج1 ص-240-241
[6] . الميزان ؛ ج 6 ، ص 256، ذيل آيه 120 سوره مائده (5)