سیاسیفرهنگیفلسفیمعارف قرآنی

آزادی حق یا مسئولیت (1)

آزادي هماره يكي از دغدغه هاي اصلي پيامبر بوده است1. نويسنده پيش از ورود در اين مسئله به بيان مسئله ديگري به نام نظام مطلوب اجتماعي اشاره كرده ؛ زيرا معتقد است نه تنها اين مسئله، بلكه همه مسائل در حوزه تبيين اسلام را بايد در يك شبكه در هم تنيده تجزيه، تحليل و تبيين كرد. اميد است مورداستفاده خوانندگان محترم قرار گيرد .

نظام مطلوب اجتماعي
يكي از مسايل مهم اجتماعي، انديشه نظام مطلوب اجتماعي است. سرمايه داري نظام «مصلحت فردي» را پيشنهاد مي دهد. مصلحت مادي كه سرمايه داري آن را معيار و هدف و غايت قرار داده بر يك نظام انديشه اي استوار است، اما آن انديشه كه اين معيار را ايجاد كرده است، چيست؟ به نظر مي رسد كه نظام انديشه اي كه چنين ملاكي را پيشنهاد و پديد آورده، در تفسير مادي از جهان و انسان شكل گرفته است. به اين معنا كه ريشه معيارها و ملاك هاي سرمايه داري را بايد در مباحث معرفت شناختي، هستي شناختي و انسان شناختي آن جست وجو كرد؛ زيرا هر فردي در جامعه اگر به اين مسئله ايمان و باور داشته باشد كه تنها ميدان هستي، ميدان تنگ زندگي مادي دنيوي است و حدود و مرزهايي براي آزادي وجود ندارد و هدف و غايت از زندگي دنيوي جز لذت نيست.

اين شيوه انديشيدن افزون بر خودپرستي و حب نفس كه ريشه در عمق وجود طبيعت انساني دارد، نتيجه اي جز مصلحت انديشي فردي سرمايه داري نخواهد داشت. فرد در نظام سرمايه داري تا هنگامي كه قدرت بازدارنده وجود نداشته باشد از هيچ گونه بهره برداري از امكانات و توانمندي ها طبيعت، خود و ديگران دست برنمي دارد.
البته حب ذات در وجود انساني امري طبيعي است. اين غريزه بر همه غرايز ديگر پيش و مقدم است. همين غريزه است كه انسان را به سوي تلاش و كسب معيشت و فراهم آوري نيازهاي غذايي و مادي مي كشاند و به عنوان بازدارنده نسبت به خودكشي عمل مي كند. بنابراين مي توان ريشه اين غريزه طبيعي را در فراسوي زندگي انساني جست. غريزه اي كه گاه از آن به غريزه كام جويي و درد گريزي تعبير مي كنند. انسان به طور طبيعي گرايش به لذت و كام جويي و گريز از رنج و مشقت را دارد. به نظر مي رسد كه ريشه ايثار و از خود گذشتگي را نيز مي توان در اين غريزه جست وجو كرد؛ زيرا در اين خودگذشتگي، لذت ويژه اي را احساس مي كند كه آن را برتر از زيان و ضرري مي داند كه بر او تحميل مي شود. پس غريزه حب ذات است كه در فراسوي انسان رفتار او را مرزبندي مي كند. بنابراين اگر بخواهيم تغيير اندكي را در رفتار انسان پديد آوريم بايد در معنا و مفهوم لذت و منفعت در انديشه او دگرگوني ايجاد نماييم. حال اگر لذت را بهره برداري بيشتر از دنيا و ماديات آن برشماريم طبيعي آن است كه محدوده لذت او در همين ماده خواهد بود. بنابراين همه همت و تلاش خود را مصروف به دست آوري آن خواهد نمود تا بتواند به اغراض شهواني خود و كام يابي و لذت برسد. توجه به مالكيت خصوصي و گرايش شديد به گردآوري مال در اين راستا انجام مي پذيرد، زيرا انسان خود مي يابد كه جز از اين طريق نمي تواند به بيشترين كام يابي دست يابد.
اكنون اين پرسش اساسي مطرح مي شود كه آيا مي توان با عمومي كردن مالكيت ها انسان را از اين گرايش شديد رهايي بخشيد، چنان كه سياست راهبردي ماركسيست هاست؟ بي گمان با وجود ريشه هاي اين گرايش و رويكرد رفتاري كه در انديشه انساني است نمي توان از اين مسئله و مشكل رهايي يافت. به جاي دگرگوني و تغيير در انگيخته مي بايست ريشه هاي انگيزه را شناسايي و دگرگون ساخت. تا زماني كه مفاهيم مادي در حوزه انديشه حاكم وي است نمي توان اميد به دگرگوني در حوزه رفتاري داشت. عقلانيت مادي انسان از پذيرش هر محدوديتي خودداري مي ورزد و نمي گذارد تا چيزي جلوي كام جويي او را بگيرد.
درحوزه رفتاري دو نظام ماركسيستي و سرمايه داري تلاش هايي براي محدوديت سازي انجام داده اند كه تاكنون هر دو به نحوي با شكست روبرو شده اند. ماركسيست ها با تمركز بر مسئله حب ذات مي كوشند تا انسان را تكامل بخشيده و ريشه و حب ذات را در او بخشكانند. به نظر ايشان حب ذات يك غريزه طبيعي در انسان نيست، بلكه ريشه اين گرايش را مي بايست در اوضاع و احوال اجتماعي دانست كه اساس آن نيز مالكيت هاي خصوصي و فردي است، بنابراين با تغيير وضعيت اجتماعي و حذف مالكيت خصوصي مي توان ريشه حب ذات را خشكانيد تا به تبع آن در حوزه رفتاري انسان به حد تعادل دست يافت. بدين ترتيب است كه انسان از فزون خواهي و زياده طلبي و استثمار ديگران دست مي كشد و نظام مطلوب و جامعه بي طبقه پديدار خواهد شد.
روشي كه اسلام پيشنهاد مي دهد تغيير در حوزه معرفت شناختي و هستي شناختي و انسان شناختي است، زيرا بدون دگرگوني در حوزه مفاهيم نمي توان دگرگوني در حوزه رفتاري را پديد آورد. اسلام مي كوشد تا با روشنگري و اصلاح در حوزه مفاهيم و انديشه ورزي، انساني را پديد آورد كه نه تنها هستي را در دنياي مادي خلاصه نكند بلكه به زندگي پس از مرگ و بازخواست و بهشت و دوزخ باور داشته باشد. بنياد فكري جديدي از مفاهيم براي زندگي و جهان پي افكند تا در حوزه رفتاري نيز بر پايه اين فكر و انديشه حركت نمايد و حب ذاتي خود را محدود نمايد. عامل تحديد آزادي در نظام فكري اسلامي نه تنها بيروني نيست بلكه امري دروني است. عامل بازدارندگي انسان و حركت و تلاش او انديشه هاي خاص و ويژه اي است كه بسيار متكامل تر از هر انديشه اي است.
البته اين دگرگوني در مفاهيم آفرينش و معيارها و اهداف به معناي تغيير در طبيعت انسان و يا ايجاد انسان ديگري نيست؛ زيرا حب ذات را امري طبيعي براي انسان مي داند. بنابراين براي حل مسئله روشي ديگر را در پيش مي گيرد؛ چون دين مي كوشد تا ميان معيارهاي فطري و غريزي كار و زندگي (حب ذات) و معيارهايي كه مي بايست در كار و زندگي از آن بهره برد تا ضامن سعادت، رفاه و عدالت باشد، اتحاد و وحدانيت پديد آورد.
معيار فطري و غريزي از انسان مي خواهد تا مصالح شخصي را بر مصالح اجتماعي مقدم دارد و معيار ديني مي كوشد تا ميان مصالح اجتماعي و شخصي تعادل ايجاد نمايد و توازن را در مفاهيم ارزش فردي و اجتماعي پديد آورد. چگونه جمع ميان دو معيار امكان پذير است تا در نتيجه آن طبيعت انسان عاملي از عوامل خير و سعادت براي جامعه گردد؟
چگونگي ايجاد تعادل و تعامل سازنده
دين دو روش براي ايجاد تعادل و تعامل سازنده پيشنهاد مي كند: روش نخست، تاكيد بر تفسير درست از مفهوم زندگي و هدف آن است. اگر زندگي دنيوي به عنوان مقدمه براي زندگي جاويدان فهميده شود، غريزه كه ضامن مصلحت شخصي است در همان حال عامل تحقق اهداف اجتماعي بزرگ مي گردد؛ دين از فرد مي خواهد كه در برپايي جامعه صالح و خوشبخت بكوشد و مصالح و منافع اجتماعي را جزو سود و منفعت شخصي خود به شمار آورد. بنابراين مشكل جامعه، مشكل فرد نيز به شمار مي آيد. در گرايش ديني، مفهوم مصلحت شخصي گستره بيشتري مي يابد و از در برگيرندگي خاصي برخوردار مي شود به گونه اي كه مصالح اجتماعي نيز در مصلحت شخصي مي گنجد؛ چون ضرر و زيان اجتماعي ضرر و زيان شخصي است كه پيامدهاي آن در دنيا و آخرت دامن شخص را نيز مي گيرد.
روش دوم كه دين براي جمع ميان مصالح شخصي و اجتماعي پيشنهاد مي كند تعهد اخلاقي و تربيتي است كه روح و جسم را تغذيه مي كند. پس ارزش هاي اجتماعي در تربيت ديني به عنوان محبوب انسان قرار مي گيرد و فرد براي تحقق اين محبوب به عنوان يك لذت شخصي اقدام مي كند. از اين جاست كه غريزه حب ذات خود عامل تلاش براي خدمات اجتماعي و تحقق مصالح عمومي در فرد مي گردد.
به هر حال، روش نخست تفسير واقعي و درستي از مفهوم زندگي به دست مي دهد كه با مفهوم مادي تفاوت بنيادين دارد و روش دوم تربيت اخلاقي را چنان فراهم مي آورد كه عواطف فردي وي را برمي انگيزد كه تلاش براي اجتماع را به عنوان يك لذت شخصي بپذيرد. در حقيقت، رسالت اسلام ايجاد فهم درست از زندگي و توجه دادن فرد به حيات معنوي و تربيت درست اخلاقي است. از اين روست كه اسلام، زندگي دنيا را مقدم بر آخرت مي داند و در حوزه تربيت اخلاقي نيز توجه به اجتماع و امور اجتماعي هم چون يك مصلحت شخصي به او مي آموزد.
در انديشه اسلامي فرد و اجتماع هر دو به يك اندازه از ارزش و اعتبار برخوردارند و زندگي فردي و جمعي به شكل متوازن سامان يافته است. بنابراين فرد يا اجتماع به عنوان اصل و يا زيربنا مطرح نيست تا يكي فداي ديگري شود.
اكنون با چنين پيش فرضي دوباره به سراغ مسئله آزادي مي رويم. به يقين مي توان بر اين مهم تأكيد ورزيد كه اين مسأله در اسلام به خوبي حل شده است؛ از اين رو در جهان اسلام چيزي به عنوان مسأله آزادي مطرح نبوده است. اين بدان معنا نبوده است كه آزادي مهم نبوده بلكه به آن معنا است كه هيچ گاه جوامع اسلامي حتي در حوزه شهروندي و حقوق آن با چيزي به عنوان مشكل آزادي رو به رو نبوده اند.
در انديشه سرمايه داري ليبرال، آزادي به عنوان مسئله و محور اساسي مطرح است؛ چنان كه تأمين و ضمانت اجتماعي، محور و مسئله اساسي انديشه هاي اشتراكي و ماركسيستي است.
آزادي را در معناي عام آن به نفي سيطره ديگران معنا و تعريف كرده اند. در تمدن بشري با همه اختلاف فكري و فرهنگي اين معنا پذيرفته شده است. در روايات اسلامي از اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه فرمود: لاتكن عبدا لغيرك فقد خلقك الله حرا1؛ بنده ديگران مباش در حالي كه خداوند تو را آزاد آفريد. از امام صادق روايت شده است كه فرمود: خمس خصال لم يكن فيه شي منها لم يكن فيه كثير متمتع: اولها الوفاء و الثانيه التدبير و الثالثه الحياء و الرابعه حسن الخلق و الخامسه و هي تجمع هذه الخصال، الحريه2 پنج خصلت است كه اگر در وي چيزي از آن ها نباشد نمي توان اميد بسيار به بهره برداري از او داشت: وفاء، تدبير، حياء و خوي نيكوي و پنجم كه همه اين خصلت ها را بردردارد، آزادي.
ناگفته نماند كه هر مفهومي از حريت و آزادي عناصري از تمدن و فرهنگي كه بدان تعلق دارد، را با خود حمل مي كند و ريشه در مفهوم زندگي و هستي در آن فرهنگ دارد. هر مفهومي از مفاهيم، عناصري از حالات عقلي و عاطفي تمدني كه آن را آفريده است، را با خود همراه دارد.
آزادي در مفهوم غربي چيزي جز سركشي بر مفاهيم مذهبي و ديني و رهايي از بندهاي دين مسيحيت نيست، به خلاف آن در اسلام كه آزادي بيانگر ايمان و مبتني بر محوري به نام خداست؛ زيرا در نگرش توحيد محور اسلام آزادي از او سرچشمه مي گيرد. بنابراين هرچه ايمان به خدا در فرد افزايش يابد، ظرفيت آزادي خواهي و آزادي طلبي وي نيز افزايش مي يابد.
آزادي در انديشه غربي داراي مدلولي ايجابي و مثبت است. در تعبير غربي هر انساني مالك خود بوده مي تواند هرگونه كه مي خواهد تصرف كند، بدون آن كه تحت سلطه ديگري باشد. از اين رو، همه نهادهاي اجتماعي كه داراي نفوذ بر زندگي انساني است مشروعيت بر سلطه و حكومت و حاكميت خود را از تك تك افراد جامعه به دست مي آورد.
اما آزادي در نگرش قرآن و پيامبر جنبه انقلابي خود را حفظ مي كند و هدف از آن رهايي انسان از سلطه بتان و طواغيت است. مراد از بتان و طواغيت هر قيد و بندي است كه دست انسان را مي بندد و او را اسير مي سازد. البته اين رهايي برپايه بندگي به خداي يكتا و يگانه پديدار مي شود. بندگي انسان به خدا به جاي انسان محوري- مي نشيند و انسان اسلام، خدا محور مي شود. اين خدامحوري هرگونه سلطه و حاكميت ديگران را در هم مي شكند و انسان تنها در برابر خدا مسئوليت مي يابد.
آزادي در مفهوم غربي آن از حقوق طبيعي انسان شمرده شده است. بنابراين انسان مي تواند هر زماني كه خواست از اين حق دست بردارد؛ اما در مفهوم اسلامي چنين نيست؛ زيرا آزادي در اسلام ارتباط و پيوند تنگاتنگي با عبوديت انسان در برابر خدا دارد. بنابراين اسلام نمي پذيرد كه انسان در هيچ شرايطي در برابر ديگران خود را خوار و دربند بردگي و بندگي غيرحق تعالي قرار دهد و از آزادي خود دست بردارد؛ لاتكن عبداً لغيرك و قد خلقك الله حرا. پس انسان در برابر آزادي خود مسئوليت دارد و آزادي در هيچ حالتي به معناي فقدان مسئوليت فرد نيست.
آزادي انديشه
آزادي انديشه و يا آزادي هاي شخصي در مفهوم غربي چيزي جز طغيان برضد انديشه هاي غيرعقلاني مسيحيت و رفتاري استبدادي كليسا نيست.
در انديشه اسلامي، آزادي مفادي سلبي و انقلابي دارد. به اين معنا كه آزادي رهايي از سيطره غيرخدا و شكستن انواع بت ها و طاغوت هاي سلطه جو است. به اين گونه كه يكي از اهداف پيامبران تحقق همين مفاد سلبي آزادي است: و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم 2؛ و از دوش آنان قيد و بندهايي را كه برايشان بوده است، برمي دارد.
در نگرش اسلام چنان كه بيان شد مراد از مفهوم آزادي، رهايي و آزادي از سيطره ديگري و حاكميت نفس انسان نيست. به تعبير ديگر آزادي در حوزه انسان و انسان محوري تبيين و تحليل نمي شود، بلكه مبتني بر پذيرش حاكميت خدا و توحيد محوري است. انسان از آن جايي كه تنها بنده خداست نمي تواند بنده ديگري باشد. به سخن ديگر انسان نبايد آزادي را پديد آورد، بلكه بايد موانع تحقق يك امر ذاتي را بردارد؛ زيرا خداوند وي را آزاد آفريده و آزادي و آزادي خواهي در او جعل و نهادينه شده است؛ بنابراين تنها مي بايست مانع ظهور و بروز آن را بردارد و اين مهم جز به بندگي خدا و توحيد محوري شدني نيست. از اين روست كه گفته مي شود بنياد اساسي آزادي در اسلام بر توحيد و ايمان و بندگي خداست 3 واسلام ميان بندگي خدا و رهايي از هرگونه قيد و بندي ارتباط استواري برقرار كرده است

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا